چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com
چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com

خاطره یک روز تلخ


هنگامیکه آن اتفاق تلخ افتاد غم و اندوه فضای روستا را فرا گرفت در مدتی طولانی کسی شادی نکرد و همه مردم در بهت این حادثه زانوی غم در بغل داشتن .حادثه ای وحشتناک بوقوع پیوسته بود که دل مردم را بدرد آورده بود .بعضی از حوادث در محیط کوچک قادر است تا سالها در اذهان باقی بماند و از یادها نرود .در آنزمان بعلت جوان بودن اهالی یا هر دلیل دیگر مرگ و میر کم بود و حوادث و اتفاقات اندک .برای همین در چنین روزهایی ما بچه‌ها که سن و سالی نداشتیم بشدت میترسیدیم و شبها در اضطراب و وحشت بخواب میرفتیم معمولا از نقاط تاریک و از تنها بودن هراس داشتیم در خاطرم مانده که شبها پشت بام میرفتیم و هنگام خواب بین ما اعضای خانواده دعوا بود برای اینکه کنار مادر باشیم .بهرصورت تا چندین روز این حالت حاکم بر محیط خانواده بود .آنروز غم انگیز با چند تن از دوستان هم سن و سال برای خوردن توت به دشت رفته بودیم نزدیک به اذان ظهر در راه بازگشت به خانه ناگهان دیدم کامیونی چهارراه دشت توقف کرد .پشت سر ما کشاورزان و زارعان بعد از یک نیمروز پر تلاش بسوی خانه در حرکت بودن .بیاد دارم که فصل درو گندم یا جو بود .همه ما میدانیم که فصل برداشت محصول جو و گندم بسیار پر زحمت و کمرشکن بود که کشاورزان عزیزمان را از پا می انداخت و حال که این اتفاق افتاده بود بطور حقیقی همه را متأثر ساخته بود و با وحشت و تردید از یکدیگر میپرسیدن آیا اتفاقی افتاده ؟در آن سالها روستا فاقد مرده شورخانه بود و میت را در ابتدای خیابان دشت بروی دو لخته سنگ که بروی جوی آب در دو طرف خیابان کار گذاشته بود غسل میدادن .هنگامیکه کامیون سیاهرنگ چهار راه دشت ایستاد و بطرف خیابان دشت دنده عقب گرفت به دلم برات شد که اتفاقی بس غم انگیز رخ داده است .آنروزهای غمین گذشت آنروزهای تلخ گذشت و این تلخی تا مدت زیادی بر فضای روستا حاکم بود .

ارادتمند م . حسرت پاییز 400 .یزد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد