حادثه تلخ در گردشگری چوپانان
منبع خبر :کانال تلگرامی ذبیگرام
خبر داغ هفتهی گذشته
حضور دانشجـووای تهرونی در آبادی
هفتهی گذشته چوپونون مهمونای عزیزی داشت. تو هر کوچه و خیابونی که پا مذاشتی اکیپای دوسهنفره از دانشجوها را میدیدی که دفتردستکشون دستشونه و دارن نقشهی خونهها را بررسی مکنن...
دانشجو زیاد میومدن تکی، ولی اکیپ اینجوری که یهفته بمونن و اساتیدشونم باشن، نشون از انجام یه کار بزرگ داشت نامه نگاریها شروع مشه، با میراث فرهنگی اصفهان، با نایین، با خانم زاهد و دهیاری چوپانان...
و متوجه مشن که به کاهدون نزدند...
و نهایتا پس از کسب مجوزهای لازم راهی چوپانان شدند
۴۰ تا دانشجو، و ۸ـ۷ تا از اساتیدشون
دانشجووا تو یهفتهی گذشته معماری اکثر خونههای آبادیا رو کاغذ اوردن، درخصوص طرح هادی، تاریخچه و فرهنگ چوپانان اطلاعاتی گرفتن و قرار شد آرشیو سلامچوپانان و ذبیگرامم در اختیارشون قرار بدیم.
دهیاری و دیگر ارگانای آبادی هم همت کردند و زمینه را برای کمک به تحقیقات این اکیپ فراهم کردند...
بنظر مرسه ماحصل تحقیقات یهفتهای دانشجویان علم و صنعت، و ویرایش اکیپ اساتیدشون که بسیار ادمای فرهیخته و بزرگ و جامعنگری بودند، یه فصل زیبا در ثبت معماری روستا را رقم خواهد زد.
شاید اگه قرار بود طرح هادی روستا اصلاح بشه، و یا همچین تحقیق گستردهای از معماری روستا انجام بشه، دهها و شاید صدها میلیون هزینه برای آبادی داشت
ولی حالا اینکار با هزینهی دانشگاه انجام شده و نام چوپانان منبعد در لیست روستاهای باارزش و روستاهای هدف گردشگری خواهد بود...
و آیا ما میزبان خوبی بودیم برای مهمونایی که دارن به چوپانان کمک مکنن؟
دانشجووا مگفتن:
ـ ما از فرهنگ بالای چوپانانیها متعجب بودیم
ـ هیشکه یه متلک بمون نگفت تو یه هفته
ـ ما سفر اولمون نیست، خیلی جاها رفتیم، مزاحمت زیاد داشتیم
ـ یهفتهه حتی یه موتوری جلومون نپیچید
ـ روز اول اساتید همراهمون بودن، روزای بعد اکیپای ۳،۴ نفره شدیم، ولی روزای اخر تنایی هم غممون نبود
ـ مردم چوپانان حس اعتماد و پاکی کویر را به ما منتقل کرده بودند
تا اینکه اون اتفاق افتاد
لکهی سیاهی به یه رویداد کاملا سفید و پاک...
اتفاقی که بارها و بارها عذرخواهی و صورت ب خاک مالیدن و توجیهکردنای مردم و ما و مسئولین، چیزی از زشتی کار کم نکرد... روزای آخر، برای یه دخترای دانشجو مزاحمت ایجاد مشه، که اگه جیغ و داد و کمک همسایهها و دانشجووای دگه نمبود شاید اتفاق بدتری افتاده بود...
دلم خیلی برا دخترو سوخت، اروم و بیزبون بود، از یه خونوادهی اروم، همکلاسیاش مگفتن ۴ ساله ما صدای اینا نشنیدیم بسکن ارومه، کاش یه ادم پاچهپاره مبود...
اخرشم دخترو رضایت داد و سروته قضیه هم اومد که یهو ب گوش خونوادشون نرسه، که شاید دگه نذارن درس بخونه، که شاید دگه نذارن سفر بره...
چقد خودخواهیای ما متونه تو اینده و تباه شدن زندگیا موثر باشه ولی حالیمون نیست...
با جیغ و داد دخترو مردم مرسن،
دانشجووای پسر یه دل سیر کتکش مزنن یارووا، و محمدرضا حلوانی هم دمش گرم مرسه و از خجالتش درمیاد، و پاسگاه مبرنش و....
یارو با ضمانت ازاد شد و سریع از چوپونون در رفت. الانم بعید مدونم چوپونون باشه.
اما...
روسیاهی این داستان موند برا ما...
حالا هرچی مخای توجیه کن
ـ که این چوپونونی نبوده بخدا
ـ چوپونونیا با بیرجندیا فرق دارن
ـ که ما سابقه چنین چیزی نداشتیم
ـ که ما میزبانای خوبی برای گردشگرا هسیم
ـ که سوای از نیروی کار مفید، مهاجرتپذیری کنترل نشده متونه یه آسیب فرهنگی به اصالت چوپانان باشه
یارو کتکشا خورد، زن و زندگی خودشا وارد چالش کرد، کارشا تو نخلک ب چالش کشید...
همه اینا اسیبایی هسن فردی...
ولی
اما...
چکار کنیم که فرهنگ چوپونون تحت نفوذ این مهاجرتپذیریها قرار نگیره؟
چجوری از حیثیت ابادی دفاع کنیم در مقابل این تعارض فرهنگی؟
غریبخونه که خاکش بر هوا رفت
غریب بیخونه شد، غیرت کجا رفت؟