چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com
چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com

قرمه سبزی شب عید


قرمه سبزی شب عید
نوشته:غلامرضا نوری (.کیهان ژولیده )
 بیاد او (مادر)
 اواخر اسفند سال 48 معدن نخلک
کارگرها از معدن رفته بودن معدودی کارگر بخاطر نگهبانی مونده بودن که بجاش طی سال مرخصی بگیرن .از جمله یکی از اون افراد خوش شانس ما بودیم باید حدود بیست روزی درمعدن  تنها میبودیم باتفاق چند خانواده دربدر دیگه اونموقع ها کارگرها عصر جمعه حرکت میکردن نخلک عصر پنجشنبه بر میگشتن بخاطر این مرسوم بود پلو را اونهایی که داشتن شب جمعه وشب عید راه بندازن .وبی تعارف یکی مثل ما فقط شب عید اونم اگه انارک باشیم ودسترسی به سبزی باشه البته سبزی هم با ید از اول اسفند سفارش میدادی .تو بازار نبود

ما معمولا مشتری معصومه زن استاد علی صحرایی بودیم .همیشه چند کیلو سبزی و یک دسته سبزی باقلا برای عید میورد سبزی باقلارا داخل یک لیوان گنده میذاشتیم .از هفت سین خبری نبود .دلمون خوش بود از شمایل زیبای گل باقلا وبوی خوشش .(دو چیز هیچوقت یادم نرفت دو چیزی که منا یاد عید میندازه .چلو خورشت سبزی و گل باقلا )دوستان برنوشته های من ایراد نگیرید اون چیزی که میگم مینویسم بیخیال ادبیات .مردم اینجور دوست دارن مثل خودم .(بقولی مایوم تدارت توات )کارگرها از معدن رفته بودن سبزی هم نخلک نبود .یخچال وفریزری هم نبود که از قبل فریز کنی .یخچالها اونموقعها نفتی بودن هرکسی هم نمیتونست بخره.برق هم در شبانه روز سه چار ساعت بیشتر نبود .پس باید یک فکری برمیداشتیم خودمون اینجا بهترین کار این بود که بریم از بیابون سبزی خودرو بچنیم چیزهای مثل .پیازو. تره تیزک .پرپولوک  .کار خدا اطراف نخلک انباشته این سبزی ها بود .یادمه مادر بمن گفت (امشو زی هه ووسم گو صحبی زی ایشم راستی اونبار دینامیت و یک مشتی تره تیزک جمع کیرم شو را خورش سوزی ایپیچم هم خویومنی را هم پیره جنه چوها را گو صحرا ناشن شو راستی ماما پیرو جی هو )خیلی خوشحال شدم این یکی را دوست داشتم پرپولوک .ضمنا قلباسنگمم (قلاب سنگ) برمیداشتم چروک (گنجشک) می زدم بهرحال به شوق وذوق گنجشک پرپولوک خوابیدم .صبح زود طبق معمول صدای مادر بود که( وریوست anarakme@
پیشین گرتا تا ایشم .گونی بابا حسن جی ورگیر اگر گوله اشتر بو جمع کر بر تی نیری ما ما فاطمه را شوا نو حشک ای پیچه هیزم نداره )اونموقعا گرچه برای سوخت هیزم تاق بود ولی جنگلبانی سخت گیری میکرد .مردم مجبور بودن از سرگین الاغ وبیشتر گوله شتر استفاده کنند برای سوخت دوام خوبی داشت .ویک چیز عادی بود .نه کسی بد عنقی میکرد ونه کسی مریض وخسته میشد خیلی عادی .بود برای همه خصوصا در روستاها ومعادن  جاهاهی که دسترسی نبود به سوخت حالا اگه چارتا بوته سوخت هم جمع میکردن میفروختن میزدن زخم یک بد بختی خودشونم از روش ماما فاطمه استفاده میکردن .کاری نداریم صبح زود بلند شدیم و حرکت .بچه ها را اول بامید خدا وبعد خواهرم نصرت(خدارحمتش کنه خیری از دنیا ندید نازنین خواهرم ) گذاشتیم .هرچند که دل مادرم همش لرزید تا برگشتیم و دلواپس خونه وبچه ها بود اخه نصرت را عقد کرده بودیم اونوقت هم رسم نبود تا زمان عروسی دوماد بیاد در خونه عروس ولی چون دوماد ما غریب بود رسم نمیدونست احتمال داشت بیاد دم در خونه اونوقت بابا حسابشا کف دستش بذاره . بقولی (مایوم ماما هی از دی شاخه وی ای شاخه نپر ماما ادم حالیش نابو چی اواجی جون .ولی خوب حرف حرف ایاره ماما ایواج جون گوشوم تو هو )باری بهر جهت رفتیم بیابون مشغول شدیم هی جمع کردیم تا ظهر شدلابلای کارهم خدا رحمتش کنه مادرا چاربیتی با لهجه خاص وقشنگی میخوند .بهرحال دم دمای ظهر با کلی بار از بیابون اومدیم .گوله ها را ماما فاطمه دادم برمبنای تعداد پنج ریال داد .پرپولوکها هم که شسته شد ریشه ها یا غده  هاشون مه مثل سیب ترشی هست دادیم دخترا خوردن .برگهاش بهمراه برگ تره تیزک سهم مادر که بساط شام مهیا بشه . بعد از ظهر تنور ماما فاطمه  درکنار منقل بابا حسن روشن شد مادر هم اجاق شب عید را روشن کرد .تا شب نون داغ . پلو مادر اماده شد چه عطر بوی پیچیده بود خدا بیامرز همش میگفت( مو ماما دستو پختوم خوب نهو یک عمری بیلد نبیه چیی ایپیپچی) ولی تعارف میکرد اون ماهر ترین اشپز وخیاط دوره خودش بود خدا رحمتش کنه اونشب یک ساعتی من غذا برای پیرزنها وپیرمردهای نخلک که کسی نداشتن بردم بعدم هم نوبت خودم شد بهترین چلو خورشت سبزی عمرم را خوردم . اخر شبم یک بشقاب برنج برای انسان خیالی باسم ماما پیرو گذاشت .فردا ظهر فهمیدیم ماما پیرو هم خودمون بودیم . 
بهر حال مطلب به بهانه تولد مادر که درابان بود تهیه گردید .ایشون بیست هشت ابان 1317بدنیا اومدن ودرست 75سال بعد بدون یکروز کم وزیاد  بیست هفت  ابان برحمت خدا رفتند .غلامرضا نوری (.کیهان ژولیده )ابان 95

قرمه سبزی شب عید


قرمه سبزی شب عید
نوشته:غلامرضا نوری (.کیهان ژولیده )
 بیاد او (مادر)
 اواخر اسفند سال 48 معدن نخلک
کارگرها از معدن رفته بودن معدودی کارگر بخاطر نگهبانی مونده بودن که بجاش طی سال مرخصی بگیرن .از جمله یکی از اون افراد خوش شانس ما بودیم باید حدود بیست روزی درمعدن  تنها میبودیم باتفاق چند خانواده دربدر دیگه اونموقع ها کارگرها عصر جمعه حرکت میکردن نخلک عصر پنجشنبه بر میگشتن بخاطر این مرسوم بود پلو را اونهایی که داشتن شب جمعه وشب عید راه بندازن .وبی تعارف یکی مثل ما فقط شب عید اونم اگه انارک باشیم ودسترسی به سبزی باشه البته سبزی هم با ید از اول اسفند سفارش میدادی .تو بازار نبود

ما معمولا مشتری معصومه زن استاد علی صحرایی بودیم .همیشه چند کیلو سبزی و یک دسته سبزی باقلا برای عید میورد سبزی باقلارا داخل یک لیوان گنده میذاشتیم .از هفت سین خبری نبود .دلمون خوش بود از شمایل زیبای گل باقلا وبوی خوشش .(دو چیز هیچوقت یادم نرفت دو چیزی که منا یاد عید میندازه .چلو خورشت سبزی و گل باقلا )دوستان برنوشته های من ایراد نگیرید اون چیزی که میگم مینویسم بیخیال ادبیات .مردم اینجور دوست دارن مثل خودم .(بقولی مایوم تدارت توات )کارگرها از معدن رفته بودن سبزی هم نخلک نبود .یخچال وفریزری هم نبود که از قبل فریز کنی .یخچالها اونموقعها نفتی بودن هرکسی هم نمیتونست بخره.برق هم در شبانه روز سه چار ساعت بیشتر نبود .پس باید یک فکری برمیداشتیم خودمون اینجا بهترین کار این بود که بریم از بیابون سبزی خودرو بچنیم چیزهای مثل .پیازو. تره تیزک .پرپولوک  .کار خدا اطراف نخلک انباشته این سبزی ها بود .یادمه مادر بمن گفت (امشو زی هه ووسم گو صحبی زی ایشم راستی اونبار دینامیت و یک مشتی تره تیزک جمع کیرم شو را خورش سوزی ایپیچم هم خویومنی را هم پیره جنه چوها را گو صحرا ناشن شو راستی ماما پیرو جی هو )خیلی خوشحال شدم این یکی را دوست داشتم پرپولوک .ضمنا قلباسنگمم (قلاب سنگ) برمیداشتم چروک (گنجشک) می زدم بهرحال به شوق وذوق گنجشک پرپولوک خوابیدم .صبح زود طبق معمول صدای مادر بود که( وریوست anarakme@
پیشین گرتا تا ایشم .گونی بابا حسن جی ورگیر اگر گوله اشتر بو جمع کر بر تی نیری ما ما فاطمه را شوا نو حشک ای پیچه هیزم نداره )اونموقعا گرچه برای سوخت هیزم تاق بود ولی جنگلبانی سخت گیری میکرد .مردم مجبور بودن از سرگین الاغ وبیشتر گوله شتر استفاده کنند برای سوخت دوام خوبی داشت .ویک چیز عادی بود .نه کسی بد عنقی میکرد ونه کسی مریض وخسته میشد خیلی عادی .بود برای همه خصوصا در روستاها ومعادن  جاهاهی که دسترسی نبود به سوخت حالا اگه چارتا بوته سوخت هم جمع میکردن میفروختن میزدن زخم یک بد بختی خودشونم از روش ماما فاطمه استفاده میکردن .کاری نداریم صبح زود بلند شدیم و حرکت .بچه ها را اول بامید خدا وبعد خواهرم نصرت(خدارحمتش کنه خیری از دنیا ندید نازنین خواهرم ) گذاشتیم .هرچند که دل مادرم همش لرزید تا برگشتیم و دلواپس خونه وبچه ها بود اخه نصرت را عقد کرده بودیم اونوقت هم رسم نبود تا زمان عروسی دوماد بیاد در خونه عروس ولی چون دوماد ما غریب بود رسم نمیدونست احتمال داشت بیاد دم در خونه اونوقت بابا حسابشا کف دستش بذاره . بقولی (مایوم ماما هی از دی شاخه وی ای شاخه نپر ماما ادم حالیش نابو چی اواجی جون .ولی خوب حرف حرف ایاره ماما ایواج جون گوشوم تو هو )باری بهر جهت رفتیم بیابون مشغول شدیم هی جمع کردیم تا ظهر شدلابلای کارهم خدا رحمتش کنه مادرا چاربیتی با لهجه خاص وقشنگی میخوند .بهرحال دم دمای ظهر با کلی بار از بیابون اومدیم .گوله ها را ماما فاطمه دادم برمبنای تعداد پنج ریال داد .پرپولوکها هم که شسته شد ریشه ها یا غده  هاشون مه مثل سیب ترشی هست دادیم دخترا خوردن .برگهاش بهمراه برگ تره تیزک سهم مادر که بساط شام مهیا بشه . بعد از ظهر تنور ماما فاطمه  درکنار منقل بابا حسن روشن شد مادر هم اجاق شب عید را روشن کرد .تا شب نون داغ . پلو مادر اماده شد چه عطر بوی پیچیده بود خدا بیامرز همش میگفت( مو ماما دستو پختوم خوب نهو یک عمری بیلد نبیه چیی ایپیپچی) ولی تعارف میکرد اون ماهر ترین اشپز وخیاط دوره خودش بود خدا رحمتش کنه اونشب یک ساعتی من غذا برای پیرزنها وپیرمردهای نخلک که کسی نداشتن بردم بعدم هم نوبت خودم شد بهترین چلو خورشت سبزی عمرم را خوردم . اخر شبم یک بشقاب برنج برای انسان خیالی باسم ماما پیرو گذاشت .فردا ظهر فهمیدیم ماما پیرو هم خودمون بودیم . 
بهر حال مطلب به بهانه تولد مادر که درابان بود تهیه گردید .ایشون بیست هشت ابان 1317بدنیا اومدن ودرست 75سال بعد بدون یکروز کم وزیاد  بیست هفت  ابان برحمت خدا رفتند .غلامرضا نوری (.کیهان ژولیده )ابان 95

خاموشی آخرین کشاورز نسل دوم چوپانان


خاموشی آخرین کشاورز نسل دوم چوپانان 
نوشته :نسل سومی

شاید او (حسینعلی مراد)قدیمی ترین کشاورز نسل دوم چوپانان و آخرین کشاورز از این نسل است لبخند ها و چهره بشاش و مهربانش مرا یاد شیرینی خربزه های ترک خورده و خندان  حجت آباد می انداخت حسینعلی جز اولین انسانهایی بود که بعد از احداث حجت آباد به اتفاق والدینش به حجت آباد هجرت کرد متاسفانه پدرش در جوانی فوت کرد و او که فرزند بزرگ خانواده بود نگران خانواده اش بود اما این نگرانی طولی نکشید و اربابش بعد از مراسم عزا داری اورا صدا کرد و به او گفت تو اکنون بزرگ شده ای و باید کل وظایف پدری را به عهده بگیری و امور کشاورزی حجت آباد را سامان دهی و خانواده ات را اداره کنی او به عنوان رعیت ۴ حبه املاک حجت آباد انتخاب شده بود انگار دنیا را به او داده اند خوشحال به عنوان جوانترین کشاورزدر سن ۱۷ سالگی بیل را بدست گرفت و تا روزیکه سیل قنات حجت آباد را کور کرد در این روستا کشاورزی کرد حسینعلی در دوران میانسالی به عنوان کارگر معدن نخلک برای تامین دوران بازنشستگی استخدام شد و امور کشاورزی را به عهده فرزندان و همسرش و روزهای جمعه محول نمود بعد از حجت آباد حسینعلی در چوپانان امور کشاورزی اربابش(مرحوم میرزا مهدی مستقیمی) را عهده دار شد و تا روریکه در توان داشت کشاورزی نمود  حسنعلی جز معدود از کشاورزان نسل دوم چوپانان بود که با سواد بود او احتمالا دو سالی در کودکی در مکتب ملا تحصیل کرد و با سواد قرآنی و ادبیات فارسی آشنا شد .به همین علت یکی از برگزار کنندگان مجالس مذهبی در حجت آباد و بعدا در چوپانان بود هم قرآن تلاوت می کرد و هم نوحه می خواند . او فرزندان برومند و موفقی را تربیت نمود اما هیچیک از فرزندانش رشته کشاورزی را انتخاب نکردند و بدین ترتیب یک دنیا تجربه کشاورزی _یش از نیم قرن_  منطقه چوپانان خاموش شد کاش تجارب کشاورزی او و خاطراتش برای تاریخ کشاورزی چوپانان ثبت می شد خداوند او را بیامرزد

کربلایی استاد غضنفر (عباس حسن کلانتری)


کربلایی استاد غضنفر (عباس حسن کلانتری) 

 

 

فقط خاطره ها میماند........ و خاطره سازان هرگز نمی میرند.....

 

گفت:" چرا چاییت را تلخکی می خوری؟"

گفتم:" یک قندشا لازم دارم."

-برای فردا صبحت میخوای؟

-نه برای کاکام میخوام.

برای مطالعه بقیه خاطره اینجا را کلیک کنید

ادامه مطلب ...

روزهایی که آب به قیمت طلا ارزش داشت


"روزهایی که آب به قیمت طلا ارزش داشت " 
خاطره ای از آقای ماشااله سلطانی 
فرهنگی بازنشسته ، مداح اهل بیت و خادم مسجد و حسینیه در زمانهای لزوم 

نتیجه تصویری برای خشک شدن قنات چوپانان
سال 1354 هجری شمسی ، فصل بهار ، طبق معمول همیشه ، ابرهای بهاری باران زا در آسمان روستای چوپانان نمایان شدند و لحظاتی بعد باران بهاری باریدن گرفت و چند ساعتی ادامه داشت ، عده ای خوشحال و عده ای نگران بودند ، از جمله کشاورزان زحمت کش آبادی ، چون جو ها را درو و خرمن کرده بودند و بیم آن داشتند که اگر پایه باران به کوه عباس آباد بگیرد ، سیل جاری خواهد شد و خرمن آنها را با خود خواهد برد . از قضا همین اتفاق افتاد و نزدیکی های غروب ، سیل به چوپانان رسید و هرچه را در مسیرش بود ، با خود میبرد . 
بچه ها خوشحال بودند اما بزرگترها نگران ، همه آمده بودند کنار سیل بند به تماشای سیل . شلوغ بود و هر کسی چیزی میگفت ، یکی میگفت :اگر ماشین بخواد بیاد تو آبادی گیر می افته ، در همین لحظه کامیون کمپرس قرمز رنگی آمد که از سیل عبور کند ولی بدلیل حجم زیاد آب ، وسط سیل خاموش شد ، و مردم هرچه کردند نتوانستند کامیون را از مسیر سیل بیرون بیاورند .
مردم هم می آمدند و دقایقی عبور سیل را تماشا میکردند و میرفتند و سیل هم زمین های گندم را ازبین برد و خرمن های جو را با خودش برد و در نهایت سیلابها در دق ملا انباشته شد و گودال ،چاله های مسیر هم پر از آب شده بود . 
آن شب را مردم در خانه هایشان سپری کردند و خوابیدند ، غافل از اینکه سرنوشت چه فردایی را برای آنها رقم خواهد زد . 
سیلاب در مسیر خود دهنه های قنات را با ماسه بادی و گل مسدود کرده بود و بقول قدیمیها ، قنات کور شده بود . صبح که مردم جهت تهیه آب به کنار جوی آمدند متوجه شدند که در جوی آبی نیست . مالکین روستا از جمله مرحوم عبدالرحیم زاهدی ،  پس از شنیدن خبر ، چند نفری را که مسئول قنات بودند ،فرستاد تا رفع عیب کنند .

وقتی آنان مشکل را بررسی کردند ، خبر آوردند که سیل چندین دهنه قنات را با گل ولای مسدود کرده و اصلاح آن کار یک روز و یک هفته نیست و ممکن است یکسال هم طول بکشد ! 
سیل همچنین قنات های حجت آباد و آشتیان را هم کور کرده بود . مالکین با صرف نظر از قناتهای حجت آباد و آشتیان اولویت را به رفع بی آبی چوپانان دادند ، لذا با ارسال پیغام و مراجعه به بخشداری انارک در خواست کمک کردند که مشکل بی آبی را با فرستادن تانکر و آبرسانی روزانه حل کنند . 
تانکرها از روستاهای چاه ملک و ایراج و آبادی های دیگر ، آب را به روستا میرساندند و تهیه آب توسط مردم صحنه هایی به یاد ماندنی را در خاطره ها به جا گذاشت ...
همین که تانکرهای آب وارد آبادی میشدند ، صدای حرکت فرغونها و دویدن مردم بطرف خیابان اصلی برای برداشتن آب به گوش میرسید .
تانکرمی ایستاد و دوعدد شیر تخلیه آب و جمعیت زیاد ، صف های طولانی بوجود می آورد ، همه بفکر برداشتن آب بودند و گریه ی بچه به گوش میرسید ولی کسی اعتنایی نمیکرد و یک لحظه غفلت برابر بود با بی آبی آن روز . روزهای اول به عده ای آب نمیرسید ، 
مدتی به همین منوال گذشت ، بعضی ها داخل صف ایستادن برایشان مشکل بود و برای رفع این مشکل بفکر استفاده از شیلنگهای 15 تا 20 متری افتادند .
نتیجه تصویری برای آبرسانی با تانکرتصویر تزئینی است
یک روز وقتی برای تهیه آب به خیابان آمدم دیدم مردم منتظر رسیدن تانکر آب هستند و عده ای شیلنگ همراه خود آورده بودند ، ایستاده بودم که تانکر آب آمد ، مردم مثل زنبور حمله کردند بطرف تانکر و آنهایی که شیلنگ داشتند از تانکر بالا رفتند و شیلنگ را داخل دهانه تانک انداخته و فریاد میزدند : بکش ...بکش...و شخصی هم که سر دیگر شیلنگ را داشت مک میزد که آب داخل شیلنگ جریان پیدا کند . 
غوعایی بود ، هرسری صدایی داشت ، بکش ...نکش ... سطل را بردار ...عجله نکن ...آب را نریز ...از قحطی قیامت در آمدی ؟ ....قاشق هاتون هم میخوای پر آب کنی !...فرغونا بیار  و ....
خلاصه وقتی از دور به تانکر و اطرافش نگاه میکردی به عمق فاجعه بی آبی در تابستان کویر پی میبردی و قدر آب را میدانستی ، که اگر این نعمت خدادادی از زندگی حذف شود ... ؟  همه برای زنده ماندن تلاش میکرد7ند و دعا میکردند هرچه زودتر قنات ساخته شود . 
هرچه می گذشت تعداد شیلنگها اضافه میشد ،  ده تا ، بیست تا  ، تصور کنید تانکر با شیلنگهایی که از روی آن آویزان و به اطراف کشیده شده بود ، به عروسکی با موهایی پریشان شبیه شده بود ! 
این قضیه پنج ، شش ماه طول کشید ، روزهای آخر که کار به چاههای آخری رسیده بود مردم همه همیاری کردند و آب در قنات جاری شد . 
همینکه آب به جوی خیابان رسید گوسفندی قربانی کردند و مردم صلوات میفرستادند و خوشحال بودند و خدا را شکر میکردند که دیگر از تانکر و شیلنگ و صف راحت شده بودند .
لازم به ذکر است که همان سال تعداد زیادی به خاطر بی آبی به شهر یزد مهاجرت کردند و روز به روز مهاجرت زیاد شد و وضعیت فعلی جمعیت روستا را هم میبینید ...
والسلام
ماشااله سلطانی تانستان نود و پنج
به کانال تلگرامی چوپانان آباد بپیوندید

درگذشت بانو شهربانو شجاع ،انارکی ،مادر شهید صیاد شیرازی


خراسان رضوی
مادر شهید سپهبد علی صیاد شیرازی به فرزند شهیدش پیوست.

به گزارش خبرنگار خراسان رضوی، خبرگزاری صدا و سیما،خانم شهربانو شجاع مادر امیر سپهبد علی صیاد درگذشت مادر شهید صیاد شیرازیشیرازی ساعت 13 امروز در بیمارستان 550 ارتش مشهد دار فانی را وداع گفت.

مادر شهید صیاد شیرازی دارای سابقه بیماری قلبی و چند روزی در بیمارستان 550 ارتش در کما بود که ظهر امروز در این بیمارستان به لقاء الله پیوست.

بانو شهربانو شجاع اهل انارک از توابع نایین اصفهان بود.

یادگارهایی جا مانده از مرحوم جواد پورحیدری


یادگارهایی جا مانده از مرحوم جواد پورحیدری


آثار زیر توسط فرزند ایشان آقای مهندس ابوالقاسم پورحیدری در اختیار این وبلاگ قرار گرفته است
محمد عمادی با همکارانش
رباط عباس آّباد و حاج حسین نصرالله
همکاران ودوستان چوپانانی وانارکی جواد در نخلک
احداث مزرعه جواد
غروب جمعه و رفتن نخلکیها با کامیون به نخلک
دانش آموزان دبستان ستوده

آقا محمد قاسم

 

آقا محمد قاسم
نویسنده: مهدی افضل - ۱۳٩٥/٢/٤

 

چه بسیارند آدمهایی که تا آینده های دور از صحنه روزگار محو نخواهند شد.

 

زن :" از خر شیطون بیا پایین، مرد."

مرد :" دست بردار زن. سر صبحی اوقات مرا تلخ نکن."

زن :" امروز را دندان روی جگر بگذار. بگذار نگویند آقا محمد قاسم قُرُق را شکست. با این کارِت از چشم اربابها می اُفتی."

آقا محمد:"زن دعا کن آدم از چشم خدا نیفتد. از چشم بنده خدا اگر افتاد برمیخیزد."

زن در حالیکه جلو خر را گرفته بود :" بگذار دیگری این کار را بکند."

برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید

 برای آگاهی از آخرین اخبار و پیوستن به کانال تلگرامی چوپانان آباد اینجا را  کلیک کنید.

ادرس ما    choopanan_abad@                                               

ادامه مطلب ...

امامقلی

نویسنده: مهدی افضل - ۱۳٩٥/۱/٢٢

به نقل از علی امامقلی

وچه بسیارند مردانی که نامشان خاطراتی را به یاد می آورد.

در نیم چاشت یکی از روزهای خدا در چوپانان سال 1344 خورشیدی، هوا پاک بود و آسمان صاف، فقط یک لکه ابر روی کوه چفت سایه انداخته بود. آب خستگی ناپذیر در جویها روان بود و درختان توت میرزا سر توی هم کرده بودند و به هیاهوی گنجشکها و نجوای آب چشمه ی زیر پایشان گوش میداند و حیرت زده، آسیابان پیر را که آن طرف خیابان روی دو پا نشسته بود و به دیوار آسیاب تکیه داه بود و چپق می کشید و پس از هر پُک عمیقی که به نی چپق میزد، سرفه ای زنگدار از سینه اش بر میخاست و گاه سرفه های پیوسته او را در هم می پیچاند، نگاه می کردند. نسیم ملایمی می وزید....  نخلکیها در نخلک، رعیت ها در دشت و چوپانها در بیابان، همگی در تلاش معاش بودند. آنانکه در ده حضور داشتند، 

برای مطالعه بقیه مطلب اینجا را کلیک کنید

ادامه مطلب ...

ختنه‌سوری

ختنه‌سوری

نوشته : محمد مستقیمی

( سنّت)Image result for ‫ختنه سوری در قدیم‬‎

«عبید زاکانی[1] را گفتند: اسلام چه دینی است؟ فرمود: اسلام دینی است آزادمدار که چون در آن وارد شوی سر آلتت را ببرند و چون از آن خارج شوی سر خودت را.»


ماشاالله فرج‌پور

باید سال 1339 یا 1340 باشد و ما دانش‌آموزان دبستان ستوده؛ یک همشاگردی خیلی دوست‌داشتنی داشتیم که با تموم بچه‌های مدرسه چه همکلاسی یا غیر همکلاسی رفیق بود با من همکلاسی نبود با این که یا همسال من بود یا یکی دو سال بزرگ‌تر. او ماشاالله فرج‌پور فرزند یک ژاندارم فهرجی بود که به دلیل مأموریت‌های پدرش در مناطق مرزی بدون مدرسه کمی از هم‌سن و سالانش در تحصیل عقب افتاده بود اما او و خانواده‌اش با اون لهجه‌ی شیرین و ولنگ و واز یزدیشان خیلی دوست‌داشتنی و مهربون بودند. پدرش خیلی خشک و مذهبی بود و خیلی با افراد اخت نمی‌شد اما مادر و خواهران و برادرانش روابط عمومی بسیار قوی داشتند و تقریباً با همه‌ی اهالی اخت شده بودند.

برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید

  ادامه مطلب ...