چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com
چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com

آش شله قلم‌کار فصل دوم بخش نخست پاره‌ی چهارم

 

آش شله قلم‌کار

 فصل دوم بخش نخست پاره‌ی چهارم

                                                                                                 

                                نویسنده : محمد مستقیمی    

 

خلاصه یاران همراه یاری کرده جوان تیر خورده را بر چوب بست می‌بندند و کشان کشان او را به چوپانان می‌آورند و بیچاره حاج مندلی هم بر کجاوه می‌نشاندش و به قصد نجات او زاهی یزد می‌شوند  به هر حال می‌توانند از خون‌ریزی بیش از حد جلوگیری کرده و جان او را نجات می‌دهند و زخم‌های او درمان می‌شود امّا از آن جا که لابد آن زمان جراحی و این مسایل پزشکی چون امروز پیش‌رفته نبوده قسمتی از استخوان‌های خورد شده در زخم باقی می‌ماند و کمی بعد عفونت می‌کند و ناچار این بار او را به اصفهان می‌آورند و در بیمارستان احمدیه بستری می‌کنند و خواهرش حاج هدیه هم پرستاری او را به عهده می‌گیرد و حدود هفت هشت ماه این درمان طول می‌کشد تا عاقبت مشکلات برطرف شده و جناب 

برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید


ادامه مطلب ...

تصاویر خاطره انگیز از چوپانان دیروز

تصاویر خاطره انگیز از چوپانان دیروز 

تصاویر از غلامرضا بهروز 
عکاس:مرحوم جواد پورحیدری
اسامی تصاویر فوق
شما نیز اگر از این تصاویر جالب و خاطره انگیز دارید به ادرس امیل وبلاگ ارسال نمائید تا به نام خودتان در اختیار سایر همسهریان قرار دهیم

مطبوع ترین چای


مطبوع ترین چای 


 

                           آش شله قلم‌کار 

                                       فصل دوم بخش نخست پاره‌ی دوم                                                                                                                                                          

                       نویسنده : محمد مستقیمی                                                                                                                      

 

این جریان «شیخ» شدن پدر بماند تا بعد حالا بهتر است بیاییم به سال 1297 خورشیدی یعنی بیست سالگی پدر که رمضان خان باصری که در قلعه‌ایراج جا خوش کرده و برای قتل و غارت گاهی از محل حکومت خود تا اطراف هم می‌آید و لفت و لیسی می‌کند هم از نظر آذوقه و گوشت و پوست و هم ازنظر هوا و هوس و در این سال به چوپانان می‌آید و قلعه‌ی چوپانان را قرق می‌کند و مدّتی در آن می‌ماند و به خیال خود محدوده‌ی حکومتی را گسترش می‌دهد. رمضان خان باصری در ذهن خود دم و دستگاهی به هم زده و چیزی نمانده در ایراج و چوپانان اعلام استقلال کند ارواح باباش![1]

خدیجه

دختر محمّد حاج عبدالله

نامادری من

جای‌گیر شدن رمضان‌خان باصری در قلعه‌ی چوپانان، تحمیل مخارج بی حدّ و حصر خود و تفنگ‌چیانش به مردم فقیر و سیاست اربابان و کدخدا در رفتار کج‌دار و مریز با این یاغی راهزن برای به دست آوردن فرصت؛ ماندن او را به درازا کشاند و این ماندن شاید ه ظاهر تنها مشکل مالی در بر داشت امّا چنین نبود تا آن جا که روزی رمضان 

برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید


ادامه مطلب ...

آش شله قلم‌کار ،شیخ حاج مندلی

 

آش شله قلم‌کار 

فصل دوم بخش نخست پاره‌ی نخست

فصل دوم

پدر

شیخ حاج مندلی 

  نویسنده : محمد مستقیمی

پدر که پسر سوم پدر بزرگ و پسر دوم مادر بزرگ بود و با چوپانان همزاد شد؛ دوران کودکی را در انارک گذراند چرا که هنوز چوپانان برای زندگی کودکان مناسب نبود و تازه می‌بایست به مکتب می‌رفت و درس می‌خواند که امکان آن در انارک بود و هنوز در چوپانان نبود البته رفت و آمدهای سالیانه و ییلاق و قشلاقی داشتند رچه هیچ کدام آب و هوای ییلاقی نداشتند امّا هوای انارک نسبت به چوپانان خنک‌تر و مطبوع‌تر است. با این که بیشتر اوقات در انارک بودند برای تفریح و میوه‌چرانی به چوپانان می‌آمدند تا سن نوجوانی که دیگر آن کوچ خانوادگی صورت گرفت و پدر برای همیشه به چوپانان آمد. فراموشم نشود که پدر با آن که نامش محمّدرضا بود امّا معروف شده بود به «شیخ» تا حدّی که اکثر مردم نام او را نمی‌دانستند و این لقب را از پدر خود یعنی باباحاجی یافت در شبی که مجلس روضه‌ای بر پا بود و روحانی تازه‌ای برای برگزاری ایّام سوگواری محرّم لابد از یزد یا نایین و یا شاید از خور و فرخی آمده بود؛ در ضمن مقدمات روضه و بیان احکام و اصول پرسش‌های بسیاری در ذهن پدر که هنوز نوجوانی بود و مستعد برای شک و تردید‌های آنچنانی شکل می‌گیرد و بنای سؤال کردن می‌گذارد به حدّی که این پرسش‌ها و پاسخ‌ها بین او و روحانی به بحث و جدل می‌کشد تا ان که بابا حاجی مداخله می‌کند و با گفتن جمله‌یک شیخو! برو بنشین سر جات و پرحرفی نکن! به غائله خاتمه می‌دهد ولی از این جریان یک لقب نصیب پدر می‌شود: «شیخ» و کاربرد آن چنان گسترده می‌شود تا آن که کم‌کم «پدر» می‌شود: «شیخ حاج مندلی» به طوری که خود من هم تا وقتی مدرسه نرفته بودم و هر کجا در ثبت مشخصات نام پدر را باید می‌نوشتم نمی‌دانستم که نام پدرم «شیخ» نیست؛ «محمّدرضا» است.برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید


ادامه مطلب ...

آش شله قلم‌کار بخش هشتم پاره‌ی دوم

 

آش شله قلم‌کار

 بخش هشتم پاره‌ی دوم

                                                                 دکتر عبدالرّحمان صدریه

                           نویسنده : محمد مستقیمی

عمّه خانم صاحب دو دختر به نام‌های سرور و فروغ و دو پسر به نام‌های میر عبدالرحیم و میرعبدالرحمان می‌شود که میرعبدالرحیم  را در نوجوانی، اصابت شاخه‌ی درختی در حیاط خانه از عمّه خانم می‌رباید و او را داغ‌دار می‌سازد. فروغ‌خانم اینک در آمریکاست و سرور خانم و میر عبدالرحمان هم چند سال پیش در تهران بدرود حیات گفت در حالی همسر آلمانی و دو فرزندش در ایران نبودند. او اواخر عمر خود را به کارهای فرهنگی گذراند و آثار بسیاری را از آلمانی و انگلیسی ترجمه کرد. او اینک در بهشت زهرا در قطعه‌ی هنرمندان خفته است. روحش شاد و یادش گرامی باد! شاید بگویید چرا با بقیه‌ی از دنیا رفتگان این گونه برخورد نکردم شاید به این دلیل است که این بزرگوار اهل قلم بود  جایگاهی خاص در نگاه من داشت هیچ دلیل دیگری ندارد[1].

برای خواندن بقیه مطالب اینجا را کلیک گنید

 


ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

آش شله قلم‌کار بخش هشتم پاره‌ی نخست

 


آش شله قلم‌کار

 بخش هشتم پاره‌ی نخست

ماما جانی

                                                                           نویسنده : محمد مستقیمی

بله مادر بزرگ بیگم‌جان خانم هم به چوپانان آمد و کمر همّت به آبادانی آن بست و روزها سفره‌ی نیم‌چاشت و ناهار پسران را آماده کرده با کفش‌هایی تا به تا و لنگه به لنگه و ناهمرنگ از میان قلعه سلانه سلانه می‌گذشت تا برای فرزندان به دشت و باغ ببرد و در مقابل اعتراض دیگران ک: بیگم‌جانی کفش‌هایت تا به تاست می‌گفت: سه جوان رشیدم در دشت مشغول کار هستند اگر چنین نکنم چشم‌زخم مردم کار دستشان می دهد. این رفتار ماما جانی نشان می‌دهد که هم خرافاتی بوده هم پسر هووی خود را هم پسر خود می‌دانسته چرا که می‌گوید: سه پسر رشیدم.... خرافاتی بودنش بماند در جای خود باز هم اشاره خواهم کرد.

برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید

ادامه مطلب ...

آش شله قلم‌کار بخش هفتم پاره‌ی دوم

 

نویسنده : محمد مستقیمی

 

پدر بزرگ به طور طبیعی نسبت به ایتام برادر احساس مسؤولیت می‌کند و حالا که دم و دستگاهی در چوپانان به هم زده است به خیال خود آنان را هم زیر پر و بال خود می‌گیرد و به چوپانان می‌آورد و آنان هم -البته دو پسر و یک دختر که صغیر بوده‌اند- به دنبال عموجان حاج مندلی می‌آیند و محمّدرضا(ملا) می‌شود داماد عموجان و فاطمه طلایی ،دردانه‌ی پدربزرگ، از سلطان را به همسری برمی‌گزیند و چون فرد باسوادی بوده و خط و ربطی در خور ستایش داشته؛ ملایی مکتب‌خانه‌ی چوپانان را به عهده می‌گیرد و می‌شود داماد عموجان و ملای ده[1]. ماننده‌خانم را هم پدر بزرگ عروس خود می‌کند و به همسری عمو میرزامهدی درمی‌آورد[2] و دختر یکی از دوستان ، محمدباقر امینی، را هم به عباس یتیم دیگر برادر می‌دهد[3] و تقریباً همه سر و سامان می‌گیرند. دو دختر دیگر عمو کربالایی: شهربانو(بزه) در انارک[4] و مروارید در شاهرود[5] ازدواج می‌کنند.

برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید  ادامه مطلب ...

آش شله قلم‌کار بخش هفتم پاره‌ی نخست کبلایی رمضون

 

آش شله قلم‌کار

بخش هفتم پاره‌ی نخست

کبلایی رمضون

نتیجه تصویری برای محمد مستقیمینوشته: محمد مستقیمی

پدر بزرگ حاج محمًدعلی رمضان انارکی برادری داشت به نام محمًد که هنوز حاجی نشده بود و فقط تا کربلا رفته بود و معروف بود به کربلایی محمّد یا معروف‌تر به کربلاییِ رمضون(یعنی کربلایی پسر رمضون) و در فامیل معروف به عمو کربلایی که در انارک برو بیایی داشته و سری و سودایی و آنچه شنیده‌ام بیشتر از ماجراجویی او حکایت دارد(راهنمایی سون هدین هم در عبور از ریگ جن از همان موارد است که از زبان فرزندانش شنیده‌ام ولی با زیرنویس عکس جور در نمی‌آید. ممکن است عکس شخص دیگری و راهنمای 10 قرانی خودش باشد) آخر عاقبت سرنوشت او ماجراجویی او را تأیید می‌کند:

برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید


ادامه مطلب ...

آش شله قلم‌کار بخش ششم پاره‌ی نخست قلعه‌ی چوپانان

آش شله قلم‌کار

بخش ششم پاره‌ی نخست

قلعه‌ی چوپانان

Image result for ‫محمد مستقیمی‬‎  نوشته: محمد مستقیمی

بله گفتیم که آب بانمک چوپانان هیجده کیلومتر در خنکای کانال زیرزمینی از عمق چهل متری گرفته تا صفر را پیمود و وقتی به کوه اتبار نزدیک می‌شد به احترام جایگاهی که سرکارآقا و حاج محمّدعلی و همه‌ی شرکا برایش قائل بودند راه کج کرد و سربالا تا دامنه‌ی کوه آمد و تعظیمی کرد و سرازیر شد تا هم آسیاب را بچرخاند و هم رو به قبله رونمایی شود. خوب از این آب بانمک چنین رفتاری هم بعید نبود، بله ظاهر شد و در استخری گرد آمد و آماده شد برای آبیاری دشتی وسیع که همه آبرفت و حاصل‌خیز بود. گندم به بار آمد؛ آسیاب هم به گردش درآمد و نان آماده شد. کشاورزان بسیاری از اطراف و اکناف بویژه از منطقه‌ی بیابانک که بیکاری و فقر در آن بیداد می‌کرد؛ راهی چوپانان شدند و کشت و کار گسترده آغاز گردید.

آن هفت تن هم به اتّفاق میرزای چفتی «میرزا سبیل » پیشکار مشیرالملک که مردی کاری و پرجربزه بود هشت نفره برای یک مدیریت کارآمد دست به کار شدند. ابتدا صندوق تعاونی تشکیل دادند تا کارهای عمومی روستا لنگ نشود و از آن جا که سرمایه‌ی صندوق نقدینه نبود آن را «انبار میانه» نامیدند و دست به کار ساخت و ساز برای مسکن شدند برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید

 

ادامه مطلب ...