کویر نمک ،سفرنامه سون هدین
ترجمه : مجید ذوالفقاری انارکی
مختصری در باره استاد ذوالفقاری قبل از مطالب ایشان بخوانید
خود آقای ذوالفقاری چنین نوشته اند:من مجید دوالفقاری انارکی، دانش آموز سابق مدرسه ستوده چوپانان در سال ۱۳۴۱.هستم برای معرفی بیشتر ایشان باید ذکر شود که ایشان نوه دختری مرضا مندلی (محمد رضا فرزند محمدعلی زاهدی)(منزل مسکونی پدر بزرگ ایشان هم اکنون در کنار صندوق قزض الحسنه واقع است ) ایشان هم اکنون در اروپا ساکن هستند و در باره این ترجمه چنین نوشته اند: من اینها را از کتاب هدین که ۱۹۱۰ منتشر شده و از آنتیک فروشی گیر آوردم ترجمه تحت اللفظی میکنم. آقای ابراهیمی هم گفت که ترجمه فارسی موجود خیلی خلاصه است و همه این مطالب را نداره. قسمت چوپانان را هم به همراه عکس بزودی منتشر میکنم
چوپانان آباد به سهم خود از جناب ذوالفقاری به خاطر علاقه اشان به سرزمین مادری کمال تشکر را دارد
کویر نمک در سال ۱۲۸۴ – قسمت ۱
با اجازه همشهریان و دوستان عزیز، از امروز سلسله مطالبی را در سایت گویش انارکی شروع خواهم کرد که پیرامون سفر سون هدین، دانشمند و کاوشگر سوئدی به ایران و بویزه به منطقه کویر می باشد. این سفر به سال ۱۲۸۴ خورشیدی صورت گرفته که وی قسمت کویر را با شتر، و به کمک شتربانان و راهنمایان محلی طی کرده است. از جمله اماکنی که وی در این سفر بازدید کرده، عکس گرفته و شرایط جغرافیایی و طبیعی آن را مورد بررسی قرار داده است، مزرعه علم، چوپانان و جندق و خور میباشد.
در این سفر وی دو بار از کویر جن با سه شتر و به کمک راهنما عبور میکند. بار اول، از جنوب به شمال از مسیر چوپانان-جندق-حوض حاجی رمضان از کویر جن عبور کرده و در شمال آن به سطوه میرسد. راه باز گشت را وی از طرود وارد کویر شده و پس از عبور از کویر جن به عروسان، عباس آباد، و سپس به خور میرسد که در آنجا بقیه کاروان در انتظارش بوده اند.
از آنجایی که بسیاری از دوستان به نوشته های طولانی علاقه ندارند، این مطلب را در چند قسمت کوتاه و به همراه عکس هایی که از محیط، خانه ها و مردم آن مکان ها گرفته شده در اینجا می آورم. لازم به ذکر نیست که بعضی از این افراد اجداد ما بوده اند، گاه در سن جوانی. لطفا هر که را که شناختید، نام ببرید!
در زیر دو عکس از مزرعه علم و مردم (بعضا انارکی) آن که وی در هوای سرد و برفی اول بهمن ماه ۱۲۸۴ به آن میرسد در اختیارتان قرار میگیرد.
استاد ابراهیمی در باره مطلب فوق چنین نظر داده اند
محمدعلی ابراهیمی انارکی سلام جناب ذوالفقاری عزیز ! از ترجمه و نگارش این فصل از کتاب که به "علم " مربوط می شود و هر خواننده ای را علاقه مند به دنباله ی مطلب می کند به سهم خود سپاسگزاری می کنم. بنده بر اساس جمله ای که مرقوم فرمودید"بعضی از این افراد اجداد ما بوده اند ، لطفا هر که را شناحتید نام ببرید" به اختصار به معرفی چهره هایی از این بزرگان می پردازم. 1- حاج حسن چهار دختر و دو پسر داشت . یکی از دخترانش حاجیه حبیبه خانم همسر میرسید علی طباطبایی شد. میر سید علی سه فرزند پسر به نام های میر باقر ،میرمهدی ، میر کریم و یک دختر به نام خاوربیگم داشت. میر باقر از چهره های ماندگار انارکی صاحب سه دختر و سه پسر شد که هر یک به نوبه ی خود فرزندانی دارند . میر کریم نیز سه دختر و سه پسر دارد. خاور بیگم به ازدواج جواد پسر دایی خود درآمد ثمره ی این پیوند یک پسر به نام محمد و پنج دختر به نام های صدیقه ، طاهره ، منیژه ، منصوره وفرحناز است . به خاطر داشته باشیم که این عزیزان و دیگر کسانی که بعد از این در صورت رغبت همشهریان معرفی می شوند همه از تحصیلات عالیه برخوردارند و انارک و انارکی ها به وجود آنها افتخار می کنند.
این جریان «شیخ» شدن پدر بماند تا بعد حالا بهتر است بیاییم به سال 1297 خورشیدی یعنی بیست سالگی پدر که رمضان خان باصری که در قلعهایراج جا خوش کرده و برای قتل و غارت گاهی از محل حکومت خود تا اطراف هم میآید و لفت و لیسی میکند هم از نظر آذوقه و گوشت و پوست و هم ازنظر هوا و هوس و در این سال به چوپانان میآید و قلعهی چوپانان را قرق میکند و مدّتی در آن میماند و به خیال خود محدودهی حکومتی را گسترش میدهد. رمضان خان باصری در ذهن خود دم و دستگاهی به هم زده و چیزی نمانده در ایراج و چوپانان اعلام استقلال کند ارواح باباش![1]
خدیجه
دختر محمّد حاج عبدالله
نامادری من
جایگیر شدن رمضانخان باصری در قلعهی چوپانان، تحمیل مخارج بی حدّ و حصر خود و تفنگچیانش به مردم فقیر و سیاست اربابان و کدخدا در رفتار کجدار و مریز با این یاغی راهزن برای به دست آوردن فرصت؛ ماندن او را به درازا کشاند و این ماندن شاید ه ظاهر تنها مشکل مالی در بر داشت امّا چنین نبود تا آن جا که روزی رمضان
برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید
پدر که پسر سوم پدر بزرگ و پسر دوم مادر بزرگ بود و با چوپانان همزاد شد؛ دوران کودکی را در انارک گذراند چرا که هنوز چوپانان برای زندگی کودکان مناسب نبود و تازه میبایست به مکتب میرفت و درس میخواند که امکان آن در انارک بود و هنوز در چوپانان نبود البته رفت و آمدهای سالیانه و ییلاق و قشلاقی داشتند رچه هیچ کدام آب و هوای ییلاقی نداشتند امّا هوای انارک نسبت به چوپانان خنکتر و مطبوعتر است. با این که بیشتر اوقات در انارک بودند برای تفریح و میوهچرانی به چوپانان میآمدند تا سن نوجوانی که دیگر آن کوچ خانوادگی صورت گرفت و پدر برای همیشه به چوپانان آمد. فراموشم نشود که پدر با آن که نامش محمّدرضا بود امّا معروف شده بود به «شیخ» تا حدّی که اکثر مردم نام او را نمیدانستند و این لقب را از پدر خود یعنی باباحاجی یافت در شبی که مجلس روضهای بر پا بود و روحانی تازهای برای برگزاری ایّام سوگواری محرّم لابد از یزد یا نایین و یا شاید از خور و فرخی آمده بود؛ در ضمن مقدمات روضه و بیان احکام و اصول پرسشهای بسیاری در ذهن پدر که هنوز نوجوانی بود و مستعد برای شک و تردیدهای آنچنانی شکل میگیرد و بنای سؤال کردن میگذارد به حدّی که این پرسشها و پاسخها بین او و روحانی به بحث و جدل میکشد تا ان که بابا حاجی مداخله میکند و با گفتن جملهیک شیخو! برو بنشین سر جات و پرحرفی نکن! به غائله خاتمه میدهد ولی از این جریان یک لقب نصیب پدر میشود: «شیخ» و کاربرد آن چنان گسترده میشود تا آن که کمکم «پدر» میشود: «شیخ حاج مندلی» به طوری که خود من هم تا وقتی مدرسه نرفته بودم و هر کجا در ثبت مشخصات نام پدر را باید مینوشتم نمیدانستم که نام پدرم «شیخ» نیست؛ «محمّدرضا» است.برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید
آش شله قلمکار
بخش هشتم پارهی دوم
دکتر عبدالرّحمان صدریه
نویسنده : محمد مستقیمی
عمّه خانم صاحب دو دختر به نامهای سرور و فروغ و دو پسر به نامهای میر عبدالرحیم و میرعبدالرحمان میشود که میرعبدالرحیم را در نوجوانی، اصابت شاخهی درختی در حیاط خانه از عمّه خانم میرباید و او را داغدار میسازد. فروغخانم اینک در آمریکاست و سرور خانم و میر عبدالرحمان هم چند سال پیش در تهران بدرود حیات گفت در حالی همسر آلمانی و دو فرزندش در ایران نبودند. او اواخر عمر خود را به کارهای فرهنگی گذراند و آثار بسیاری را از آلمانی و انگلیسی ترجمه کرد. او اینک در بهشت زهرا در قطعهی هنرمندان خفته است. روحش شاد و یادش گرامی باد! شاید بگویید چرا با بقیهی از دنیا رفتگان این گونه برخورد نکردم شاید به این دلیل است که این بزرگوار اهل قلم بود جایگاهی خاص در نگاه من داشت هیچ دلیل دیگری ندارد[1].
برای خواندن بقیه مطالب اینجا را کلیک گنید
آش شله قلمکار
بخش هشتم پارهی نخست
ماما جانی
نویسنده : محمد مستقیمی
بله مادر بزرگ بیگمجان خانم هم به چوپانان آمد و کمر همّت به آبادانی آن بست و روزها سفرهی نیمچاشت و ناهار پسران را آماده کرده با کفشهایی تا به تا و لنگه به لنگه و ناهمرنگ از میان قلعه سلانه سلانه میگذشت تا برای فرزندان به دشت و باغ ببرد و در مقابل اعتراض دیگران ک: بیگمجانی کفشهایت تا به تاست میگفت: سه جوان رشیدم در دشت مشغول کار هستند اگر چنین نکنم چشمزخم مردم کار دستشان می دهد. این رفتار ماما جانی نشان میدهد که هم خرافاتی بوده هم پسر هووی خود را هم پسر خود میدانسته چرا که میگوید: سه پسر رشیدم.... خرافاتی بودنش بماند در جای خود باز هم اشاره خواهم کرد.
نویسنده : محمد مستقیمی
پدر بزرگ به طور طبیعی نسبت به ایتام برادر احساس مسؤولیت میکند و حالا که دم و دستگاهی در چوپانان به هم زده است به خیال خود آنان را هم زیر پر و بال خود میگیرد و به چوپانان میآورد و آنان هم -البته دو پسر و یک دختر که صغیر بودهاند- به دنبال عموجان حاج مندلی میآیند و محمّدرضا(ملا) میشود داماد عموجان و فاطمه طلایی ،دردانهی پدربزرگ، از سلطان را به همسری برمیگزیند و چون فرد باسوادی بوده و خط و ربطی در خور ستایش داشته؛ ملایی مکتبخانهی چوپانان را به عهده میگیرد و میشود داماد عموجان و ملای ده[1]. مانندهخانم را هم پدر بزرگ عروس خود میکند و به همسری عمو میرزامهدی درمیآورد[2] و دختر یکی از دوستان ، محمدباقر امینی، را هم به عباس یتیم دیگر برادر میدهد[3] و تقریباً همه سر و سامان میگیرند. دو دختر دیگر عمو کربالایی: شهربانو(بزه) در انارک[4] و مروارید در شاهرود[5] ازدواج میکنند.
برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید ادامه مطلب ...آش شله قلمکار
بخش هفتم پارهی نخست
کبلایی رمضون
نوشته: محمد مستقیمی
پدر بزرگ حاج محمًدعلی رمضان انارکی برادری داشت به نام محمًد که هنوز حاجی نشده بود و فقط تا کربلا رفته بود و معروف بود به کربلایی محمّد یا معروفتر به کربلاییِ رمضون(یعنی کربلایی پسر رمضون) و در فامیل معروف به عمو کربلایی که در انارک برو بیایی داشته و سری و سودایی و آنچه شنیدهام بیشتر از ماجراجویی او حکایت دارد(راهنمایی سون هدین هم در عبور از ریگ جن از همان موارد است که از زبان فرزندانش شنیدهام ولی با زیرنویس عکس جور در نمیآید. ممکن است عکس شخص دیگری و راهنمای 10 قرانی خودش باشد) آخر عاقبت سرنوشت او ماجراجویی او را تأیید میکند:
برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید
آش شله قلمکار
بخش ششم پارهی نخست
قلعهی چوپانان
نوشته: محمد مستقیمی
بله گفتیم که آب بانمک چوپانان هیجده کیلومتر در خنکای کانال زیرزمینی از عمق چهل متری گرفته تا صفر را پیمود و وقتی به کوه اتبار نزدیک میشد به احترام جایگاهی که سرکارآقا و حاج محمّدعلی و همهی شرکا برایش قائل بودند راه کج کرد و سربالا تا دامنهی کوه آمد و تعظیمی کرد و سرازیر شد تا هم آسیاب را بچرخاند و هم رو به قبله رونمایی شود. خوب از این آب بانمک چنین رفتاری هم بعید نبود، بله ظاهر شد و در استخری گرد آمد و آماده شد برای آبیاری دشتی وسیع که همه آبرفت و حاصلخیز بود. گندم به بار آمد؛ آسیاب هم به گردش درآمد و نان آماده شد. کشاورزان بسیاری از اطراف و اکناف بویژه از منطقهی بیابانک که بیکاری و فقر در آن بیداد میکرد؛ راهی چوپانان شدند و کشت و کار گسترده آغاز گردید.
آن هفت تن هم به اتّفاق میرزای چفتی «میرزا سبیل » پیشکار مشیرالملک که مردی کاری و پرجربزه بود هشت نفره برای یک مدیریت کارآمد دست به کار شدند. ابتدا صندوق تعاونی تشکیل دادند تا کارهای عمومی روستا لنگ نشود و از آن جا که سرمایهی صندوق نقدینه نبود آن را «انبار میانه» نامیدند و دست به کار ساخت و ساز برای مسکن شدند برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنیدادامه مطلب ...
آش شله قلمکار
بخش پنجم پارهی نخست
تولًد چوپانان
نوشته : محمد مستقیمی
بگذریم همًت این پنح تن دوست یکرنگ و مهربان با دو شریک تازه که سیاستمدارانه یک سهم از ده سهم را هم به نام «مشیرالمک نایینی» قدرتمندترین شخصیت دستگاه ظلالسًلطانی میکنند تا پایگاه حکومتی خود را مستحکم سازند؛ کار خود را کرد و احداث قنات هیجده کیلومتری به پایان رسید و به اصطلاح آب چوپانان رو آمد و برای آن که شکرگزاری خود را هم به جای آرند و این قنات را با همان دیدگاه روحانی شکلگرفته از ابتدا، جاودانه سازند علیرغم جهت شرقی- غربی قنات را با یک تغییر جهت که مخارجی هم به همراه داشت به سمت کوه انبار سربالا کردند و بعد سرازیر شدند تا مظهر قنات رو به قبله باشد (مسیر نخستین و طبیعی قنات از همان
برای مطالعه بقیه مطلب اینجا را کلیک کنید ادامه مطلب ...