چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com
چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com

مصاحبه دکتر مرصاد مستقیمی با استاد راهی در وادی شعر(۴)

در وادی شعر مجموعه ای از مصاحبه‌های من با استاد محمد مستقیمی(راهی) شاعر، نویسنده، پژوهشگر و منقتد ادبی در مورد شعر است که هر جمعه شب ساعت ۹ به صورت زنده انجام می شود. شما می توانید سوالات خود را در بخش کامنت‌ها بنویسید تا در جلسات بعد آن…
[https://www.aparat.com/v/STquD]


  • -
    0
    +
    0

مصاحبه دکتر مرصاد مستقیمی با استاد راهی در وادی شعر(۳)


مصاحبه دکتر مرصاد مستقیمی با استاد راهی در وادی شعر(۳)
در وادی شعر سلسله گفت و گو های من با استاد محمد مستقیمی(راهی) شاعر، نویسنده، پژوهشگر و منتقد ادبی در موضوع شعر تخیل و شاعر شدن است. هر جمعه ساعت ۹ شب به وقت ایران می توانید این گفت و گو را به صورت لایو تماشا کنید. این گفت و گو در…
https://www.aparat.com/v/HoXUQ
[https://www.aparat.com/v/HoXUQ]


مصاحبه دکتر مرصاد مستقیمی با استاد راهی در وادی شعر(۲)


مصاحبه دکتر مرصاد مستقیمی با استاد راهی در وادی شعر(۲)

در وادی شعر سلسله گفت و گوهای من با استاد محمد مستقیمی(راهی) در مورد شناخت شعر است.این دومین گفت و گوی من و ایشان است که جمعه ها ساعت نه شب از طریق اینستاگرام اجرا می شود. در این گفت و گو به سوالات مخاطبین پاسخ داده شد و در مورد آفت‌های…
[https://www.aparat.com/v/1pa9B]


مصاحبه دکتر مرصاد مستقیمی با استاد راهی در وادی شعر(۱)


مصاحبه دکتر مرصاد مستقیمی با استاد راهی در وادی شعر(۱)


  • -
    0
    +
    0

علی جلال پور، آیینه ای برای تماشای عیوب حاکمان



 

علی_جلال‌پور در روستای چوپانان از توابع بخش انارک و از توابع شهرستان نایین به سال ۱۳۳۳ متولد شد.
 پس از تحصیلات ابتدایی در #چوپانان و #انارک در دانشسرای مقدّماتی شهرستان #نایین ادامه تحصیل داد و بعد از اتمام این دوره‌ی تحصیلی به خدمت سربازی اعزام گردید. در حین خدمت نظام به صورت متفرّقه به دریافت #دیپلم_ادبی شد. 

وی در سال ۱۳۵۵ ضمن اشتغال در #آموزش_و_پرورش برای ادامه‌ی تحصیل به صورت شبانه در #رشته‌_تاریخِ #دانشگاه_اصفهان پذیرفته شدند و تا هنگام بازنشستگی در مقاطع مختلف از ابتدایی تا متوسطه در اصفهان، چوپانان، انارک و کوهپایه به #تدریس مشغول بودند.

مرحله‌ی دوم اشتغال وی مربوطه به ایّام بازنشستگی است که همانند بسیاری از همکاران فرهنگی برای امرار معاش برمبنای ارتباط و موقعیّت به مشاغل گوناگون روی آورد. از آن جا که تجارب شغلی نیز همانند عبرت آموزی از تاریخ چندان کاربرد و اعتباری ندارد؛ ایشان هم به دلایل خاص زندگی خود در پروژه‌های عمرانی شهر اصفهان به اموری چون کارگری و نگهبانی و….. پرداختند. وی با توجّه به تجارب شغلی متنّوع و مشاهده‌ فراز و فرود تحوّلات جامعه و ایثارگری در مناطق جنگی و همنشینی و زندگی با قشرهای فرودست جامعه شاید احساس و قرابت بیشتری با دردهای مشترک این طبقات را در کوله‌بار خود داشته باشند.

ایشان علی رغم مشکلات زندگی خود ضمن اظهار همدردی با ستمدیدگان حال و گذشته‌ ایران سعی بر آن داشته‌اند که نوع نگرش خود را نسبت به تاریخ در مجموعه‌ای گردآوری سازند که حاصل آن انتشار #کتب_آینه‌ی_عیب‌نما راجع به دوران #قاجاریه ، #پهلوی ، #افشاریه و #زندیه در سال‌های ۹۴، ۹۶ و ۹۷ بوده است. 

از این دیدگاه علت و مرکز ثقل تکرارهای را در سیستم مدیریت و نوع حکومت‌های اقتدارگرایی جستجو می‌کند که بر خلاف شعار و وعده‌های رنگین در برنامه‌ اجرایی آنان از آزادی بیان و احترام به عقاید و افکار و تحمّل دیگران و حفظ منافع ملی خبری نیست؛ در نتیجه معتقد است که علت اصلی ابتر ماندن اهداف و آرمان آزادیخواهان ناشی از کمبود این عوامل بوده و با تأسّف باید اقرار کرد که حوادث و گذشت زمان هیچ تأثیر و تغییری در ساختار و ماهیّت مجریان آن نداشته است. در این دیدگاه شرح زندگی پادشاهان و تأثیر عوامل پشت پرده‌ در سیستم حکومت مانند حرمسراها، قدرت نظامیان، فرهنگ غالب و غیره به شکلی توصیف گردیده تا خواننده متوجّه شود که نقش بعضی عوامل داخلی و خیانت آگاهانه‌ آنان به مراتب بیش از دشمن خارجی به ما لطمه وارد ساخته است. در نتیجه به زعم ایشان تمام بدبختی‌ها نشأت گرفته از این رفتار و مطابق ضرب المثل “ #از_ماست_که_برماست” می‌باشد ؛ زیرا آنان با رفتار و عملکرد خودشان سرنوشت حال و آینده‌ میلیون‌ها انسان مظلوم و ستمدیده‌ای را رقم زده‌اند که هیچ نقشی در ایجاد و بروز حوادث تلخ و ناگوار کشور نداشته‌اند. بنابراین با این نوع نگرش و اقرار به کاستی‌های آن به تدوین زندگی و تصویر سازی شخصیّت پادشاهان و افرادی پرداخته است که از دوران صفویه مسیر تاریخ ما را رقم زده‌اند. امیدوار است که با توجه به کاستی‌های موجود در گردآوری مطالب در حد توان خود محرّک و موجی برای درک بیشتر از تاریخ فراهم آورده باشد.

در دنیای امروز #شناسایی و #نقش_حاکمان در پیشرفت و رفاه مردم کاری دشوار نیست؛ تنها کافی است با دیدی منصفانه به نقش رهبران کشورهایی چون #ژاپن، #مالزی، #سنگاپور و #کشورهای_اسکاندیناوی و غیره داشته باشیم که چگونه اوضاع کشور خود را متحوّل ساخته‌اند؛ اما در این جا به دلیل تکرار و دور بسته‌ تاریخ کشورمان همواره به نقش #کوروش و #داریوش و دیگران افتخار می‌کنیم و یا در بُعدی دیگر شاهد آن هستیم که با جابجایی و عملکرد حکومت‌ها به همان سنّت دیرپای سوق داده‌ شده‌ایم که با فراموش کردن جنایت‌ و خیانت‌های تاریخی دیکتاتورها، باز هم در حسرت و غبطه‌ بعضی از آنان در اجرای رفع تبعیض‌ها بمانیم. همان گونه که پیشرفت و افتخارات به نام پادشاهان ثبت گردیده، باید انحطاط جامعه و سرکوبی اندیشمندان نیز به نام آنان ثبت شود.

 نکته‌ی مسلّم این است که برای پیشرفت هر جامعه #آگاهی_مردم و #حاکمان لازم و ملزوم یک دیگر می‌باشد؛ ولی کدام جامعه را می‌توان یافت که بدون برنامه‌ریزی حاکمان دلسوز و تأکید بر حفظ منافع ملّی ارتقا یافته باشد؟

برای این پژوهشگر عرصه تاریخ آرزوی سلامتی و توفیق روزافزون داریم و امید که مسئولان و مقامات کوچک و بزرگ نتایج تحقیقات ایشان در عملکرد حاکمان ایران را مد نظر قرار دهند و درس عبرت گیرند. 
منبع : 
@shahrname_anarakمجله شهرنامه انارک

پدر شهید «یزدانی» آسمانی شد

پدر شهید «یزدانی» آسمانی شد

تاریخ انتشار : شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۰۹:۵۳
پدر شهید والامقام «یزدانی» از شهرستان نائین به فرزند شهیدش پیوست.
پدر شهید «یزدانی» آسمانی شد
 
به گزارش ایثار اصفهان، کربلایی نظرعلی یزدانی پدر شهید والامقام «رمضانعلی یزدانی» پس از گذشت سال‌ها دوری از فرزند شهیدش، بر اثر بیماری و کهولت سن به فرزند شهیدش پیوست.
گفتنی است، شهید رمضانعلی یزدانی در تاریخ چهارم دی‌ماه 65 در عملیات کربلای 4، در بصره به فیض شهادت نائل آمد و در گلزار شهدای زادگاهش روستای چوپانان به خاک سپرده شد.
انتهای پیام

خانم دکتر نمونه انارکی- دکتر فرحناز صدیقی انارکی


نویسنده متن با افتخار: :سینا_ایرانپور_انارکی

امروز دهمین فرهیخته انارکی را معرفی می کنم و برایم جالب است که برای هیچکدام از این ده نفر نتوانستم واژگان سادگی، متانت و تواضع را به کار نبرم. ضرب المثل «درخت هر چه بارش بیشتر می شود؛ سرش فروتر می آید» برای تمام این عزیزان مصداق دارد. اما امرو نوبت به یک خانم انارکی رسیده است؛ خانم دکتر نمونه انارکی یعنی #دکتر_فرحناز_صدیقی_انارکی. 
دکتر صدیقی به دفعات به عنوان پزشک نمونه استان اصفهان برگزیده شده اند. خلاصه ای از داستان زندگی دکتر صدیقی را از زبان خودش بخوانید.

اهل انارک و زاده تبریز هستم

من فرحناز صدیقی انارکی یک پزشک عمومی هستم و حدود ۲ سال پیش افتخار اشنایی با تعدادی از همشهریان گرامی ام را پیدا کردم. سال ۱۳۴۵ در شهر تبریز از پدر و مادری انارکی بنام های -محمدعلی_صدیقی و -مهین_صفایی [ مادرشان اصالتٱ چوپانانی است]به دنیا آمدم. زندگی در تبریز  از یک سو و خانواده ای اهل کویر موجب شد دو فرهنگ ترک و کویر را در کنار هم بیاموزم. هر دو فرهنگ دوستدار علم و ادب هستند؛ در هردو فرهنگ سخت کوشی ارزش محسوب می شود و هر دو فرهنگ بزرگانی را به ایران تقدیم کرده اند که سرآمد هستند و من افتخار آشنایی با هر دو را داشته ام.
دوران کودکی خوب ورویایی در کنار پدر ومادرم داشتم. دوران دبستانم همیشه با مهر و لطافت آموزگارانم که برخی بومی تبریز هم نبودند؛ گذشت. دوران دبستانم پر از تشویق بود و هر بار با تجربه جدیدی شاگرد اول کلاس و امتحانات نهایی می شدم. یادم نمی رود وقتی سوم راهنمایی اول شدم بقیه بچه ها تجدید شده بودند کتاب هایم را به بچه ها دادم تا از روی آن بخوانند و قبول شوند در صورتی که آن کتاب ها همانند سایر کتاب ها بود اما آنها جور دیگری فکر می کردند البته هم کلاسی ها از من می خواستند؛ معلمشان هم باشم. آن تابستان یک تابستان متفاوت و خاطره انگیز برایم شد و تازه متوجه شدم که معلم ها چقدر با صبر و حوصله هستند. به همین ترتیب دبیرستان هم با خاطراتی مشابه پشت سر گذاشتم.

اخلاق و قانون را فدای رابطه نکردم

سال کنکور رسید؛ اولین سال کنکورم در رشته شیمی در دانشگاه تربیت مدرس تهران و دانشگاه تهران پذیرفته شدم ولی این راضیم نکرد. سال بعد دوباره کنکور دادم و اما این بار پزشکی دانشگاه تبریز قبول شدم. راستش پزشکی خواندن با شرایط آن موقع که جنگ بود و خاموشی شبانه کمی سخت بود چون پای یک فانوس نیم سوز و با بوی نفت و در یک مکان کوچک که نور بیرون نرود درس می خواندیم و صبح با سر درد و تهوع سر امتحان می رفتم.
بسیاری از استاید پزشکی دانشگاه تبریز بنام و فرهیخته بودند و از هرکدام در کنار درس پزشکی، اخلاق و درستکاری آموختم. این الگوبرداری اخلاقی موجب شد وقتی وارد حیطه کاری شدم و در دورانی که طرحم را می گذراندم با وجود اصرارهای فراوان یکی از وابستگان مقامات استانی برای انجام اقدامی خلاف قانون در محدوده کاری درمانگاه کوتاه نیایم و عدالت را فدای رابطه نکردم اگرچه این اقدام من و قانون مداری ام در بسیاری از امور مانع از پیشرف سازمانی ام شد.  با این حال هرگز اخلاق و قانون را زیر پا نگذاشتم و تلاش کردم در حرفه پزشکی عمومی عملکرد خوبی از خود ارائه کنم. 
وظیفه خودم می دانم از استاد فرهیخته مرحوم دکتر مبین یاد کنم چرا که هم او به من و هم کلاسی هایم در دانشگاه آموخت که باید غمخوار بیمار باشیم. من یاد گرفتم که درد بیمار درد من است و من به خاطر توانایی هایم بالاتر از بیمار نیستم بلکه همدم و همدرد او هستم.

به عنوان پزشک نمونه استان اصفهان برگزیده شدم

بعد از فارغ التحصیلی اولین تجربه کاری خود را در فریدن از توابع استان اصفهان پشت سر گذاشتم و سپس در یکی از مناطق محروم شهرستان نجف آباد کارم را ادامه دادم. در نجف آباد هم به کار طبابت مشغول بودم و هم در بیمارستان های نجف اباد تدریس می کردم. پس از چند سال فعالیت در کسوت پزشک عمومی برای نخستین بار در سال ۱۳۸۲ از طرف سازمان آموزش و پرورش و همچنین سازمان نظام پزشکی استان اصفهان به عنوان پزشک نمونه استان برگزیده شدم و بعد از چند سال به اصفهان منتقل و به عنوان هسته آموزشی دیابت و فشار خون از طرف مرکز بهداشت استان انتخاب شدم و پزشکان را در زمینه دیابت آموزش می دادم. در این مدت نیز از طرف مرکز استان چندین بار به عنوان پزشک عمومی نمونه انتخاب گردیدم.در کنار طبابت و آموزش نگارش کتابچه ای در مورد دیابت و روزه داری را نیز آغاز کردم که آن نیز در اختیار عموم قرار گرفته است. آخرین بار نیز در سال ۱۳۹۶ از طرف نظام پزشکی استان اصفهان برای چندمین بار به عنوان «پزشک_نمونه_استان انتخاب شدم. اگرچه پزشک بودم اما من نیز در زندگی شخصی ام با بیماری و مشکلات فراوانی روبرو شدم که همین ها موجب شد باوجود قبولی در رشته تخصص جراحی دانشگاه اصفهان ناگزیر قید اخذ تخصص را بزنم و توانایی ام را به عنوان یک پزشک عمومی در اختیار مردم بگذارم. ناملایمات فراوانی را تجربه کردم اما کوتاه نیامدم و ترجیح دادم در حیطه دانش و مهارت خودم بهترین باشم و داشته هایم را برای درمان بیماران و مردم به اشتراک بگذارم. 

برای این پزشک نمونه انارکی آرزوی سلامتی و توفیق روزافزون را از خداوند خواستاریم.

 منبع :@shahrname_anarak-مجله شهرنامه انارک

دیدگاه_همشهریان 

شعر استاد ابراهیمی در ستایش دکتر فرحناز صدیقی انارکی

سلام فرهیخته گرامی، مرد پر تلاش کویر سینای عزیز. قدمت پویا و قلمت روان باد.  
شرح حال نخستین #بانوی_فرهیخته_انارکی را امروز  زینت بخش صفحه مجازی کردی. درود بر تو . 
بی شک این رشته سر درازی خواهد داشت. اجازه دهید چند بیتی را که در کتاب یاد یاران به نام ایشان سروده ام پایان بخش  مطلبتان باشد.

طبیب تن و جان " فرحناز"  ما/ 
که با گویش ما بود آشنا/
دل شادش از مهر اکنده است/ 
سخن گفتنش نیز با خنده است/پزشکیست پر مایه و بی نظیر/
دل آگاه و پر کار و روشن ضمیر/
ز نامردمی های این روزگار/ 
دل بیقرارش نگیرد قرار.
محمدعلی_ابراهیمی_انارکی

خداحافظی خانم دکتررضوی با چوپانان


سه شنبه 16 اردیبهشت 139

خانم دکتر رضوی یکی از پزشکان خوب که سالها در درمانگاه چوپانان طبابت کردند امروز پس از سالها تلاش وکوشش با درمانگاه چوپانان خداحافظی کردند وموردبدرقه شورای محترم روستار ودهیاری چوپانان قرار گرفتند.
خانم دکتر رضوی چوپانان رابسیاردوست داشتند وزحمات زیادی درجهت بهداشت ودرمان چوپانان متحمل شدند وبه همین جهت ازطرف شورا ودهیاری چوپانان به نیابت از اهالی روستا لوح تقدیر به ایشان اهدا گردید ویک عدد گلیم دستباف چوپانان برسم یادبود به وی اهداگردید.
دکتررضوی برای ادامه کارخویش به اصفهان رفتند.
برای سرکارخانم دکتررضوی سلامتی وسربلندی آرزومندیم.





(0) نظرات
منبع: خبرگزاری چوپانان 

ابوالقاسم رحیمی انارکی مدیرعامل بانک مسکن بر اثر ابتلا به کرونا درگذشت



مدیرعامل بانک مسکن بر اثر ابتلا به کرونا صبح امروز درگذشت.

به گزارش ایسنا، ابوالقاسم رحیمی انارکی که گفته می‌شود بیماری زمینه‌ای داشته، پس از ابتلا به بیماری کووید-۱۹ صبح امروز به دیار باقی شتافت.

وی  ۳۷ سال سابقه فعالیت در بانک مسکن را داشته و تحصیلات وی کارشناسی ارشد مدیریت امور بانکی بوده است.

ایسنا این ضایعه را به خانواده این مدیر پرتلاش و نظام بانکی کشور تسلیت گفته و آرزوی صبر برای بازماندگان وی دارد.

رئیس‌کل بانک مرکزی نیز با انتشار این پیام فوت وی را تسلیت گفت : "انا لله و انا الیه راجعون"

خبر درگذشت ناگهانی دوست و همکار عزیزمان، مرحوم ابوالقاسم رحیمی انارکی، مدیرعامل فقید بانک مسکن بر اثر بیماری کرونا بسیار تاسف‌برانگیز و حزن‌آور است.

مرحوم رحیمی انارکی، سالیان طولانی در بانک مسکن و در مدارج مختلف خدمت‌رسانی کرد و در سال‌های اخیر در کسوت مدیرعامل منشاء خیر و خدمت برای آحاد جامعه و کارکنان آن بانک بود.

صداقت بی‌نظیر، مسئولیت‌پذیری مجدانه، اهتمام مشفقانه، همدلی و فصاحت کلام از خصلت‌های فراموش نشدنی مرحوم رحیمی انارکی است که در خاطر همگان جاودانه خواهد ماند.

اینجانب ضمن تسلیت به خانواده گرامی ایشان و همکارانشان در بانک مسکن، از درگاه خداوند متعال آرزوی مغفرت الهی برای روح آن مرحوم و صبر و شکیبایی برای اعضای خانواده، بازماندگان، دوستان و همکاران ایشان مسئلت دارم.

عبدالناصر همتی

نخستین سفر من نوشته: محمد مستقیمی(راهی

نخستین سفر من
نوشته: محمد مستقیمی(راهی)

توی چوپانان مادرم غریب بود یعنی بیابانکی بود و اطرافم را اقوام پدری گرفته بودند. عمو، عمه، عموزاده و عمه‌زاده و وابستگان نسبی و سببی پدر که همه انارکی بودند با این که در خانه‌ی ما از گویش انارکی خبری نبود اما در بیرون از خانه پدرم با اقوام خود به این گویش می‌گفت و مادرم هم گرچه خویشاوند نزدیکی نداشت اما اغلب خانواده‌های رعیتی بیابانکی بودند و هر وقت با آن‌ها رو به رو می‌شد ناخودآگاه می‌زد کانال پنج و به گویش خوری به کودکی خود برمی‌گشت در نتیجه من با هر دو گویش که از عجایب خلقت است _این دو گویش در دو بخش به هم چسبیده از شهرستان نایین رواج دارد و با این که از نظر ساختار واژگانی و نحوی به نظر می‌رسد خیلی به هم نزدیک است اما به حدی متفاوت است که زبانمندان هر کدام هیچ فهمی از دیگری ندارند ظاهراً هر دو گویش از بازمانده‌های گویش پهلوی است چون نزدیکی بسیاری با گویش زردشتیان دارد، این نکته را بعدها که در یزد تحصیل می‌کردم و همکلاسی زردشتی داشتم فهمیدم تقریباً گفتار آنان برایم قابل درک بود هرچند هنوز درک چندانی از زبان‌ها و گویش‌ها نداشتم _ بماند از گفتن در هر دو گویش عاجزم اما هر دو را بخوبی می‌فهمم و باز هم بماند دور افتادم از مقصد اصلی منظورم از رفتن به این فضا بحث گویش‌ها نبود بلکه می‌خواستم بگویم که اقوام مادری در چوپانان نداشتم دریغ از یک نفر  _ بعدها یکی از پسرخاله‌هایم با با یکی از نوادگان عمویم ازدواج کرد و ما، بچه‌های مادرم، چقدر خوشحال شدیم که بالاخره ما هم خویشاوند مادری داریم_ می‌دانید که خویشاوندان مادری معمولاً به آدم نزدیکترند البته تعمیم ندارد و این پدیده به رفتار مادران برمی‌گردد. باز هم بماند هشت نه ساله بودم تابستان کلاس دوم به سوم یا شاید هم سوم به چهارم که زور شاگرد اول شدن چند ساله‌ام چربید و پدرم را در فشار یک مسافرت پنجاه کیلومتری من به چاه ملک که اغلب خویشاوندان مادریم در آن جا بودند تسلیم کرد. اولین مسافرت من بود و اولین مسافرت مستقل و تنهای من و لابد بسیار پرارزش استقلال حس غریبی است آن هم برای یک کودک هشت نه ساله. 

آن روزها در منطقه‌ی ما نه جاده‌ی مناسبی بود و نه اتومبیل چندانی در خود چوپانان به یادی من یک ریو جنگی بود مال عباس علمی که آن حادثه‌ی کذای تصادف جلوی خانه‌ی عمو میرزامهدی را به وجود آورد و خانواده‌های وابسته به این کامیونت قراضه را آواره کرد که پیش از این مفصل شرح داده‌ام و یک یک کامیون جمس یا شاید هم شورولت بنزینی بود مال محمدعلی بقایی دایی ناتنی خودم _ او دایی خواهران و برادران ناتنیم بود_ که این کامیون بنای راننده شدن اغلب بچه‌های چوپانان را گذاشت اولین افرادی که راننده شدند مثل: حسین رضا، علی‌محمد فرمانی،  جمشید عوض و اسفندیار بودند که در اصل پیش کسوتان رانندگی در چوپانان هستند که بعدها صنعتی شد و تقریباً همه‌ی کسانی را که حال درس خواندن نداشتند یا امکان مهاجرت به شهرها برای ادامه‌ی تحصیل برایشان نبود جلب کرد و چنان گسترده شد که گاهی ایام نوروز جای پارک تریلرها در خیابان‌های چوپانان نبود. 

نمی‌دانم چرا حاشیه‌ها بیشتر از متن می‌شود بله می‌گفتیم که اتومبیل یا نبود یا کم بود یکی دو تا کامیون هم اهالی فرخی داشتند و یک کامیون هم شوهر خاله‌ی خودم، حسینقلی افلاکی در چاه ملک داشت که گهگاهی باری که معمولاً ذغال بود و قاچاق هم بود و اغلب به درد سرش هم نمی‌ارزید تا اصفهان می‌بردند و در میدان کهنه کوچه‌ی هارون ولات گاراژ کوره پزی تحویل می‌دادند و اغلب هم گیر پلیس می‌افتادند که مثل همیشه با چند ریال رشوه خلاص می‌شدند. و یک کامیون دو کابینت جالب که ماشین پست خوانده می‌شد و هفته‌ای دو بار مسیر نایین تا خور را طی می‌کرد و تقریباً تمام بار و مسافر این مسیر بر این زبان بسته بود خاطرات زیادی از این کامیون دارم یک کابین دو ردیف صندلی داشت که بر طاق آن یک صندوق بزرگ نصب شده بود که محمولات پستی در آن نگهداری می‌شد و نراسی هم بود برای پیمانکار حمل پست و پیک پست در فصولی که داخل کابین گرم و طاقت فرسا بود و یک اتاق چوبی حمل بار درست مثل کامیون‌های اصطلاحا تک امروزی که هر نوع باری را حمل می‌کرد؛ از خوار و بار و پوشاک گرفته تا بشکه‌های نفت سفید و بنزین و معجزه این که با تمام بی‌احتیاطی در حمل کلاهای خطرناک هرگز این کامیون کذایی دچار حادثه نشد خوب طبیعی بود چون اولاً یکه تاز این جاده که چه عرض کنم این راه مالرو بود و ثانیاً لاک پشتی حرکت می‌کرد و شب و روز هم می‌رفت. بگذریم مسافرت تابستانی برایم جور شده بود و آقای نوروزی انارکی هم پیمانکار حمل پست بود یعنی همه کاره‌ی همان کامیون کذا و از طرفی دوست و شاید هم خویشاوند پدرم - پدرم با ۹۰ درصد انارکیها خویش بود به هر انارکی که می‌رسید می‌گفت: پور خاله که من ابتدا خیال می‌کردم این یک لفظ حاوی محبت است و بیان ارادت می‌کند البته کنجکاوی من جازه نداد که نپرسم و جالب این که گفت: نه پسرجان من به هر کس می‌گویم پور خاله، پسرخاله‌ی من است و بعدها که تحقیقاتی در شجره‌نامه داشتم به حقیقت این موضوع پی بردم پدرم هفت خاله داشت که پور خاله گفتنش را به هر انارکی از راه رسیده توجیه می‌کرد. برگردیم سر اصل مطلب عصر یک روز تابستانی من هشت نه ساله تحویل آقای نوروزی انارکی پیمانکار پست و پور خاله‌ی پدرم داده شدم تا در چاه ملک مرا به شوهر خاله‌ام که به نوعی هم صنف خودش بود بدهد و سوار بر کامیون کذا البته بر طاق کابین روی صندوق پست و درست در میان آقای نوروزی پیمانکار و آقا نور قاضوی پیک پست نشستم و خوشحال به راه افتادم عده زیادی هم مسافر جندقی و بیابانکی در کابین و یا روی بارها در اتاق بار کامیون بودند و هر جا کامیون به اصطلاح خودشان به ریگ می‌نشست و از رفتن باز می‌ماند مسافران به کمکش می‌شتافتند و فوری به پایین می‌پریدند -البته فقط مردان- و هل می‌دادند و گاهی هم از ورق‌های فلزی که از بشکه کهنه‌ها ساخته شده و به آن‌ها تخته آهن می‌گفتند استفاده می‌کردند یعنی آنها را زیر چرخهای کامیون می‌انداختند یا از شر ریگهای روان خلاص شده راهش ادامه دهد به هر حال تا هوا روشن بود من می‌توانستم از آن بالای کابین این فعالیت‌های تمام نشدنی را تماشا کنم و بعد هم که تاریک شد به جلوی کامیون خیره می‌شدم و حدس می‌زدم که الآن در این آب بردگی پر از ریگ شده جاده کامیون گیر می‌کند یا نه و اغلب حدسهایم هم درست از آب درمی‌آمد البته این مهارت من نبود که شدت هجوم ریگهای روان و سنگینی بار کامیون و ناتوانی موتور آن زبان بسته بود که به من کمک می‌کرد درست حدس بزنم.

نمی‌دانم چه پاسی از شب گذشته بود که به دو راهی جندق، حوض حاج علی رسیدیم.  حوض حاج علی که مجموعه‌ای از یک آب انبار و دو اتاق و یک ایوان به اضافه‌ی یک موال صحرایی که همه‌ی سرویس بهداشتی آن بود - موال صحرایی چهاردیواری کوچکی بود با دیوارهای کوتاه که اگر مردی داخل آن می‌ایستاد سرش از بیرون دیده می‌شد. در میان این اتاقک بدون سقف گودالی بود که با دو تخته سنگ چاهک کم عمق فاضلاب را به صورت سنگ توالت درمی‌آورد البته از بیرون یک راه تخلیه این چاهک به صورت دریچه‌ای تعبیه شده بود البته فاصله دو تخته سنگ همیشه مناسب برای کودکان نبود و کودکان نمی‌توانستند بر روی آن بنشینند و قضای حاجت کنند چون گشادتر از حدی بود که پاهای کوچک بچه‌ها را پذیرا باشد به همین جهت در گوشه و کنار همین اتاقک کوچک آثار جرم کودکان دیده می‌شد که موال سه راهی جندق هم شاهد چنین جرمی از من است به هر حال کامیون پست ایستاد و بعضی از مسافران از جمله من و آقای نوروزی پیاده شدیم آقای قاضوی پیاده نشد چون پیک پست بود و باید به جندق می‌رفت و محموله‌های پستی جندق را تحویل داده و برمی‌گشت من هم دلم می‌خواست به جندق هم بروم و جندق را که از دور برایم بسیار آشنا بود ببینم چون ما در چوپانان با جندقیهای بسیاری مراوده داشتیم و خیلی از همکلاسی های ما یا از جندق می‌آمدند یا جندقی الاصل بودند که با خانواده به چوپانان مهاجرت کرده بودند بیشتر برای کار پس الفت من با جندق خیلی بیشتر از آن بود که آرزو نکنم کاش من و آقای نوروزی هم همراه کامیون پست به جندق می‌رفتیم اما آقای نوروزی که هفته‌ای دو بار این مسیر را طی می‌کرد هیچ جاذبه‌ای برایش نداشت و بهتر از همه این که چند ساعت زمان رفت و بازگشت کامیون را بر بام بلند و خنک ایوان حوض حاج علی چرتی بزند و خستگی درکند مسافران چاه ملک و فرخی و خور هم ترجیح می‌دادند استراحت کنند تنها من بودم که اشتیاق کودکانه‌ام مرا برمی‌انگیخت که رنج این سفر غیر ضروری را به جان بخرم اما نه من جسارت این پیشنهاد را داشتم و نه آقای نوروزی اجازه‌ی دور شدن امانت جناب شیخ را به من می‌داد به هر حال مأیوسانه همراه دیگران به ایوان آمدیم فوراً بساط چای رو به راه شد لقمه‌ای نان و قاتق سق زدیم و چای خوردیم و بعد عده‌ای از جمله آقای نوروزی و من و بعضی از مسافران که ظاهراً با آقای نوروزی بیشتر اخت بودند به بام رفتیم و بساط مختصر خواب گستردند و همه خوابیدند جز من که شور و شوق سفر و جهانگردی و دنیا دیدن در من بیش از آن بود که فرصت را از دست بدهم و حالا که ۲۵ کیلومتر از خانه دور بودم به جای اندیشیدن به سفر و سیر و سیاحت در آسمان پر ستاره کویر که هرگز از تماشای آن سیر نمی‌شوم بگیرم بخوابم و البته دلخوری جندق نرفتن هم مزید بر علت بود ولی کودکی غلبه کرد و دم دمای صبح بود که انگار خواب مرا درربود که با نوازش آقای نوروزی آن پیرمرد خستگی ناپذیر و خوشرو و دوست داشتنی و پور خاله‌ی بابا بیدار شدم و از بام دیدم که کامیون پست بازگشته است و نیم دیگر سفر یعنی ۲۵ کیلومتر باقی‌مانده را به زودی طی خواهیم کرد و در خود نمی‌گنجیدم که چه کسانی، چه چیزهای تازه‌ای و چه جاهایی دیدنی را خواهم دید این اشتیاق کودکانه وصف ناشدنی است همین الآن که دارم تایپ می‌کنم هر لحظه خود را سرزنش می‌کنم که نه این همان حسی نیست که من داشتم این چرندیات چیست که می‌نویسی آقای نویسنده و به کودکیم حق می‌دهم که از بابت ناتوانی من در بیان حس او گلایه کند به خودم می‌گویم می‌توانم بنویسم اما به درازا می‌کشد اما می‌دانم که بهانه‌ای بیش نیست شاید واژگان قادر نیستند آن را تصویر کنند نه قطعاً نوشتنی نیست به یک اشتیاق کودکانه‌ی خود برگردید شاید بتوانید درک کنید. 

ناشتا در آن صبح تابستانی در خنکای سحرگاهان کویر سوار بر بام کامیون پست به راه افتادیم انگار ریگهای روان تمام شده بودند بله تا زرومند بیشتر نبودند بیشتر آن گیر کردنها در باغو زرمو بود چون بعد رودخانه(مسیل)نهو دیگر کامیون در ریگ گیر نکرد و دیگر آن تخته آهن ها به کار نیامد. نزدیکی های ظهر بود که به چاه ملک رسیدیم و وسط خیابان چاه ملک جلوی خانه‌ی حاج مسیب پیاده شدیم آقای قاضوی پی کار خود رفت و آقای نوروزی هم پسرکی همسن خودم را صدا زد و گفت:خانه‌ی حسینقلی افلاکی را بلدی گفت بله همین پشت است توی همین کوچه گفت: این آقا زاده را ببر و خانه‌ی خاله‌اش را نشانش بده! با خداحافظی از آقای نوروزی همراه پسرک به خانه‌ی خاله اختر رفتم و آغوش گرم و پرمحبت خاله و بچه‌هایش مرا پذیرا شدند.

محمد مستقیمی - راهی