آش شله قلمکار
بخش ششم پارهی نخست
قلعهی چوپانان
نوشته: محمد مستقیمی
بله گفتیم که آب بانمک چوپانان هیجده کیلومتر در خنکای کانال زیرزمینی از عمق چهل متری گرفته تا صفر را پیمود و وقتی به کوه اتبار نزدیک میشد به احترام جایگاهی که سرکارآقا و حاج محمّدعلی و همهی شرکا برایش قائل بودند راه کج کرد و سربالا تا دامنهی کوه آمد و تعظیمی کرد و سرازیر شد تا هم آسیاب را بچرخاند و هم رو به قبله رونمایی شود. خوب از این آب بانمک چنین رفتاری هم بعید نبود، بله ظاهر شد و در استخری گرد آمد و آماده شد برای آبیاری دشتی وسیع که همه آبرفت و حاصلخیز بود. گندم به بار آمد؛ آسیاب هم به گردش درآمد و نان آماده شد. کشاورزان بسیاری از اطراف و اکناف بویژه از منطقهی بیابانک که بیکاری و فقر در آن بیداد میکرد؛ راهی چوپانان شدند و کشت و کار گسترده آغاز گردید.
آن هفت تن هم به اتّفاق میرزای چفتی «میرزا سبیل » پیشکار مشیرالملک که مردی کاری و پرجربزه بود هشت نفره برای یک مدیریت کارآمد دست به کار شدند. ابتدا صندوق تعاونی تشکیل دادند تا کارهای عمومی روستا لنگ نشود و از آن جا که سرمایهی صندوق نقدینه نبود آن را «انبار میانه» نامیدند و دست به کار ساخت و ساز برای مسکن شدند برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید
در منطقهی جنوب میدان اصلی فعلی همین جا که چند باغ و باغ ملی «مدرسهی جهاد» است تا حصار فعلی باغها در جهت گورستان قلعهای طراحی شد نسبتاً بزرگ و خانهها در دو طبقه ساخته شد که طبقات بالا خانههای مالکین و طبقات پایین انبارها و آغلها و اتاقهایی برای سکونت رعایا بود و همه و همه در کنار هم به خوبی یک فعالیت نو و همه جانبه را آغاز کردند. قلعهبندی به پایان رسید که قلعه ضرورت زمان بود چرا که هر از گاهی بلوچی از راه میرسید. گرسنهای پابرهنهای در پی چپاول بود یا کاشی و باصری از سویی دیگر میآمدند. دوره دورهی راهزنی و یاغیکری بود پادشاهان قاجار که به ایران به چشم یک غنیمت جنگی مینگریستند کاری جز عیاشی و چپاول ایرانیان به ذهنشان خطور نمیکرد اگر چند صباحی دیگر مهلت داشتند ایران را خطه به خطه به روس و انگلیس میفروختند و خرج اتینا میکردند و در چنین هرج و مرجی هذ کس ابتدا باید به فکر امنیت خود باشد. قلعه ساخته شد و در و بند آن محکم شد امّا با تمام آیندهنگریهایی که از این گروه دیدهام مطالعات آنان را در انتخاب محل قلعه بسیار عجولانه میبینم چرا که قلعه در مسیل قرار داشت و هر رگباری که بر کوههای عباسآباد و هفتتومان میزد سیلی جاری میکرد تا دشت چوپانان میآمد و اگر شدید نبود که به خوبی برای آبیاری باغها و مزارع استفاده میشد و جریان سیل این رودخانه نه تنها بلایی نبود که نعمتی بودبرای این دشت در بیآبی کویر و همین بهرهبرداری از آب سیل کمکم خطر آن را به فراموشی سپرد و احساس امنیت در حصار بلند قلعه با برجهای دیدهبانی در دل همگان جایگیر شد.
در سال 1900 میلادی مطابق با 1279 خورشیدی که چوپانان دو ساله بوده است سون هدین چهانگرد و دانشمند معروف سوئدی[1] از چوپانان بازدید کرده و عکسهایی از آن در کتاب سفرنامهی خود منتشر کزده است:
سون هدین
عکسهای سون هدین از چوپانان و چوپانانیها
کربلایی معدلی ظاهراً راهنمای انارکی او در عبور از ریگ جن است که گفته شده همان کزبلایی فرزند رمضان است که برادر حاج محمّدعلی رمضان است که نگارنده شک دارم او باشد
حسن 17 ساله از چوپانان(نقاشی است هدین نقاش خوبی بوده است)
استخر چوپانان
حیاط قلعه ی چوپانان با عدهای از اهالی
خانهها
انبار میانه هم که سر خرمن در صدی از سهم هر یک از مالکین را تحویل میگرفت و در کارهای عامالمنفعه میگوشید و خرج میکرد میرزا سبیل هم که توانایی بیشتریدر این امور داشت و کدخدا بود مدیریت این دستگاه را به عهده داشت.
همهی خانهها در حصار قلعه بود و در اصلی قلعه رو به سمت شمال رو به روی استخر آب باز میشد. قلعه یک در پشتی هم داشت که مخصوص ورود و خروج دام و حشم بود. یک مجموعهی مسکونی شامل یک ایوان و چهار اتاق و یک دستشویی با فاصلهی کمی از ساختمان در جهت مشرق قلعه در ابتدای راه بیابانک خارج از حصار قلعه تعبیه شده بود که از همان محل انبار میانه بنا کردند و آن را «غریبخانه» نامیدند برای استفادهی مسافران و غربا بویژه مسافرانی که پس از غروب آفتاب وارد میشدند که شباهنگام به هیج عنوان در قلعه به روی احدی باز نمیشد. مسافران در آن محل اسکان مییافتند تا صبح که به قلعه بیایند و ورود آنان از نظر امنیتی و بهداشتی بررسی شده و اجازه ورود بگیرند. یک آب انبار هم در درهی شرقی همان تپهای که سرکار آقا بر دامنهی آن سرنوشت چوپانان را رقم زد برای تأمین آب شیرین ساخته شد که آب قنات گرچه قابل شرب بود امّا بانمک بود به هر حال وسایل رفاهی کم و بیش آماده شد و دیگر ضرورتی نداشت که خانوادههای مالکین در انارک بمانند چرا که زندگی در چوپانان دست کمی از انارک نداشت و شاید از جهاتی بهتر هم بود این بود که خانوادههای مالکین به چوپانان آمدند و همه چیز رو به راه شد: حاج محمًدعلی رمضان شد جد مستقیمیها، حاج محمًد شد جد زاهدیها، محمًدعلی محمًدابراهیم شد جد عمادیها و برخی زاهدیها، محمًدباقر شد جد امینیها، محمًد حاج عبداللًه جد بقاییها و رحیمیها، یاور حاج عبداللًه جد عسکریانها و حاج مهدی حاج عبداللًه هم جد عسکریها.
قسمتهایی از دیوارهای قلعه هنوز در باغهای چایگزین شده موجود است
با رونق گرفتن کشاورزی و سرسبزی باغها و فراوانی میوهها و سبزیها آرام آرام خانوادههای مالکین هم از انارک کوچیدند و به همراه آنان خانوادههایی دیگر هم با نسبتهای نزدیک با آنان به قلعهی چوپانان که اکنون دیگر دژ مستحکم و ایمنی بود نقل مکان کردند. ماماجانی هم دست بچههایش را گرفت و قبل از سلطانبانو به چوپانان کوچ کرد تا پیش از هوویش جا خوش کند و سنگرش را محکمتر سازد گرچه سلطانبانو هم وقتی حس کرد که انارک دیگر جای او نیست بچههایش را برداشت و به باباحاجی و ماماجانی پیوست.
باباحاجی هم که کار و بارش رونق گرفته بود و دستش حسابی به دهانش رسیده بود بچههای یتیم برادرش را هم به چوپانان آورد تا از این سفرهی گسترده آنان را هم بیبهره نگذارد که داستان عمو کربلایی و فرزندانش خود داستانی دارد:
محمد مستقیمی - راهی
[1] - خلاصهای از سفرنامهی سون هدین:
“سون هدین” سه بار و هر بار به مقصد متفاوتی به عنوان یک پژوهشگر و دانشمند، به ایران سفر کرد. مطلب زیر حاوی مسیر سفر و مکانهای اتراق وی در کویرهای ایران است.
سون هدین در سال ۱۸۶۵ در استکهلم، دیده به جهان گشود. هدین سه بار و هر بار به مقصد متفاوتی به عنوان یک پژوهشگر و دانشمند، به ایران سفر کرد. نخستین سفر در سال ۱۸۸۶ بود که هدین ۲۱ ساله با “کولهای بر پشت” به ایران آمد و به مناطق شمالی و شرقی ایران سفر کرد.
......................................
مردان همراهش از سفر خوشحال بودند، البته در راههای کاروانرو، روحیة بشاش و زندگی متنوع در خون همه ایرانیها وجود داشت.
روز حرکت بر روی شترش نرم و راحت نشست در حالیکه قطبنما، ساعت و یک دسته کاغذ رسم جلویش قرار داشت و کشیدن نقشه را آغاز کرد. میخواست مسیر را تا نوشکی (شهری در پاکستان) روی نقشه رسم کند. طول راه را نیز با قدمهای شترش تعیین میکرد.
روزهای اول تا شترها به بار سنگین عادت کنند، حرکت کند بود و به فاصله کم اتراق میکردند.
روز دوم وقتی به ده قلعهنو رسیدند باد شدیدی همراه گرد و غبار برپا شد، شنیدن کلمه چینی تیفون (طوفان) از زبان مرد روستایی برای هدین جالب بود. صبح که بیدارش کردند همه وسایل داخل چادر با لایهای از خاک به رنگ زرد تیره درآمده بود، وقتی بعد از ۴ سال به سراغ دفتر یادداشتش رفته بود هنوز دانههای شن لای دفتر بود.
به سمت جنوب شرقی حرکت را ادامه دادند تا به آخرین ده ماقبل حاشیه کویر به نام کریمخان یا عباسآباد رسیدند.دیدن قنات برایش جالب بود چون میدانست ایرانیان بدون وسیله آب را چنین هدایت میکنند و وقتی موفق شدند، سکونت و حیات آغاز میشود.
پس از آنکه کدخدا اطلاعات لازم در مورد راههای موجود را داد، با گروه مشورت کرد و همه رأی به راه کویر دادند. طبق برآورد ۴ روز تا روستای بعدی راه بود پس باید آذوقه تهیه میکردند.
روز ۸ ژانویه در حالیکه اولین برف سال میبارید حرکت کردند. تا به روستای بابااحمد برسند، برفی که روی لباسها بود به سپری از یخ تبدیل شد. صبح زود روز بعد دما ۱۴- درجه بود و مشکهای آب مثل سنگ یخ بسته بود اما ظهر مانند این بود که حمام آفتاب فوق داغ گرفتهاند و در آرزوی نسیمی بودند تا کمی خنک شوند. ضربالمثل: “ایران هفت جور آب و هوا دارد” اینجا برایش ثابت شد.
در بیابان یکنواخت و همواری که از هر طرف گسترده بود پیش میرفتند. به نشانی سنگی رسیدند که علامت تقاطع دو راه بود. راه دیگر از سمنان به کاشان میرفت، در زمان شاه عباس قسمتی از این راه را که از گوشهای از کویر نمک میگذشت، سنگفرش کردند تا از غرق شدن حیوانات هنگام بارندگی جلوگیری شود و معروف به راه سنگفرش بوده.
هدین انتظار داشت در قلب ایران با هوای صاف و سردی روبهرو شود اما برعکس بود و رطوبت هوا آن سال زیاد بود. یک روز که هوا صاف بود تا شترها را ببرند آب بنوشند، قطبنما به دست راه افتاد و فکر میکرد که صدای زنگ شترها را پشت سر خود میشنود اما گم شده بود و نزدیک غروب بود که دو نفر از گروه به طرفش آمدند، و بعد از آن مجبور شدند مسافت زیادی بروند تا به محل اتراق برسند.
بعد از این اتفاق، اقرار میکرد تا راه را خوب نشناسد نباید از کاروان جدا شود. بخاطر خستگی تصمیم گرفتند یک روز دیگر در اتراقی که ۱۴۰ کیلومتر از ورامین فاصله داشت، بمانند.
روز بعد حرکت کردند ولی راه طولانی بود، پس از ساعتها به ساحل کویر رسیدند و با احتیاط به موازات لب کویر حرکت را ادامه دادند تا بتوانند زمین سخت را زیر پای خود حفظ کنند. در خلال راه به چوپانهایی برخورد کردند که یکی از آنها تا رسیدن به راه همراهشان شد. در بین راه حال یکی از شترها که مریض بود بدتر شد. ابتدا میخواستند او را راحت کنند ولی چوپان گفت شاید بعد از چند روز استراحت در میان گله شتر سرحال بیاید، بنابراین منصرف شدند و او را رها کردند.
در راه هر آبی که پیدا میکردند چه شور چه شیرین مجبور بودند استفاده کنند. پس از دو روز حرکت به راهی کوبیده شده رسیدند که کافی بود آن را تا مقصد دنبال کنند. با دیدن راه چوپان خداحافظی کرد و آنها ادامه دادند.
جایی راه چند شاخه شد، نمیدانستند از کدام طرف بروند، بالاخره یکی را انتخاب کردند و انتظار داشتند به روستای عشین برسند. هر چه پیش رفتند به روستا نرسیدند ولی باید ادامه میدادند. پس از حدود ۳۰ کیلومتر به چاه آبی رسیدند. طبیعی بود که ایرانیها دم و دستگاه یک چای حسابی را راه انداختند. روز بعد در راه به کاروانی برخورد کردند. یکی از مردان کاروان حاضر شد در ازای ۱۰ قران راه علم را به ایشان نشان دهد. راهی که بدون کمک او نمیتوانستند پیدا کنند. پس از مدتی در حالیکه برف میبارید به علم رسیدند.
این دهکده کوچک که جزیره تنهایی در دریای کویر بود، با پانزده نفر جمعیت ده سال عمر داشت. اگر منابع آب روستا تجدید نمیشدند (چاه و قنات)، ساکنین روستا را ترک کرده و به سرحد بختیاری، سرچشمه زایندهرود اصفهان میرفتند. آدم به اطلاعات وسیع شتربانها غبطه میخورد. آنها مسافت زیادی را تا قلب ایران کاملاً به درستی میشناختند و میتوانستند در تاریکی مطلق شب راه بین همدان و سبزوار را طی بکنند و در ضمن چاهها را بیابند. آنها اسم همه کوههای کوچک و آبشخورهای کوچک را میشناختند.
در علم کاه، مرغ و تخممرغ مورد نیاز را خریدند و پس از یک روز استراحت با راهنمایی مرد کاروان حرکت کردند. اگر آدم با اوضاع و احوال محیط آشنا نباشد، میتواند سوگند بخورد، که در سمت جنوب دریای بزرگی قرار دارد و مثل این است، که عکس کوههایی که در جنوب این دریا قرار دارند، در دریا منعکس شده است. با این همه تمام این صحنهها سرابی بیش نیست.
در محل اتراق به محض اینکه خورشید غروب کرد و حرارت پایین آمد، صدای خفیف و یا زوزه مانندی از میان تپههای شنی شنیده میشد. شاید این صدا از سرد شدن شنها و به هم مالیده شدنشان به وجود میآمد. این صدا آواز شبانه کویر بود. صدای تپههای شنی، که به ظاهر آرامند اما از صدها سال به این طرف بدون اینکه قراری بگیرند، در گردشند.
روز بعد در ساعت معمول و با نظم معمول راه افتادند. در این منطقه، فرصت داشت تا مرز جنوبی بیابان شن را طی کند و امیدوار بود که خود شخصاً منطقهای را که شن به کویر نمک تبدیل میشد، مطالعه کند.
پس از چند اتراق به روستای چوپانان رسیدند.شب وقتی سکوت همه جا را فرا گرفته بود، تنها صدای آبی که از قنات به استخری هدایت میشد، میآمد. صدایی غیرعادی و دوست داشتنی در سرزمینی خشک.
بخاطر خستگی راه یک روز استراحت لازم بود که به گشت و گذار و کسب اطلاعات سپری شد. مشخص شد که روستای فعلی ۲ سال عمر داشته و نیم فرسخ از چوپانان قبلی فاصله دارد. در ضمن یکی از اهالی نحوه ساخت قنات را برایش شرح داد. به عنوان یک خارجی از دیدن چنین کار خوب و سختی از مردم بیتفاوت و تنبل ایران در شگفت بود. اما احتیاج جدا از این مسایل است و اگر آدمها میخواهند، که زندگی بکنند، بایستی با مشکلاتی که زاییدة طبیعت است، مبارزه کنند. در مبارزة در راه هستی، شعور و تیزبینی آنها هم، درست در جهتی که لازم است، تکامل مییابد.
از چوپانان میتوانست مستقیم به طبس برود، ولی چون تصمیم به دیدن جندق داشت از راه دیگر رفت تا در وقت هم صرفهجویی کرده باشد.مسیری که در واقع قسمتی از جاده انارک به شاهرود بود. عصر وقتی به اندازه کافی طی مسیر کرده بودند، جایی بین درههای بیپایان در منطقه هزاردره اتراق کردند و فردای آن در هوایی سرد ادامه دادند و پس از سه اتراق به قنات تأمین کننده آب جندق رسیدند. در کنار کانالی که آب را به آسیاب زیرزمینی میرساند، ادامه دادند و در حاشیه غربی روستا اتراق کردند.
وقتی به جندق رسید هنوز برایش روشن نبود که بعد از آن از کدام طرف برود. با چند نفر راه بلد صحبت کرد. آنها گفتند فقط با مسافرت چاپاری میتواند از کویر بگذرد. یکی از آنها حاضر شد در ازای ۳۰ تومان او را به طرود برده و از آنجا به خور برساند. اما همه چیز به هوا بستگی داشت. تصمیم خود را گرفت، با کمال میل حاضر بود زمان و راحتی را قربانی کند تا کویر را از نزدیک ببیند. از همراهان غلامحسین را که اهل خور بود انتخاب کرد. چادر و رختخواب لازم نبود، یک بورخا کافی بود که روی سه پایه دوربین بیاندازد مانند چادر.
هدفش سفر اکتشافی نبود چون دو اروپایی قبلاً از همین منطقه گذشته بودند. فقط میخواست برداشتی اساسی و همه جانبه داشته باشد. بقیه گروه نیز پس از چند روز استراحت مستقیم به خور میرفتند. عباسقلی مسؤل خرجها بود و میرزا نیز وظیفه داشت صورتی از خرجها تهیه کند. در این مواقع خرج گرانتر میشود چون ایرانی حق دلالیش را برمیدارد.
هدین میخواست کویر ناشناخته و بدنام را از نزدیک ببیند، تنها خطر باران بود.در مدتی که منتظر بود تا راهنما کشتیهای کویر را به جندق بیاورد به نقاشی و صحبت با اهالی پرداخت.
تنها جای دیدنی قلعهای بود که به دوره انوشیروان (ساسانی) تعلق داشت. جندق ایستگاه استراحت یک راه کاروانروی بزرگ شمالی و جنوبی بود. از اطلاعات اهالی مشخص بود که زمین در نتیجه انبار مواد حمل شده به وسیله آب، ارتفاع میگیرد، زیرا اهالی تأکید داشتند که ۲۰۰ سال قبل از آن راهی مستقیم به سمنان وجود داشته و بعد از به وجود آمدن دریاچه نمکی در جنوب سمنان دیگر از آن استفاده نشد. هر کسی در جندق احساس میکرد در ساحل دریا است.
...........................................
لازم به ذکر است، آنهایی که شماره دارند مکانهایی هستند که در مسیر کویر نوردی، سون هدین در آنها اقامت کرده.
جلفا- قارابولاغ- مرند- صوفیان- تبریز- باسمنج- سعیدآباد- شبلی- گچین- ترکمنچای- میانه- سرچم- علیآباد- زنجان- خرمدره- غروه- قزوین- کوندج- یانگی امام- کردان- شاهآباد- تهران
تهران- حسنآباد- تقیآباد- فیروزآباد- ورامین- تجره- ۱ قلعه نو- ۲ عباسآباد (کریمخان)- ۳ بابااحمد- ۴ چل قدیر- ۵ میان شور- ۶ چاه طلحه- ۷ ملکآباد- ۸ سرگر (کوه نخجیر)- ۹ در یک منطقه بایر بی نام- ۱۰ در صحرای بی نام- ۱۱ در صحرای بینام- ۱۲ چشمه دُم- ۱۳ قبر حاجی نظر- ۱۴ دره تنگ- ۱۵ علم- ۱۶ در یک واحه- ۱۷ چوپانان- ۱۸ منطقه هزاردره- ۱۹ جندق- ۲۰ حوض حاجی رمضان- ۲۱ چیل- ۲۲ اتراق موقت- ۲۳ سطوه- ۲۴ طرود- ۲۵ در کویر- ۲۶ در کویر- ۲۷ سر دو راهی (خور، عروسان)- ۲۸ عروسان- ۲۹ عباسآباد- ۳۰ خور- ۳۱ حوض تشت- ۳۲ حوض پاتیل- ۳۳ چم گرد- ۳۴ کویر- ۳۵ چاه مجی- ریگ دودو- ۳۶ حوض سلطان سر- ۳۷ جعفران- ۳۸ رباط گور- ۳۹ چهارده- ۴۰ طبس- ۴۱ فهنوج (نزدیک کریت)- محمدآباد- محسنآباد- ۴۲ حوض بینام- حوض کافه- حوض حاجی- ۴۳ پرواده- ۴۴ دره عریض- ۴۵ قاسمی- ۴۶ نزدیک چشمه قاسمی- ۴۷ داغ ماشی- ۴۸ بیابان در تخت نادری- ۴۹ منطقهای برهوت- ۵۰ نایبند- حوض خلیفه- ۵۱ شاند (جلگه) علیرضاخان- ۵۲ شاند شامنوک- ۵۳ کله چاه- ۵۴ کوه/چشمه سفید- کلات علیرضاخان- ۵۵ ده سرچاه- علیآباد- خیرآباد- عباسآباد- ۵۶ چاه کوراو- کوه بالا- کوه چلکتا- کوه ده نو- ۵۷ حوض حاتم- میگون- ۵۸ وسط کویر- کوه بوبک- حوض علیشاه- ۵۹ چاه سیه بال- گدار خبیص- ۶۰ نه (نهبندان)- خونیک- ۶۱ چاه کورگز- ۶۲ کویر- دهنه بندان- ده بندان- ۶۳ کنار رودخانه بندان- ۶۴ بیابان- ۶۵ ساحل هامون- کوه خواجه در سمت راست مسیر- ۶۶ ساحل هامون- ۶۷ نصرتآباد (زابل)- ۶۸ ساحل هیرمند- قلعه کوهک- رودخانه سیستان- ۶۹ میل مرزی- رود کدین- ۷۰ میل مرزی ۲۷- ۷۱ کویر- کچول (تپه باستانی)- ۷۲ کویر- ۷۳ ملک سیاه
منبع: کویرهای ایران/ مولف : سون هدین/ مترجم: پرویز رجبی/ ناشر:توکا/ تاریخ انتشار: ۱۳۵۵
تحقیق و خلاصه نویسی: پرتو حسنی زاده
منبع: http://nooraghayee.com