چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com
چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com

وقتی دست چپم ممنوع شد

وقتی دست چپم ممنوع شد 

نوشته : رضا قوامزاده

خاطرات دوران دبستان و چپ دست بودن من.کلاس اول را در دبستان ستوده چوپانان شروع کردم هر روز صبح در حیاط مدرسه صف میکشیدیم و بعد از قرائت قرآن و سرود نوبت به تنبیه کردن دانش‌آموزان میشد که روز قبل نافرمانی کردن و یا در خیابان پرسه زده بودن که نام آنها توسط مبصرین یادداشت و تحویل مدیر  و تنبیه‌هات با چوب شروع میشد برای ما کلاس اولی‌ها زمان تنبیه وحشتناک بود معمولا برادرم پرویز خیلی شیطنت داشت به همراه دو سه نفر دیگر جز اسامی تنبیه‌ شده‌های هر روز بودن و من بخاطر حس برادری گریه میکردم موی سر هم باید ته چین و در غیر اینصورت تنبیه داشت. درس کلاسمان از لوح‌ها کم کم به بابا آب داد رسید و نوشتن من هم با حالت نقاشی بابا آب داد شروع میشد و همراه با تکالیف هر شب‌. موقع تعطیل شدن مدرسه باید با صف از مدرسه خارج می‌شدیم و طول خیابان را با صف به سمت خانه میرفتیم و موقعی که نزدیک خانه میشدیم با اجازه گرفتن از مبصر از صف بیرون می‌آمدیم.  نزدیک به تعطیلات عید نوروز شده بود و ما بیشتر کتاب فارسی را خوانده بودیم و تا صد هم عدد مینوشتیم‌ برای ایام تعطیلی عید از اول کتاب تا چند درس به آخر مانده همراه با چند مرتبه تا صد تکلیف نوشتاری میدادن که در طول دو سه روز همه را انجام میدادیم و بقیه تعطیلات را بیخیال درس بودیم و با پول عیدیمان در کنار مغازه اقا رسول و کربلا حسن اوقات میگذراندیم، تعطیلات عید به پایان و شروع مدارس و  بعد مدتی تعطیلات تابستانی .  مهر ماه جدید از راه رسید و زنگ مدارس بصدا در آمد و شروع  کلاس دوم، به نیمه‌های سال تحصیلی رسیده بودیم خانم معلم برای زایمان رفتن و آقا معلم جدیدوارد کلاسمان شد بعد از درس دادن نوبت به املا نوشتن شد و من هم طبق معمول مشغول نوشتن که ناگاه خط کش معلم بر روی انگشتان کوچک من  خورد گفت باید با دست راست بنویسی من تا آن زمان فرق چپ و راست نوشتن را نمیدانستم و مداد را با دست راست گرفتم که اصلا نمی‌توانستم  بنویسم و دور از چشم او با چپ می‌نوشتم، معلم فکر می‌کرد من به حرفش اهمیت نمی‌دهم و تنبیه‌های سختر او شروع شد و به محض اینکه با دست چپ می‌نوشتم با خط‌کش به روی انگشتان کوچک من می‌کوبید، به هر حال موضوع جدی شده بود و یک روز از پشت نیمکت بیرونم آورد و با شلاق من را تنبیه کرد. در ذهن کودکانه من نرفتن به مدرسه شکل گرفته بود و مدرسه برایم غول شده بود به هر حال دیگر باید تسلیم و با دست راست می‌نوشتم تا از کتک خوردن در امان باشم ولی این ختم ماجرا نبود سرعت نوشتنم خیلی کند و خرچنگ قورباغه‌ای می‌نوشتم و موقع دیکته نوشتن عقب می‌ماندم و نمره دیکته‌ام تک می‌شد. که تک شدن هم تنبیه داشت. تحت هر شرایطی کتک خوردن جز سهمیه هر روز من شده بود دیگه نوشتن من با دست راست شد با خط بسیار بد که گاهی هنوز خودم خطم را نمی‌توانم بخوانم و در ایام سربازی که نامه می‌نوشتم  پدرم میگفت باید خودت نامه را بخوانی. اکنون بجز نوشتن بقیه کارها را با دست چپ انجام میدهم. 

دیگر در این مدت  دست چپ بودن برایم مشکل‌ساز نشد تا اینکه سال شصت رفتم سربازی. دوره آموزشی رو به پایان بود. رفتیم میدان تیر برای تیر اندازی با تفنگ ژ ۳ مقابل سیبل اسلحه بدست دراز کش بودیم که یکهو احساس کردم لگدی محکم به قسمت پهلوی من خورد و گفت احمق تفنگ را به دست راست می‌گیرن برای تیر اندازی، سر گروهبان میدان تیر بود من برای لحظه‌ای بدست راست گرفتم و همینکه دور شد با دست چپ تیراندازی کردم. اینجا فقط با یک لگد خوردن به خیر گذشت و تمام شد، رفتیم جبهه آموزش پرتاب نارنجک داشتیم دوستان پرتاب را انجام دادند و به محض پرتاب چند قدمی به عقب فرار و دراز کش می‌شدیم نوبت پرتاب من شد ضامن نارنجک را کشیدم قبل پرتاب همه به عقب فرار کردن گویا  از پرتاب با دست چپ  ترسیده بودن فاصله پرتاب من از همه بیشتر بود، این خاطرات را به قلم کشیدم که بدانید زمانی با دست چپ نوشتن تقریبا جرم حساب می‌شد.


رضا قوام. به مناسبت روز چپ دستها

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد