چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com
چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com

شاهپور غلامرضا و اسدالله علم در چوپانان

برگی‌از تاریخ چوپانان

شاهپور غلامرضا و اسدالله علم در چوپانان

بهار سال ۵۱ یا ۵۲ بود که یک روز غروب دو تا لندرور وارد دشت چوپانان شدند و بعد از ورانداز دشت جلو بندهای ابتدای دشت توقف کرده و از محمد باقر که سر زمین  کشاورزی اش مشغول آماده کردن جوی و پل زمین ها برای آبگیری در شب بود سوال کردند که آیا می توانند شب را در روی زمین های کشاورزی چادر بزنند ؟البته در آن زمان دوزمین جلو بندها زیر درختان توت را کشاورزان جهت علوفه دام جو می کاشتند و محمد باقر ضیایی با مهربانی بدون آنکه بداند این افراد کی هستند به آنها اجازه داد ، دو سه نفر از تازه واردان مشغول زدن چادر شدند و دونفر از آنها کنار جوی آب مشغول صحبت با افرادی که برای تماشا آمده بودند گشتند و اطلاعات زیادی را از وضعیت کشاورزی و آب و مردم و شغل آنها سوال کردند  کم‌کم غروب شد و مردم یکی یکی بدنبال زندگی خود رفتند و تازه واردان ماندند و محمد باقر که مشغول آبگیری در زمین های کشاورزی اش شده بود
در اوائل شب رئیس ژاندارمری چوپانان که استواری گیر بود و از انارک به چوپانان منتقل شده بودو فامیلش استوار کارگر بود اما جوان های انارکی اورا استوار گاله نامیده بودندبرای تفتیش می آید و به آنها گیر می دهد محمد باقر نقل می کند که شنیده رئیس گروه به یکی از افرادش می گوید علم جوابش را بدهد کاغذهایش را امضا کند ؛ اما محمد باقر ؛علم را نمی شناسد شب هنگام محد باقر نقل می کند که دونفر از افراد تفنگ هایشان را آماده کرده اند و دور چادر ها نگهبانی می دادند یکی از نگهبان هابه کنار محمد باقر که مشغول آبگیری است می آید و محمد باقر به او اطمینان می دهد که اینجا امن است چیزی آنها را تهدید نمی کندصبح افراد بارشان را می بندند و با محمد باقر یک عکس یادگاری می گیرند اما چون محمد برای آبگیری می رود آنها یک نسخه از عکس را به علی اکبر مراد برای تحویل به محمد باقر می دهند ولی علی اکبر این عکس را به منزلشان می برد و دیگر فراموش می شود که عکس را به محمد باقر تحویل دهد احتمال می رود که این عکس دربین وسایل حاج طیبه اوسارمضون باشد
محمد باقر درتابستان برای کار به گنبد کاووس  می رود یک روز در دفتر کار کارفرمایش چشمش به عکسی می افتد که در آن دفتر بوده اظهار می کند که این عکس را می شناسد و یک شب دردشت چوپانان کنار او بوده است همه تعجب می کنند و می گویند او که شاهپور غلامرضا است چرا اورا نشناختی می توانستی آنشب کلی امتیاز بگیری
اینجا بود که آشکار می‌شود که مهمان های آنشب شاهپور غلامرضا به اتفاق اسدالله‌علم بوده اند
با تشکر از دوست عزیزم استاد حسین ضیایی فرزند شادروان محمدباقر که این خاطره را برایم زنده کرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد