چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com
چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com

برداشت مکانیزه جو در منطقه چوپانان نایین آغاز شد

برداشت مکانیزه جو در منطقه چوپانان نایین آغاز شد

نایین،اصفهان-ایرنا- مدیر جهاد کشاورزی نایین گفت: برداشت مکانیزه جو در مزارع منطقه چوپانان این شهرستان آغاز شد.

احمدرضا باقریان نایینی روز سه شنبه به خبرنگار ایرنا گفت: برداشت جو از اراضی چوپانان آغاز برداشت غلات در استان اصفهان است.

وی افزود: در سال زراعی جاری سطح زیر کشت جو در این شهرستان 370 هکتار است که با توجه به ترویج کشت رقم پر محصول «یوسف»، متوسط عملکرد جو در این شهرستان چهار تن در هکتار پیش بینی می شود.

باقریان گفت: حدود یکهزار و 480 تن جو در این شهرستان برداشت خواهد شد.

در سالهای زراعی گذشته جو رقم یوسف در مزارع چوپانان و دق سرخ انارک عملکرد تا حدود هفت تن در هکتار داشته که باعث ترغیب کشاورزان به استفاده از این رقم در سال جاری شده است. 

چوپانان در 150کیلومتری شرق اصفهان واقع است.

انحراف یک دستگاه اتوبوس مسافربری در جاده انارک به چوپانان

انحراف اتوبوس از جاده در نایین هشت مجروح بر جا گذاشت

اصفهان-ایرنا- انحراف یک دستگاه اتوبوس مسافربری در جاده انارک به چوپانان در شهرستان نایین استان اصفهان، بامداد روز یکشنبه هشت مجروح بر جا گذاشت.

رییس هلال احمر نایین به خبرنگار ایرنا گفت: پس از اطلاع از این حادثه یک تیم از امدادگران و نجاتگران جاده ای جمعیت هلال احمر مستقر در پایگاه امداد و نجات بین شهری انارک به محل اعزام شدند.

ابراهیم عادل زاده نایینی افزود: این حادثه در کیلومتر 10 جاده انارک به چوپانان ( 85 کیلومتری نایین ) رخ داد.

وی اضافه کرد: از حادثه دیدگان، هشت نفر به مرکز درمانی انتقال یافتند و هشت نفر دیگر نیز در پایگاه امداد و نجات بین شهری انارک اسکان داده شدند.

علت این حادثه هنوز اعلام نشده است.

جاده انارک در شرق استان اصفهان جاده ای دو طرفه است و حوادث رانندگی در آن رو به افزایش است. 

خاطرات جلال فاطمی انارکی17

خاطرات جلال فاطمی انارکی17

خاطره ها :
بلافاصله پس از عزیمت نظام وفا به حضور استاد حبیب یغما رسیدم . با روی خوش و اغوش بازپذیرایم شدند با گویش انارکی دعوت به نشستنم کردند: ای یور هنیگ ( بیا بنشین ) گویش شما انارکی ها را به خوبی می فهمم اما در صحبت کردن لنگ می زنم .همگیمان , مردمان جندق , خور و بیابانک , چوپانان و انارک در یک اقلیم قرار گرفته ایم .فرهنگ و اداب و رسوم تقریبا مشابهی داریم . کم لطفی طبیعت که سر منشا, ان کم ابی ست دامنگیرمان شده و از ابادانی منطقه محروممان کرده است . مهاجرت مردم بومی منطقه , نگران کننده است .با شما خانواده های انارکی , برادران , بقائی , طباطبائی , عموئی , صدریه و شما فاطمی ها ارتباط نزدیک داشته و دارم . میرهاشم خان صدریه که به کارهای کشاورزی و عمرانی علاقمند بود در نزدیکی خور مزرعه هاشم اباد ایجاد کرد . با میرمهدی خان صدریه که خانه شان در پیچ شمیران است , رفت و امد مستمر دارم .با اقایان سید محمدطباطبائی و میر سیدعلی فاطمی که در سرای بیگدلی حجره تجاری دارند , با اهالی خور و بیابانک روابط و معاملات تجاری دارند هم چنین روابط دوستانه ام با عبدالکریم عموئی و میر باقر طباطبائی برقرار است . پدرتان را نیز می شناسم از معد کاران نامی قدیمی است .یکی از برنامه های جدی زندگی ام که وقت زیادی صرف ان کرده ام , تهیه شجره نامه خانواده های این منطقه بوده است که متاسفانه هنوز تکمیل نشده است . اولویت را بر ساکنین و مهاجرین اولیه در هر نقطه ای از منطقه قرار داده ام . به گفته های پر بار و اموزنده شان ادامه میدادند . 
اکنون تاسف می خورم که چرا در همان موقع از ایشان نخواستم تا نسخه ای از این شجره نامه را در اختیارم قرار دهند . در ان موقع که در سنین 22-23 سالگی بودم به اهمیت چنین مهمی پی نبرده بودم .بعدا از انکه سخننان استاد به پایان رسید از من خواستند تا خودم را معرفی کنم .


استاد عزیز : با نیت معرفی کردن خودم خدمتتان رسیده بودم . با اطلاعات جامعی که شما از ما انارکی ها دارید , چیزی اضافه بر ان ندارم که خدمتتان عرض کنم .
- درست است . انارکی ها مردمان سخت کوش , پاکدست و درستکاری هستند و به این صفات نیز شهره میباشند .
- حسن نیت جنابعالی است . خیلی خوشحالم که به ما حسن ظن دارید .در مورد شخص خودم تا ساعت 2 بعد از ظهر در یکی از موسسات دولتی مشغول کار هستم ولی بعد از ظهرها را وقت ازاد دارم . اگر مایل باشید با کمال میل در خدمتتان هستم .
- چه خوب . هوشنگ به من گفته است که به ادبیات علاقمند هستید و اینجا نیز کانون گردهمائی ادبا و دانشمندان است . با انها افتخار اشنائی پیدا می کنی که برای اینده ات خیلی مفید است. در همین دفتر در بعد از ظهرها همراه هوشنگ به رتق و فتق امور دفتر بپردازید . ایا ماشین نویسی هم میدانی ؟
بله استاد . مدرک قبولی ماشین نویسی فارسی و لاتین را گرفته ام .
- چه خوب . نامه های ارسالی مان را دست نویس تهیه می کنیم. ماشین تحریر المپیای بسیار خوب خریداری کرده ایم که بدون تایپیست است.
با شوق و ذوق فراوان هر روز به دفتر نشریه رفتم . هوشنگ از امدنم خیلی خوشحال بود . نامه هایشان را تایپ میکردم . به بایگانی و ارشیو سرو وصورت دادم . کتابها را بر اساس نظم دیوئی مرتب کردم و کارهای روزانه استاد را هر روز در کاذیه ای روی میزشان قرار میدادیم . خیلی راضی بودند و اظهار تشکر میکردند .
15 روزی که از امدنم به دفتر گذشته بود و خودم را جا انداخته بودم به هوشنگ گفتم ماجرای من و فاطمه را برای استاد تعریف کن و بگو که سعیدی سیرجانی و باستانی پاریزی نیز در کم و کیف موضوع هستند. از استاد استمداد بخواه تا رد فاطمه را برایم پیگیری کند.هوشنگ قول داد که هر انچه از دستش بر اید کوتاهی نخواهد کرد و به موقع موضوع را خدمتشان مطرح می کند .

استخراج2 هزا رو 552 تن ماده معدنی سرب روی از نخلک

استخراج حدود 900 هزار تن کانسنگ سرب و روی
نقل از:http://www.madannews.ir/?code=11591
سه شنبه 26 فروردین 1393 - 12:06:43 PM
  بزرگنمایی:  

پایگاه خبری معدن نیوز-شرکت های تحت پوشش ایمیدرو طی سال 92 حدود 900 هزار تن ماده معدنی سرب و روی استخراج کردند.
به گزارش معدن نیوز، دفتر فناوری اطلاعات ایمیدرو اعلام کرد: سه شرکت معدنی سرب و روی انگوران، مهدی آباد و نخلک طی 12 ماهه سال گذشته، 899 هزار و 682 تن کانسنگ سرب و روی استخراج کردند که در مقایسه با مدت مشابه سال 91 (863 هزار و 273 تن) بیش از 4 درصد افزایش نشان می دهد.
در این میان طی سال 92، شرکت «انگوران» 803 هزار و 539 تن، «مهدی آباد» 93 هزار و 591 تن  و «نخلک» 2 هزا رو 552 تن ماده معدنی استخراج کردند. 
بنا به این گزارش، در اسفند 92، شرکت انگوران 61 هزار و 73 تن، مهدی آباد 11 هزار و 862 تن و نخلک 95 تن ماده معدنی سرب روی استخراج کردند که نسبت به میزان استخراج سال 91 (40 هزار و 539 تن)، حاکی از رشد 80 درصدی است.
 

خلیج فارس

خلیج فارس

Persian Gulf or Arabian Gulf

فوری فوری ایران دوباره از شرکت گوگل اعتراض نموده بخاطر اسم خلیج فارس که در نقشه گوگل خلیج عربی ثبت شده است برای همین هم شرکت گوگل اعتراض ایران را قبول کرده وگفته راجع به این دو رای گیری اینترنتی انجام میگیره که رای هر کدام بیشتر شد به اسم همان ثبت مشود.
سریع اقدام کنید همین الان
90 درصد عربها رای دارند. 10 درصد ایرانی ها
تا وقت رای گیری تمام نشده بشتاب که اگر همت نکنی اسم خلیج فارس برای همیشه به فراموشی میرود.
وارد سایت شوید سمت راست دو دایره هست روی خلیج فارس کلیک کنیدو بعد بر روی voteکلیک کنید با موفقیت و پیروزی
اینم آدرس سایت
http://www.persianorarabiangulf.com/index.php

کویر جن (ریگ جن)

کویر جن (ریگ جن)

نقل از وبلاگ آدم دودی آدم برفی

سلام

این آخر هفته که گذشت شاهکار کردیم در حد تیم ملی. شنبه تعطیل بود. با آقای بابایی برنامه ریختیم بریم سمت کویر جن. از خیلی وقت پیش حرفش بود و دوست داشتیم بریم ولی برنامه جور در نمی اومد. دیگه این سری گفتیم حتما باید بریم این کویر رو هم ببینیم. قرار حرکت ساعت 5:30 صبح بود که به دلیل مشکلات فنی ماشین عقب افتاد. من که گفتم احتمالا کنسل میشه و برنامه سه روزه میشه یکی دو روزه و میریم شمال. ولی اینطور نشد. برنامه جور شد و پنجشنبه ساعت 4 بعد از ظهر راهی شدیم. 

تا نائین رو یه ضرب رفتیم. کلی تو ماشین گفتیم و خندیدیم. قرار بود سه تا ماشین بریم که شدیم یه ماشین ولی کم نیاوردیم و با همون یه ماشین رفتیم. دو تا ماشین دیگه رو زیاد مایل نبودیم بیان و میشه گفت خوب شد نیومدن. البته بعدا طی سفر فهمیدیم که خوب شد که نیومدن کلا. 

نائین کنار یه پارک به اسم لاله فکر کنم پارک کردیم که چادر بزنیم بخوابیم که سه تا جوون از تو پارک داشتن می اومدن بیرون آدرس یه امام زاده رو دادن که بریم اونجا بخوابیم. رفتیم و تو محوطه چادر زدیم. باد سردی می اومد. کلی پتو متو و زیر انداز انداختیم زیرمون. یه چایی هم زدیم و گرفتیم خوابیدیم. یواش یواش احساس سرما می کردم. پام داشت یخ می کرد. تو چادر توی کیسه خواب بازم سردم شد. پا شدم جوراب پوشیدم. باز هم یخ کردم. خیلی سرد بود. گفتم یه کم چشام سنگین شه بخوابم دیگه سرما رو نمی فهمم. ولی مگه خوابم می برد. یواش یواش سرما رسید به بدنم و یخ کردم. پاشدم کاپشنم رو پوشیدم، یه کاپشن هم انداختم روی پاهام و با اونا رفتم تو کیسه خواب. بابایی داشت خر و پف می کرد اینقدر راحت خوابیده بود. دیگه با کاپشن باید خوابم می برد. باد زوزه می کشید و می کوبید به چادر. سرما یواش یواش دوباره اومد تو کیسه خواب. پام یخ زده بود. اذان صبح پخش شد از امامزاده. فهمیدم صبح شده و من هیچی نخوابیدم. بعد کمی بابایی پا شد. منم پاشدم. گیج خواب بودم. از چادر اومدم بیرون. منجمد شدم. دستم از کار افتاد. خیلی خیلی سرد بود لامصب. چادر رو جمع کردیم. خوابمم می اومد. حس خیلی بدی بود. وسایل رو جمع و جور کردیم. انگشتای دستم جمع نمی شدن. خلاصه هر طوری بود راه افتادیم. بخاری گرفتیم و گرم شدم بالاخره.

گفتم من دیشب پلک رو هم نذاشتم. یه ذره از امامزاده دور شدیم یه قلعه خیلی خوشگل قدیمی روی بلندی ته شهر دیدیم. خیلی ناز بود. اصلا چهره شهر عوض شد. تبدیل شد به یه روستای قدیمی و بافت قدیم. یاد بم افتادم. ولی حس پیاده شدن نداشتم. گفتم ارزش اون سرما رو نداره. بابایی پیاده شد و چند تا عکس گرفت. با ماشین دوری زدیم و به راه ادامه دادیم. اسم قعله محمدیه بود.

راهی انارک شدیم. توی راه کمی خوابیدم. خیلی خواب می چسبید. یه دفعه دیدم ماشین رو دارن میزنن کنار. دیدم پلیسه. وسط اون بیابون مونده بودم پلیس چی کار می کرد. به خاطر سرعت گفته بوده بزن کنار. یه خوشگل جریمه شدیم. و به راه ادامه دادیم. یه ده دقیقه ای خوابیدم. حال اومدم. حداقل چشام باز شد. رسیدیم انارک. خیلی خیلی خوشگل بود. معماری شبیه بافت قدیم یزد داشت. دیگه این رو نمیشد پیاده نشد. پیاده شدیم و راه افتادیم تو کوچه پس کوچه هاش. خیلی خوشگل بود. بالای این شهر هم یه قعله بود. دیگه داشتیم می لرزدیم و نگاه می کردیم. برگشتیم توی ماشین و راه افتادیم ولی کلی عکس گرفتیم با وجود اون سرما.

صبحونه نخورده بودیم. زنگ زدیم به پسری که قرار بود بریم پیشش توی روستای چوپانان. گفت همه چی اوکی هست و منتظرمونه. گازش رو گرفتیم و حدود ساعت 10 صبح رسیدیم. یه پسر جوونی بود به نام عباس. دیدیمش و بردتمون یه امامزاده ای تو محوطش بساط کردیم و صبحونه رو خوردیم. باد سردی می اومد ولی تو محوطه امام زاده بهتر بود و باد نبود. کلا امامزاده بازی بود. بعد صبحونه رفتیم چند تا کوچه از روستا رو تماشا کردیم. آخه خیلی عجیب بود. یعنی اولین باری بود که همچین چیزی میدیدم. روستا کلا کوچه های صاف و حالت افقی عمودی داشت. یعنی کل روستا دارای کوچه های موازی بود و شهر سازی خفنی داشت. از سر کوچه نگاه می کردی تا ته روستا کوچه صاف و بدون تو رفتگی و بیرون اومدگی تا ته بدون پیچ ادامه داشت. از اول ده از هر کوچه ای نگاه می کردی تا ته ده رو میدیدی. عباس می گفت تنها روستای خوش ساخت ایرانه. البته نقشه رو یه آلمانی داده بود ظاهرا. بعد این راهی خود کویر جن (ریگ جن) شدیم. یه منطقه ای توی کویر بود که زمین سفت و یه دستی داشت. مثل دریاچه نمکی بود که خشک شده بود. اندازه یه زمین فوتبال بود تقریبا. خیلی وسیع و بزرگ تو دل کویر. کلی حال کردیم. اولین بار بود توی کویر همچین زمینی می دیدیم. بعد اون زدیم آفرود تو دل کویر. کمی ماشین پروندیم و یه جا نگه داشتیم. پیاده شدیم. باز هم باد بود و با اینکه ظهر کویری بود ولی سرد بود. عباس می گفت از عجایبه هوا اینقدر سرد شده. هوای خیلی خوب بوده. شانس ما بود. توی کویر برای گرم شدن پریدیم دویدیم جهیدیم خزیدیم غلتیدیم همه کاری کردیم و خیلی حال داد. کلی جیغ زدیم و خندیدیم. عباس بیچاره مونده بود ما چرا اینطوری هستیم. کم داریم. 

بعد بازدید از کویر راهی یه بیابونی شدیم که توی مسیرش چندین قنات دیدیم. طوفان شده بود. هوا پر شن و ماسه بود. نشد زیاد بریم جلو و به همین دلیل برگشتیم. چوپانان روستای خیلی زیبایی بود. در کنارش یه روستای دیگه به اسم حجت آباد بود که ازش یه خرابه ای بیشتر نمونده بود. در کنار اون هم یه جایی بود به اسم آشتیان که کشاورزی می کردن اونجا. پر ینجه و سبزی بود. 

برگشتیم توی چوپانان که دیدم ای دل غافل ساعتم نیست!!! دیشب گذاشته بودم تو جیب کاپشنم و تا قبل کویر یادمه بود ولی الان نیست. بیخیال شدیم دیگه چون توی اون هوا و اون کویر به بزرگی نمی شد پیداش کرد. البته موقع غلط زدن فکر کنم افتاده بوده. حیف شد. یادگاری یکی از بهترین دوستام بود.

بعد خوردن ناهار باز توی همون امامزاده با ماشین رفتیم بالای یه تپه ای، تپه که چه عرض کنم کوه. ماشین وقتی 6 سیلندر باشه و لاستیک و رینگ مخصوص آفرود روش باشه همینه دیگه. مثل تانک میره بالا. از بالا کمی روستا رو دیدم و بعد رسوندن عباس و خدافظی راهی شدیم به سمت کویر مصر. بابایی گفت شب رو بریم اونجا بمونیم و فردا از سمت معلمان بریم کرج. رفتیم کویر مصر. بار سومم بود که مصر رو میدیدم. ساعت 5 اونجا بودیم. یه چایی زدیم به رگ و بعدش توی تاریکی راهی چالسکندرون شدیم. آسمان خیلی زیبا بود. باد کم شده بود ولی هوا همچنان سرد بود. رفتیم فرحزاد کنار آتیش نشستم. صاحب کاروانسرا اومد. کلی صحبت کردیم. 2 سال بود که کاروانسرا رو راه انداخته بود. بابایی می گفت اولین بار من 8 سال پیش اومدم اینجا. یارو کف کرده بود. کلی حال کردیم. کاروانسرا رو نشون داد و کلی اطلاعات داد در مورد نحوه ساختش. ساعت حدود 8 بود فکر کنم و ما مونده بودیم تا شب چه کنیم. الان که خوابمون نمی برد. خدافظی کردیم و سوار ماشین که شدیم دیدیم حدود 8-9 تا ماشین شاسی بلند پشت هم دارن میرن سمت چال. قاطی اونا شدیم و رفتیم سر چال. همشون با هم بودن و ردیفی دور چال واستایدم. خیلی صحنه توپی شده بود. 10 تا ماشین خفن کنار هم تو ظلمات شب کنار پرتگاه چال. عکس گرفتیم. بعد یکی یکی در هم با ماشین پریدیم توی چال و کمی ماشین بازی. ولی دیگه دنبالشون نرفتیم چون با هم بودن احتمالا میخواستن خودشون باشن و یه جا بزنن برقصن. برگشتیم سمت مصر. توی راه یه توقف پیش آقای طباطبایی داشتیم. از قدیمیهای اونجاست که کاروانسراش معروفه. با بابایی دوستن. کلی صحبت کردیم و دور آتیش خوش و بش کردیم. چند تا مهمون دیگه هم بودن. و بحث داغ شد. بعد اون دیگه گشنمون شده بود بد جور. اومدیم مصر و یه اتاق گرفتیم. شام رو گرم کردیم و زدیم به بدن. اتاقی که گرفتیم خیلی خیلی گرم بود و خستگیمون در رفت. شب بدون رو انداز خوابیدیم تا صبح تازه من گرمم شد نصف شب لباسم رو در آوردم و پیش خودم گفتم خدا به دادم برسه تو کبک. از سرما نمیرم خوبه! 

صبح صاحب خونه که آشنا بود برامون شیر جوشونده تازه گاو آورد. کره و سرشیر و پنیر و نون داغ محلی هم گرفتیم. مثل خرس خوردیم. من که خیلی خوردم خیلی خیلی خوشمزه بود. خیلی چسبید. بعد صبحونه راه افتادیم به سمت روستای عروسان. شنیده بودیم که توی این روستا یه پیرمرد تنهای تنها زندگی میکنه. گفتیم این سفر که مارکوپولویی شده اینم روش الان نریم از دستمون رفته. مسیر رو پرسیدیم و پیداش کردیم. وقتی رسیدیم تو روستا دهنمون باز مونده بود. چقدر زیبا بود. نخل هاس سوخته، دیوار های کاهگلی ریخته شده، ماسه بادی روی روستا رو گرفته بود. اون وسط یه مسجد تمیز و شکیل با دیوار های آجری نو قرار داشت. کنارش خرابه هایی از خونه ها. و پیرمرد رو دیدم. حاج محمد وهاب بود اسمش. اومد و استقبال گرمی کرد. خیلی دوست داشتنی بود. گفتیم تنهایی بابا؟ گفت با زنم هستم. زنشم دیدیم. خیلی ناز بودم. مرده متولد 1307 بود و زنه 75 ساله بود. ولی از من جوونتر بودن. سرحال ماشالا. مرده کلی صحبت کرد. بچه هاش رو گفت که کجان. در مورد زندگی و کارش گفت. آب،برق،گاز،تلفن هیچی نداشتن. برای من زندگی اونجوری قابل تصور نبود. ولی سالیان سال حاج وهاب داشت زندگی میکرد. تازه چی؟ تنهای تنهای بدون حتی یه دونه همسایه! مردم ده بعد خشکسالی رفته بودن همه. عجب!

روستا رو دیدیم و لذت بردیم. صمیمیت بود توی روستا! بعدش راهی روستایی شدیم کمی نزدیک به اونجا که پسر حاج وهاب میخواسته تنهایی اونجا کاروانسرا بزنه برای جذب توریست. رفتیم اونجا هم متروکه بود. پسرش هم نبود اینگار رفته بود چرا. گله برده بود. کاروانسراش رو دیدیم. داشت آماده میشد. شاید تا 2 سال دیگه اونجا هم مثل مصر بشه. خدا کنه. 

برگشتیم مصر و از مسیر اصلی به سمت کرج. توی راه از رشم هم دیدن کردیم. از یه مسیر خاکی جدید هم میانبر زدیم که ببینیم این مسیر جدید کشف شده چطوریه. کلا هرچی سوال و ندیده تو ذهنمون بود دیدیم و خیالمون راحت شد. دست بابایی درد نکنه. اطلاعات خوبی داشت. خیلی هم زحمت کشید توی این برنامه و خسته هم شد. یه ضربم پشت فرمون بود. خلاصه رسیدیم تهران رفتیم دفترش شام رو گرم کردیم و خوردیم و بعدشم راهی کرج شدیم. ساعت 11 خونه بودیم. خیلی خیلی خوش گذشت. روز اول که سرد بود خیلی سخت بود ولی بقیش گرم و خوب بود تقریبا. به هر حال سرما هم جزئی از برنامه بود و برنامه حرف نداشت. هممون لذت بردیم از این سفر. راستی تو راه برگشت عباس از چوپانان زنگ زد گفت رفتم کویر و ساعتت رو پیدا کردم. خیلی خوشحال شدم اول اینکه ساعت یادگاری بود و دوم اینکه این پسر اینقدر مرام داشته و رفته گشته و پیدا کرد!!!! خیلیه. از این جور آدمها هنوزم هستن!

پرداخت یارانه نهال برای کاشت 72 هزار نهال پسته در نایین

پرداخت یارانه نهال برای کاشت 72 هزار نهال پسته در نایین

نقل ازhttp://www.agri-naein.ir/?ModuleId=2200&id=12625

  به گزارش روابط عمومی مدیریت جهادکشاورزی شهرستان نایین، در سال جاری یارانه نهال برای کاشت 72 هزار نهال پسته به 18 نفر از باغداران این شهرستان پرداخت شد.

به گفته آقای مهندس محمدی رئیس اداره بهبود تولیدات گیاهی این شهرستان، به منظور توسعه باغات با نیاز آبی کم و جلوگیری از کاشت محصولات با نیاز آبی بالا، مبلغ 400 میلیون ریال از اعتبارات این مدیریت جهت کاشت 
72 هزار نهال پسته در سطح 100 هکتار از اراضی این شهرستان به 18 نفر از باغداران پرداخت گردید.

وی در ادامه افزود یارانه نهال برای کاشت هر نهال پسته 5500 ریال بود که به باغدارانی که اقدام به خرید نهال از نهالستانهای دارای تاییدیه سلامت نهال از حفظ نباتات نموده بودند، پرداخت شده است.

پاکسازی نواحی گردشگری و پناهگاه حیات وحش عباس آباد چوپانان

نواحی گردشگری و پناهگاه حیات وحش عباس آباد نائین پاکسازی شد

نایین،اصفهان-ایرنا- رییس اداره حفاظت محیط زیست شهرستان نایین از جمع آوری پسماندها و پاکسازی نواحی گردشگری و پناهگاه حیات وحش عباس آباد نائین خبرداد.

حسین اکبری صبح امروز به خبر نگار ایرنا گفت: این طرح با برنامه ریزی اداره حفاظت محیط زیست شهرستان نایین و با حضور و مشارکت محیط بانان، و علاقمندان به طبیعت از دهستان چوپانان انجام گرفت.

وی افزود: در این برنامه که با مشارکت فعال و ارزشمند مردم و جوانان همراه بود مناطقی مانند دره ها و کوهپایه ها ی کوهستانهای عباس آباد ،چفت ،کبودان،کشکی،و قطنی ، چاه حسنک و حاشیه جاده چوپانان – اردکان واقع در داخل پناهگاه حیات وحش عباس آباد که در ایام تعطیلات نوروز و روز طبیعت پذیرای جمع کثیری از گردشگران بود از زباله ها و پسماندها پاکسازی شد.

در این مراسم همچنین از مناظر و جلوه های طبیعت زیبا و متنوع منطقه عباس آباد بازدید بعمل آمد.

منطقه حفاظت شده عباس آباد نایین در 150کیلومتری شرق نایین واقع است.

محدودیت تردد در محور اردکان ـ چوپانان، واقع در استان یزدبه دلیل اجرای عملیات بهسازی


محور اردکان ـ چوپانان، واقع در استان یزد، حدفاصل کیلومتر 40 الی 43، تا 21 اردیبهشت، از ساعت 7  الی 18، بدلیل عملیات روکش آسفالت، تردد با محدودیت و رعایت جوانب احتیاط انجام می‌شود.

خاطرات جلال فاطمی انارکی16


خاطرات جلال فاطمی انارکی16
فصل دوم

جز به زلف تو ندارد دل عاشق میلی - اه از این دل که به صد پند نمی گیرد بند
من نیز مثل سایر جوانان ان دوره روزگار خاص خودم را داشتم . بیکاری برای جوانان دوره ما مفهومی نداشت . معتقدم نسل دوره من , اخرین نسل سنتی بود که به حفظ سنت ها احترام می گذاشت . تا رسیدن به سن 31 سالگی پدرم در حیات بود . به یاد نمی اورم که پیشاپیش او راه رفته باشم یا او ایستاده باشد و من , نشسته .
دهه 40 شمسی قرن ما که اوج جوانی های هم نسل من بود شاخص ترین دهه های این قرن است . شعرا , نویسندگان , محققین و هنرمندان تکرار نشدنی در این دهه بروز و ظهور کردند . روزگار معمولی خودم را داشتم . وارد شدن فاطمه در زنگی ام و دلبستگی شدیدم باو و بطور ناگهانی , ناپدید شدنش چون قطره ای , ارامش خاطر را در ان زمان از من سلب کرده بود .هیچ اتفاقی نمی توانست , عمیقا خوشحام کند . همواره دنبال گم گشته ام بودم . تا سال 43 چندین بار به سیرجان و معدن که هنوز پدر و خانواده ام در انجا زندگی میکردند مسافرت کردم . کرمان که از ماشین پیاده می شدم , مستیقما سراغ اتوموبیل اعزامی به حسین اباد , زادگاه فاطمه می گشتم و به انجا میرفتم .خانواده اش متفرق شده بودند. مادر فوت شده , خواهران ازدواج کرده و برادرانش , درسشان را خوانده یا نخوانده به دنبال زنگی شان رفته بودند. هنوز خانه پدری را که خاطرات فراوانی همراه با رفتن فاطمه به انجا داشتم, حفظ کرده بودند . حسرت ان روزهای شیرین در کنار فاطمه بودن , بی طاقتم میکرد . از هرکدامشان که در باره فاطمه می پرسیدم , جوابهایشان هماهنگی نداشت و به نظرم میرسید که موضوعی را از من مخفی نگه میدارند . پاسخ های حاج محمد تقی نیز در سیرجان , قانع کننده نبود . هر بار که در تهران به دانشسرای عالی یا ورارت اموزش و پرورش مراجعه میکردم , با تشر و عصبانیت در پاسخم می گفتند : اجازه نداریم در مورد پرسنل مان به افراد غریبه پاسخ دهیم . کلافه شده بودم .هیچ فرد متنفذ و قدرتمندی را نمی شناختم تا از او کمک بگیرم . تقریبا مطمئن شده بودم که سناریوی دستگیری شبانه فاطمه و اعزامش به تهران , یک سناریوی ساختگی و جعلی ست .از طرفی ادرس محل زندگی و کارم را با شماره تماس تلفنی در اختیار خانواده فاطمه قرار داده بودم . انتظار خبری از سوی او را داشتم که چنین اتفاقی نیافتاد .نمی توانستم خودم را قانع کنم که بی خیال او شوم . تلاش و کوشش مستمر را برای پیدا کردن گم شده ام ضروری میدانستم .سال 42 بود و به یاد اوردم که همکلاسی ام در سیرجان , هوشنگ یغمائی جندقی در چند مرتبه ای که او را دیدم گفت در دفتر نشریه یغما به صاحب امتیازی حبیب یغمائی کار می کند و اینکه انجا جایگاه شخصیت های متنفذ و ادبا و روشنفکران میباش : باور کن جلال حتی دکتر مصدق از قلعه احمد اباد ( ملک شخصی مصدق که زیر نظر دولت کودتا ,مصدق تحت نظر و به عبارتی در حصر خانگی بود ) به استاد یغمائی نامه می نویسد و از اینکه این نشریه برای ایشان ارسال شده , تمجید و قدر دانی می کند . هوشنگ در ادامه گفته هایش : اگر نزد استاد یغمائی بیائی تمام مشکلاتت حل میشود .تصمیم گرفتم به دفتر مجله که در نزدیکی میدان بهارستان قرار داشت بروم . یکی از بعد از ظهر های گرم تابستان سال 42 بود که عزمم را جزم کردم تا خدمت استاد برسم . هدف اصلی ام از این مراجعه در واقع استمداد از ایشان برای پیدا کردن فاطمه بود .

--------------------------------------------------------------------
خاطرها :
دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش - بخت گو پشت مکن روی زمین لشگر گیر 
از نعمت دوست صمیمی , دانا , یکدل و بیریا برخوردار شدن سرمایه بزرگی ست که جایگزن ندار . فاطمه درزندگی ام یک استثنا بود. صارق , شجاع , بی ریا و صمیمی .تا اخر عمر باستانی پاریزی با او مراوده بسیار نزدیکی داشتم . افسوس که این مرد بزرگ در پنجم فروردین ماه همین سال به جهت بیماری و کهولت سن روی در نقاب خاک کشید و دنیای تاریخ و ادبیات را عزادار کرد فوق الغاده بود . بیش از صد کتاب نوشته و نانوشته دارند تما در زمینه تاریخ , ادبیات , پژوهش و شعر . به دفتر استاد حبیب یغما با قرار وقت قبلی وارد شدم دفتری محقر در بالاخانه دو مغازه و مشرف به خیابان همراه با سر و صدای ماشین ها و رهگذران . مدت 30 سال نشریه پژوهشی یغما را در همین اتاق تهیه و چاپ کرده اند .در واقع عمر عزیز خودشان را صرف چنین نشریه گرانبهائی کرده اند .هوشنگ اذن رفتن مرا به اتاق استاد حبیب داد و وارد اطاق شدم .ضمن ادای احترام , استاد سپید موی کم جثه ای را دیدم که روبروی استاد نشسته و با ایشان مشغول صحبت کردن هستند. بلافاصله این استاد عزیز - مرد سپید موی - را شناختم . به کنارشان شتافتم و دست و صورتشان را غرق در بوسه کردم . حبیب متحیر بود که من جوان از کچا با چنین استادی دمخور هستم .
از من پرسیدند استاد مرا از کجا می شناسید ؟
- جناب نظام وفا هستنند . 6 ماه دوره اموزشی بانک کشاورزی را در خدمت این مرد بزرگ گذرانده بودم و برایمان ادبیات تدریس میکردند .
در وصف نظام وفا , نویسنده و شاعر سنتی و استاد دانشگاه , محقق و پژوهشگر ادبی فقط به این نکته اشاره می کنم که نیما یوشیج اولین شاعر نوپرداز , افتخار شاگردی استاد نظام وفا را داشته است .نیما قبل از اینکه شعر نو را به جامعه معرفی کند که به گفته خودش دل و جرات این کار را نداشته است سروده ای طولانی با عنوان افسانه نزد نظام وفا میبرد و از او می خواهد انرا ویرایش کند و اگر قابل چاپ میداند به چاپ برساند .نظام چنین مهمی را به انجام میرساند و پس از ان شعر نو با پیش کسوتی نیما یوشیج , فراگیرمیشود .
نظام وفا در پاسخ به حبیب یغمائی که این جوان را از کجا می شناسی به ایشان می گوید در مدتی که با ایشان کلاس داشتم . کمکهای زیادی به من کرد . بخاطرم اتوموبیل خرید تا مرا از خانه به دانشکده ببرد . جاهای تفریحی تهران را به من نشان داد . مرا به کافه نادری برد و روی همان میز و صندلی نشاند که زمانی صادق هدایت و بزرگ علوی پشت ان میز نشسته بودند و همان گارسونهائی که از انها پذیرائی میکردند , سرویس دهی ما را نیز انجام دادند . روزگار خوشی را با جلال داشته ام .بیش از این نمی خواستم مزاحم این دو مرد بزرگوار شوم . اجازه خروج گرفتم و کنار هوشنگ نشستم .چند دقیقه ای نگذشت که نظام از حبیب خداحافظی کردند . مستقیما نزدم امد و مرا در اغوش گرفت و گفت : خانه مان در همان جائی که بوده هست . حتما به سراغ من بیا اینجا را نیز حتی بخاطر تو بیشتر خواهم امد .
با خودم گفتم بطور تصادفی و اتفاقی از محضر چه اساتید بزرگ فیض برده ام . فاطمه که مستثنی بود . باستانی پاریزی و اکنون نظام وفا . ای کاش از هرکدام از این بزرگواران ذره ای اموخته بودم. حبیب در همین اثنی مرا احضار کرد و به خدمتش رسیدم .