عبورازخستگی ها
سروده:صحرا (طلا عمادی)
شبی که باران آمد
من عاشق تر از این شدم
من برای عبور از خستگی هام
سر به شانه باران گذاشتم
همصدا
هم پا
با باران
تا دم صبح
پا به پایش گریستم
در و دیوار خانه ام
از ضربه های مشت من
همه با هم
یک صدا در گیر شدند
ویک باره همه در سکوت مردند
غرش بیگاه ابر
جدا کرد مرا ناگاه از او
سرم را از شانه اش
آسمان و ابر تیره در تلاطم بی محابا
خود را می دریدند
باغچه هم از سر شوق دو چندان می طراوید
من روزهای کم آبی گلهای باغچه را دیده بودم
آن گاه که تک گل زیبای رز
از بی بارشی ابر
پژمرد و رفت
گل زیبای سرخ من هم رفت
ومن در کنار آن گل
و در زیر باران
از سر شب تا دم
صبح
بر بخت شور گل
و بخت شوم خود های های گریستم
صحرا(طلا عمادی)