ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
فصل دوم بخش نخست پارهی چهارم
خلاصه یاران همراه یاری کرده جوان تیر خورده را بر چوب بست میبندند و کشان کشان او را به چوپانان میآورند و بیچاره حاج مندلی هم بر کجاوه مینشاندش و به قصد نجات او زاهی یزد میشوند به هر حال میتوانند از خونریزی بیش از حد جلوگیری کرده و جان او را نجات میدهند و زخمهای او درمان میشود امّا از آن جا که لابد آن زمان جراحی و این مسایل پزشکی چون امروز پیشرفته نبوده قسمتی از استخوانهای خورد شده در زخم باقی میماند و کمی بعد عفونت میکند و ناچار این بار او را به اصفهان میآورند و در بیمارستان احمدیه بستری میکنند و خواهرش حاج هدیه هم پرستاری او را به عهده میگیرد و حدود هفت هشت ماه این درمان طول میکشد تا عاقبت مشکلات برطرف شده و جناب
برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید
شیخ آن نوجوان مغرور تازه شکارچی شده که خدیجه هم چشم به راهش بود با پای چپی که دیگر زانویش تا نمیشد و چند سانتیمتری هم از پای راست کوتاهتر شده بود لنگان لنگان از راه میرسد و لقب او کاملتر میشود و از این به بعد میشود «شیخ شل».
حسین شیخ
دختر حاج رحیم یعنی همسر محمّد حاج عبدالله و مادر خدیجه خانم و مادر زن پدر که زنی قاطع و مدیر و مدبّر است چنان که کسی چه زن و چه مرد جرأت نمیکند در مقابل او عرض اندام کند و این قاطعیت زبانزد خاص و عام است هر دو پایش را میکند توی یک کفش که: هرگز دختر نازنینش را به جوانی لنگ و ناتوان نمیدهد و در پی آن است که طلاقش را بگیرد امّا با تمام قاطعیت و رعبانگیزی رفتار دختر حاج رحیم، عشق کار خود را میکند و پدر و خدیجه خانم که یکدیگر را میخواستند هر طور که بوده باشد؛ این که یک پا بود که شل شده بود اگر دو چشم هم کور میشد و یا هر بلای دیگری هم نازل میشد نمیتوانست از علاقهی این دو بکاهد؛ دست به به کار میشوند و بی اطلاع همه در یک فرصت مناسب که دختر حاج رحیم به حمام رفته بوده یواشکی و دو تایی عروسی میکنند و وقتی دختر حاج رحیم به صرافت میافتد و متوجّه می شود که کار از کار گذشته و خدیجه خانم سه ماهه باردار است و دیگر ناچار است تسلیم شود گرچه تا پایان عمر این داماد شل رو دست زده از چشمش میافتد ناچار برای جلوگیری از آبرو ریزی دست به کار تدارک عروسی شده و پدر را داماد میکند و خدیجه خانم میشود عروس حاج مندلی و زن شیخ شل و نامادری من و شش ماه بعد از عروسی هم وضع حمل کرده و اخوی حسین مرا به دنیا میآورد که او هم چون پدر ولی عجولتر از پدر، هنوز از راه نرسیده به یک لقب ملقّب میگردد و به خاطر پیش از موعد به دنیا آمدنش او را به تعریض «حسین پیشه» مینامند که هرچند به نظر میرسد این لقب قدری توهینآمیز است -گرچه چنین نیست- بیشتر مواقعی که این اخوی دوستداشتنی من مورد خشم کسی واقع میشد به این نام خوانده میشد و بیشتر پشت سر او را به این نام میخواندند نه مثل پدر که پشت و رو همه جا «شیخ» بود؛ اخوی تنها در غیاب «حسین پیشه» بود و در حضور «حسین شیخ».
حسین شیخ و حمید پسرش و دختر کوچکش شهلا
نامادری من خدیجه خانم دست به کار زایمان میشود نه یکی و نه دو تا و سه بلکه ده شکم می زاید و هی برای من خواهران و برادران ناتنی سوغات میآورد که دستش درد نکند- هیچ خویشاوندی مثل خواهر و برادر نیست تنی و ناتنی ندارد- البته همه آنهایی را او سوغات آورد زنده نماندند و تنها نیمی از آنها عمرشان به دنیا بود گرچه برادران هیچ کدام پنجاه سالگی را ندیدند و تنها داغشان برایم مانده است اما باز هم خدا بیامرزد خدیجه خانم را که در این راه جان باخت. در گذشته کودکان و نوزادان بسیار در معرض بیماریهای گونهگون بودند که حاصل عدم بهداشت و گرما و سرما بود و چون کودکان آسیبپذیرترند بیشتر میمردند این است که نیمی از خواهران و برادران من که زحمت نه ماهه حمل آنان و درد زایمانشان را نامادری من خدیجه خانم تحمّل کرد از دست او رفتند و تنها چیزی که از این راه عاید او شد ناتوانی و بیماری و کمکم ظاهر شدن بیماری صرع بود که خطرناک بود و امانش هم نداد.
ادامه دارد...
محمّد مستقیمی - راهی