آش شله قلمکار
فصل دوم بخش دوم پارهی نخست
پاتلو
گفتیم که مرگ و میر نوزادان و کودکان در قدیم زیاد بود و جالب این جاست که اولین کسی که در چوپانان میمیرد یک نوزاد چند ماهه است که با این که بارها شنیدهام که فرزند چه کسی بوده امّا حالا هرچه زور میزنم یادم نمیآید امّا میدانم که از فرزندان رعایا بوده است نه از مالکین و پس از مرگ این نوزاد این مشاجره در میگیرد که او را در کجا دفن کنند و گورستان را در کجا انتخاب کنند؟ عدّهای معتقد بودند که دامنهی کوه انبار مناسبتر است و بعضی دامنهی کوه دشت را پیشنهاد میدادند و بالاخره رأی بر این قرار میگیرد که بهتر است مرده به سمت قبله تشییع شود و دامنهی تپهی جنوب غربی چوپانان که جهت قبله است میشود گورستان چوپانان و «پاتلو» نامیده میشود.برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید
فصل دوم بخش نخست پارهی چهارم
خلاصه یاران همراه یاری کرده جوان تیر خورده را بر چوب بست میبندند و کشان کشان او را به چوپانان میآورند و بیچاره حاج مندلی هم بر کجاوه مینشاندش و به قصد نجات او زاهی یزد میشوند به هر حال میتوانند از خونریزی بیش از حد جلوگیری کرده و جان او را نجات میدهند و زخمهای او درمان میشود امّا از آن جا که لابد آن زمان جراحی و این مسایل پزشکی چون امروز پیشرفته نبوده قسمتی از استخوانهای خورد شده در زخم باقی میماند و کمی بعد عفونت میکند و ناچار این بار او را به اصفهان میآورند و در بیمارستان احمدیه بستری میکنند و خواهرش حاج هدیه هم پرستاری او را به عهده میگیرد و حدود هفت هشت ماه این درمان طول میکشد تا عاقبت مشکلات برطرف شده و جناب
برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید
کویر نمک در سال ۱۲۸۴ – قسمت۸
سفرنامه سون هدین
ترجمه : مجید ذوالفقاری انارکی
(ادامه سفر علم به چوپانان، از زبان سون هدین)
میرزا، از همراهانم صبحدم، مرا از خواب خوش بیدار میکند و با شستن دست و رو، خواب را از چشمانم میزدایم. کم کم خورشید خود را در افق مشرق نشان می دهد و فرش شبنم را که بر دامان کویر گسترده است آرام آرام محو میکند. آفتاب شمایل کوه ها را دگر بار در افق ترسیم کرده و تپه ها انحناهای دلچسب و فراز و نشیب های زیبای خود را نمایان میکنند.
کمی بعد کاروانمان به راه می افتد و زنگ شتر ها سمفونی خود را آغاز میکنند. دو ساربان دیگر هم با شتر هایشان در مسیر خود، به ما می پیوندند.
به حوضچه ای میرسیم که هنوز یخ های بسته شده از شب قبل در آن باقیست. همراهانم نمیتوانند از این آب گوارا صرف نظر کنند و همگی روی شکم دراز کشیده و با ولع از آب سرد حو ضچه می نوشند، سگ کاروان و چند تا از شترها هم به پیروی از کاروانیان عطش خود را با آن آب خاموش میکنند. در نیمه راه، دو کوه پوشیده از برف را در جنوب می بینیم که <حجر> و <باسیو> نام دارند، همنام دهکده هایی که در دامنه شان قرار گرفته اند.کمی پایین تر در سمت چپ کوه های <کبودان> و <هفتمان> به چشم میخورند که آنها نیز نام دهات پای دامنه شان را بر خود دارند. پس از مدتی به درختان گز میرسیم و از آنجا شاخه های خشک را بار شترهایمان می کنیم چون مطمئن نیستیم که بتوانیم در چوپانان هیزم تهیه کنیم.
گرمای هوا اکنون به دوازده درجه رسیده است که نسبت به دمای منهای شش درجه دیشب ۱۸ درجه افزایش داشته است. شتر ها کماکان لباس زمستانی خود را بر تن دارند و تا بهار که پشم هایشان میریزد هنوز چند ماهی باقیست. به راهمان ادامه میدهیم و سرانجام چوپانان از پس تپه ها پدیدار میشود. این آبادی در قسمت شرقی زمین مسطحی قرار دارد که به جای شن کویر، با خاک پوشیده شده است.
ادامه دارد...
عکس: خانه های چوپانان، دو سال پس از انتقال آن به مکان کنونی
کویر نمک در سال ۱۲۸۴ – قسمت۷
سفرنامه سون هدین
ترجمه : مجید ذوالفقاری انارکی
(دنباله ماجرای سفر علم به چوپانان از زبان هدین. لطفا دوستانی اطلاع دارند در تصحیح نام اماکنی که در داخل <> نوشته شده اند، یاری کنند.)
همراهانم اینجا را برای اطراق امشب مناسب می بینند ولی با اصرار کربلایی معدعلی که قول داده ما را ۴ روزه از علم به جندق برساند کمی بیش ادامه میدهیم تا سپس در پناه درختان تاغی که ارتفاعشان به ۳ متر میرسد منزل کنیم. از اینجا به طرف جنوب شرقی تا عباس آباد ۸ فرسخ فاصله دارد و کوه عباس آباد از دور به شکل مبهم دیده میشود. در مشرق، کوه آب گرم و جاده انارک به طبس قرار دارد. طبس، شهری است با زیبایی افسانه ای که دیدار آن رویای هر مسافریست که به کویر پا میگذارد. در جنوب شرقی، کوه چفت سر به فلک کشیده، در جنوب غربی کوه معلا و در شمال غربی، صحرایی از شن قرار دارد که چاه های <برقو>، <باش کوشی>، چاه شور، و <چوجکون> را در خود جای داده است. کوه <نیگو> و <بونیگو> در شمال شرقی واقع شده اند و سیاهی کوه چوپانان در افق به طور مبهم دیده میشود، نشانه ای که فردا چون چراغ دریایی، راهنمایمان در اقیانوس کویر خواهد بود.
از تنه درختان خشک آتشی می افروزیم تا کاروانیان شام خود را که نان و روغن است در روشنایی آن صرف کنند، به گفتگو بنشینند، با ریختن توتون لای کاغذ روزنامه، سیگار بپیچند و صد البته قلیان چاق کنند. درختان تاغ در نور آتش به رنگ صورتی میزنند و شترها که در نزدیکیمان آرمیده اند، در تاریکی شب بر اثر رقص شعله ها، انگار چون اشباح در مقابلمان رژه می روند.
درجه هوا به سرعت افت میکند و از لای تپه های شنی آوایی بگوش میرسد که از انقباض میلیون ها دانه شن بر اثر سرد شدنشان ناشی میشود. گویی این تپه های شن که سده های متمادی در بیابان کویر سرگردانند، ما را به شباهنگ خود میهمان کرده اند. کمی بعد سکوت مطلق حکمفرما میشود، در آسمان صاف، انبوه ستارگان با نور سرد خود میدرخشند. در اطرافمان کویر با همه اسرار خود خفته است.
ادامه دارد...
عکس: منظره کوه شتری از رباط گور - برای دید بهتر روی عکس کلیک کنید!
کویر نمک در سال ۱۲۸۴ – قسمت ۷ - ضمیمه
عکس: علی مراد، راهنمای سون هدین هنگام عبور از کویر نمک (کویر جن) و ۴ شتری که در آن سفر به همراه داشتند
کتاب «نایب حسین کاشانی در خور بیابانک»، در سرای اهل قلم خانه کتاب رونمایی می شود.
به گزارش خبرگزاری فارس، «نایب حسین کاشانی در خور بیابانک»؛ تالیف و تدوین سید علی آل داوود با حضور این مولف در سرای اهل قلم رونمایی می شود.
نایب حسین کاشانی و فرزندش ماشاء الله خان دو نفر از افرادی بودند که مقارن با حوادث مشروطه و همراه افراد متعدد خود، بیش از ده سال، مناطق مرکزی ایران از قم تا یزد و خور بیابانک و سمنان را در معرض تهاجمات گسترده قرار دادند. کتاب «نایب حسین کاشانی در خور بیابانک» به همین موضوع اختصاص دارد. مولف در این کتاب، اطلاعات مفیدی درباره اعمال این دسته و خرابکاری های آنان ارائه داده است.
کتاب «نایب حسین کاشانی در خور بیابانک» در 11 فصل تدوین شده که «اسناد واقعه نایب حسین و ماشاءالله خان در کتابخانه مجلس»، «عصر ناامنی، فرمانروایان خور بیابانک پس از نایب حسین»، «یاغیان کاشان در دوران قدرت» و «گزیده فتح نامه ساختگی» برخی از عناوین فصل های آن را تشکیل می دهد.
در جلسه رونمایی این کتاب، سید علی آل داوود، محمدرضا مجیدی، کاوه بیات، داریوش رحمانیان و جمشید کیانفر حضور دارند.
رونمایی کتاب «نایب حسین کاشانی در خور بیابانک»، دوشنبه 16 شهریور از ساعت 15 تا 17 در سرای اهل قلم واقع در خیابان انقلاب، خیابان فلسطین جنوبی، کوچه خواجه نصیر، پلاک 2 صورت می گیرد.
انتهای پیام/
افسانهی کوه هزار دره
یکی بود؛ یکی نبود سالها پیش از این در دل کویر شهری بود به نام «شار گندیب» که همان «شهر جن دیو» باشد این شهر محدود شده بود از شرق و جنوب به ریگزار عظیم و مخوفی به نام «ریگ جن» و از شمال و غرب به کوهستان دست نیافتنی و پر درهای به نام «دیبکوه» که همان «کوه دیو» باشد. این ویژگی جغرافیایی این شهر را از جهان جدا کرده بود نه کسی قادر بود به آن وارد شود نه کسی میتوانست از إن خارج شود چون برای عبور بایست یا از ریگ جن میگذشت که تا به حال کسی نتوانسته بود بگذرد یا بایست از دیبکوه عبور کند که اصلاً فکرش هم به کلهی کسی نمیزد. خلاصه مردم در این شهر چنان بسته بودند که گمان میکردند دنیا همین است و آخر دنیا هم ریگ جن و کوه دیب است و هیچ کس هم به صرافت نمیافتاد که کند و کاوی کند اصلاً به ذهن کسی خطور نمیکرد که دست به اکتشاف بزند زیرا هر کس رفته بود رفته بود و کسی برنگشته بود تا بگوید آن سوتر چیزی هست یا نیست. برای مطالعه بقیه افسانه اینجا را کلیک کنید
کویر نمک در سال ۱۲۸۴ – قسمت 5
سفرنامه سون هدین
ترجمه : مجید ذوالفقاری انارکی
(این قسمت، از زبان سون هدین نقل میشود)
صبح روز سوم بهمن پس از اینکه حاجی حسن دو پوست روباه به همراهانم فروخت از او خداحافظی کرده و به سمت چوپانان در شرق راه می افتیم. از سر بالایی ملایمی گذشته و سپس وارد پستی و بلندی های کوه علم میشویم. در مقابلمان کوه نخلک قرار دارد که از دور به رنگ بنفش تیره مینماید. در شمال، دریایی از شن زمین را پوشانده و در حد انتهایی آن، ریگ جن آرام گرفته که به خاطر صافی هوا از همین فاصله میتوان مرز جنوبی این مکان مرگبار و فرو رفته در سکوت را دید.
پس از مدتی پستی و بلندی ها کمتر میشوند و کمی دورتر کوره ذغالی را می بینیم که از دود کش آن دود به آسمان بر خواسته است و در نزدیکی اش چاهی قرار دارد که به آن معدن نخلک میگویند. پیش از اینکه از کوه های علم خارج شویم، کربلایی معدلی با دو کوزه به طرف شکافی در کوه میرود و با آبی که از آب علم بسیار شیرین تر و گوارا تر است باز میگردد.
در مقابلمان کوه >تفت چو< (جفت و چوقو ) دیده میشود، که سمت راست آن مشجری قرار دارد. در جنوب، کوه >محله< (معلا)را می بینیم. بیابان کویر بر خلاف ظاهر متروکش، پر است از راه های کاروان رو که شهرها و دهات کویر و اطراف آن را به هم وصل میکنند، از جمله راه انارک به عباس آباد و طبس، و نیز راه یزد به طبس که از دامنه کوه >شور< میگذرد. راه هایی که فرسایششان زیر پای شترها، آنها را مشخص میکند. در مسیر همه این راه ها، چاه های آب قرار دارد که عطش کاروانیان و شتر هایشان را بر طرف میکند. چاه هایی که چون گره های تور ماهیگیری، قسمت های مختلف شبکه کویر را به هم متصل میکند.
در ادامه راه چند کوره دیگر میبینیم که در آن از چوب درختان تاغ و گز ذغال تولید میکنند. هوا نه درجه است و کاروان در اینجا برای استراحت، خوردن نان، نوشیدن آب و چاق کردن چپق توقف کوتاهی میکند.
ادامه دارد...
عکس: در راه چوپانان
استاد ابراهیمی در یاد داشتی به جناب ذوالفقاری چنین نوشتند :کویر و قصه اش همیشه جالب و دلنشین است به ویژه زمانی که گوینده اش یک کویری پاکنهاد باشد.برای مزید اطلاع عرض می کنم که آن دو مکانی که نام برده اید یکی چفت و چوقو است که چاه آبی است و ترازگاه گوسفندان بوده و دیگر معلا که کوههای سر به فلک کشیده دارد و یکی از روستاهای سرسبز انارک بوده . آبی گوا را دارد اما از محصولاتش که زردآلو و انجیر و انگور است تنها نامی به جا مانده است.
جناب ذوالفقاری در پاسخ جناب ابراهیمی نوشتند:استاد لطف دارید. البته نیتم این نیست که در مورد اشتباهات زیاد امانت دار باشم. بنابر این از اصلاحاتتان در هر موردی بویزه پیرامون نام مکانها، پیشاپیش سپاسگزاری میکنم. به همین دلیل هم نامها را داخل علامت <> گذاشتم تا مشخص باشند.
کوه >تفت چو< را با (کوه چفت و چوقو) و کوه >محله< را با (کوه معلا) جایگزین کردم.
ساربان قسمت چهارم
نوشته:محمدعلی ابراهیمی انارکی
علی اکبر کنار چشمه، شتر را خیخ کرد، عگال (1)بر زانویش زد، مشتی آب بر سر و روی خود پاشید و از درخت تناور توتی که شاخه بر حصار سنگی کشتزار انداخته بود چند دانه توت چیده در دهان گذاست. دقایقی بعد لنگ لنگان به سر چشمه باز گشت. سر مشکش را در آب انداخت و خود تا زانو در جوسبار فرو رفت تا سر و گردن را بشوید و موی سر را بخیساند. شتر گردن کشید و نشخوار کنان به صاحبش زل زد. سر مشک آب شده اش را که در توبره می نهاد صدای اختلاط "حاج ابوالحسن"بزرگ روستا را با یکی از شبانان خود شنید
"نگفتی چه تعداد از گوسفندان را گرگ خفه کرده؟"
"سلیمان" چوپان رنگدار حاجی در حالی که پالان از گرده ی الاغ خسته برمی گرفت انگشت اشاره بر پهنای پیشانی در عرق نشسته اش کشید و گفت:
" من ارباب سه چهار لاشه بیشتر ندیدم اما از زبان "حسن خان شهرابی" شنیدم که جانور گلوی چند میش را هم جویده گله بر خورده نیمی برگشته و نیمی دیگر... نمی دانم. حسن خان میگفت سرازیر رودخانه ی "دوزخ دره" (2)شده است ..
حاج ابوالحسن پرسید:
"حسن خان کجاست؟"
سلیمان در حالی که افسارالاغش را به اخیه ی دیوار می بست گفت:
" او را زیر پای قبله دیدم می گفت می رود گوسفند ها را جمع و جور کند.
آهنگ صدای سلیمان به گوش علی اکبر اشنا آمد.چند سالی از آخرین دیدارشان در ترازگاه "هلکه" (3)
می گذشت. دو آشنای دیرینه که روزگار میانشان جدایی انداخته بود اگر حافظه شان یاری می کرد می توانستند نقطه ی پیوندشان ر درچند نسل پیشتر جستجو کنند. سلیمان از نوجوانی آدم اشینی ها بود خودش هم بری گوسفند داشت اما هر گز نتوانست شبان گله ی خویش باشد. ادامه دارد.
---------------------------------------------------------------------------------
1-عگال = عقال ، ریسمانی که با آن زانوی شتر بندند
2- دوزخ دره نام رودخانه پر انشعابی در زیرپای مزرعه قبله است .
3- نام ترازگاهیست بین مزرعه ی حاج بافر و اشین