چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com
چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com

آش شله‌قلم‌کار(بخش دوم، پاره‌ی نخست)

آش شله‌قلم‌کار(بخش دوم، پاره‌ی نخست)

تجدید فراش باباحاجی

Image result for ‫محمد مستقیمی‬‎نوشته: محمد مستقیمی


گفتم که «ماه‌سلطان» همسر باباحاجی مادر یک عمو و سه عمّه‌ام بود امّا مادربزرگ من نبود. مادربزرگ من خود داستانی دارد:

روزی از طرف «بیگم‌جان» بیوه‌ی هنوز عزادار «حیدر آقابیک»[1] که خود از شترداران انارک و از دوستان حاج محمّدعلی رمضان بود برای باباحاجی پیغام رسید که برای حمایت از او که بیوه‌ای بی‌پناه است در جلسه‌ی تقسیم ارث زوج مرحوم او، حیدر، شرکت کرده از حق و حقوق این بیوه دفاع کند. «بیگم‌جان» از سادات صدریه انارک بود[2] و خواهر و برادر فراوان داشت ولی انگار هنوز این حضرات به آن چه امروز از ایشان می‌دانیم نرسیده‌اند و نیاز هست بزرگی چون حاج محمّدعلی رمضان حامی این سیّده‌ی بیوه باشد. بماند که امروز خدای را صد هزار مرتبه شکر همه به جاهی و مقامی مادی و معنوی رسیده‌اند و علاوه بر سیّدی و اولاد پیغمبر بودن دو سه سر و گردن خود را بلندتر از می‌دانند و خلاصه از ما بهترانند. دنیاست دیگر و فراز و نشیب آن فراوان است. هر چند صباحی یک بار جامعه غربال می‌شود و ریز و درشت را زیر و رو می‌کند و به همین دلیل من نه به چیزی در گذشته و حال می‌بالم و نه از چیزی در گذشته و حال شرمنده‌ام. پدران و مادران من در گذشته هر که و هر چه بودند از آن جهت که ژن‌های آنان در من کارآیی دارد برایم عزیزند و احساس خوش‌آیندی به من مننتقل می‌کنند حتّی اگر این ژن‌ها رفتارهای ناخوش‌آیند را به وجود آورند.

برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید


  

بله این «بیگم‌جان خانم» بیوه‌ی جوان «حیدر آقابیک» که تنها یک دختر و یک پسر از شوهر ناکام خود داشت[3] که ما او را «عمّه نرگس» می‌نامیدیم[4] از حاجی محمّدعلی رمضان برای حمایت در آن جلسه‌ی خانوادگی یاری طلبید. این عمّه نرگس را هر گاه خویشان بر سر محبت بودند: «عمّه نرگس» و هر گاه بر سر گلایه بودند: «نرگس حیدر» می‌نامیدند و نه ارتباطی میان ماها و فرزندان او بود و نه چندان شناختی از یکدیگر داشتیم با این که همه در انارک و چوپانان زندگی می‌کردند؛ به هر حال فرزندان او در انارک بودند و من حتّی با یکی از نوه‌های او یکی دو سال در یزد در دوران تحصیل هم‌خانه بودم[5]  دوستی داشتم گرچه شاید هیچ کدام به جزییات این خویشاوندی واقف نبودیم و اهمیّتی هم نداشت زیرا پیوند دوستیمان قوی‌تر بود و این جدایی‌ها بود و بود تا فوت عمّه حاج هدیه‌خانم، عمّه تنی و درست و حسابی من که هنگام مرگ وارث درجه‌ی یک نداشت چون با دو ازدواجی که کرده بود فرزندی نداشت و تنها دختر او را هم بیماری مرگ‌آوری در کودکی او را از عمّه ربوده بود.[6]  وقتی عمّه حاجی هدیه مرد جلسه‌ی تقسیم ارث خانوادگی برگزار شد و همه‌ی وارثین فرزندان برادر و خواهر مرحومه بودند؛ حرفی از فرزندان عمّه نرگس نبود و اگر من حرفی به میان نمی‌آوردم و سکوت می‌کردم شاید هیچ اتّفاقی هم نمی‌افتاد چون ارتباط‌ها آن قدر گسسته و به فراموشی سپرده شده بود که هیچ مدّعی در آن سو نبود امّا به قول بعضی از وارثین این تخم لق را من در دهان وصی عمّه حاجی هدیه، علی میرزامهدی ترکوندم و علی‌آقا هم استفتا کرد از قم  و این شد که وارثین عمّه نرگس از راه رسیدند و نمی‌دانم چه شد و قانون اسلامی ارث چگونه بود که سهم‌الارثان هم بیش از بقیّه شد بنا بر احکام شرعی که ارث به دنبال شیر می‌رود نه پشت و چه و چه که من هم چندان از آن‌ها سر در نمی‌آورم و نه فهمیدم و نه دلم می‌خواهد بفهمم ولی خوب هر چه بود باعث آشنایی و علاقه‌ی مجدد و نزدیک شد و از آن پس یک گروه قابل توجّه به خویشاوندان ما اضافه شد که دوست‌داشتنی هم بودند. رفتن به این سرشاخه‌ها شاید ضروری نباشد امّا نمی‌دانم چرا برای من اهمیّت دارد. این خویشان من گرچه از گند باباحاجی به من گره نخورده‌اند امّا انگار آن سمت گره هم همان قدر تأثیر دارذ که این سمت آن.

پی‌نوشت‌ها:


[1]  حید آقا بیک ابتدا با خدیجه‌بیگم دختر میرعبدالکریم ازدواج کرد و از او صاحب دو پسر به نام‌های محمدحسین و میرزاعلی‌اکبر شد که این دو اجداد حیدری‌ها و پورحیدری‌ها هستند. حیدر پس از فوت همسرش با خواهر او بیگم‌جان ازدواج می‌کند و از او هم صاحب دو فززند: یک دختر و یک پسر شد به نام‌های: نرگس حیدر و میرزا محمد حیدر از فرزندان نرگس اطلاعاتی دارم ولی از فرزندان میرزا محمّد خبری ندارم.

[2]  بیگم‌جان دختر حاج میرعبدالکریم فرزند میر مهدی است که میرعبدالکریم از سه همسر هشت دختر و پنج پسر دارد. خواهران بیگم‌جان: حاجیه مریم، سیدنسا، فاطمه‌نسا، فاطمه‌بیگم، بیگم‌نسا شهربانو‌بیگم و خدیجه‌بیگم و برادرانش: سیدکاظم، سید محمدباقر، سید علی، سیدمهدی و سیدجواد بودند. پسران میرعبدالکریم که اغلب ناتنی بودند فامیل‌های مختلفی برگزیدند عدّه‌ای صدریه و عدّه‌ای طباطبایی و بعضی اطهری و برخی فاطمی و خواهران هم بالطبع آنان با فامیل‌های گوناگونی هستند گرچه بعضی از خواهران فامیل شوهران خود را دارند در هر حال تمام سادات انارکی دایی‌زاده‌های من نگارنده و میرزاهای انارکی همه خاله‌زاده‌های من نگارنده هستند و خدا برکت بدهد چقدر فراوانند به گونه‌ای که اگر به هر سید انارکی بگویم پسردایی خطا نرفته‌ام و اگر به هر انارکی بگویم پسرخاله چه بسا درست گفته‌ام. البته بیگم‌جان نیز خود جانشین یکی از خواهران خود در ازدواج با حیدر آقابیک شده است یعنی حیدر ثروتمند با دو دختر حاج میرعبدالکریم ازدواج می‌کند و حیدری‌ها حاج‌حیدری‌ها آقابیکی‌ها، بیکی‌ها و پورحیدری‌ها همه از این خاله‌زاده هووی بیگم‌جانی است تا فامیل‌های دیگر. پدر نگارنده در همان چوپانان به افراد زیادی پورخاله خطاب می‌کرد: موسی ابوالحسنی، کریم اطهری، سیدکریم اطهری همسر شهربانو ضیایی دختر ابراهیم سیاه و به مروارید همسر رضا حسن و شهربانو زن شیخ علی هم دخترحاله می‌گفت. فامیل‌های: قارونی، طریقتی ، اشرفی مقدم، حاج‌باقری و... همه از نوادگان دختران فراوان میرعبدالکریم هستند.

[3]  سنّ حیدر آقابیک را هنگام مرگ نمی‌دانم امّا در ناکامی او می‌توانم اظهار نظر کنم تا اطلاعات امروز او با دو دختر میرعبدالکریم ازدواج کرده تا همین جا هم چندان ناکام نیست.

[4]  این عمّه نرگس را هرگاه خویشان بر سر محبت بودند «عمّه نرگس» و هرگاه بر سر گلایه بودند «نرگس حیدر» می‌نامیدند و نه ارتباطی میان ماها و فرزندان او بود و نه چندان شناختی از یکدیگر داشتیم با این که همه در انارک و چوپانان زندگی می‌کردیم. به هر حال فرزندان او در انارک بودند و من حتّی با یکی از نوه‌های او، قدرت‌الله یزدانی، در یزد هنگام تحصیل یکی دو سال هم‌خانه بودم. او با محمدعلی باقر ازدواج کرد که حاصل آن یک پسر به نام محمدجعفر حاج‌باقری و دو دختر به نام‌های: فاطمه مادر علی سعادتی و ماننده همسر محمدحسین یزدانی بود.

[5]  قدرت‌الله یزدانی فرزند محمدحسین که مادرش ماننده دختر عمّه نرگس من، نگارنده، بود.

[6] حاج هدیه دختر حاج محمّدعلی رمضان ابتدا با محمّدرضا فرزند محمّد حاج عبدالله ازدواج کرد و از او صاحب یک دختر شد که در کودکی مرد. از محمّدرضا بقایی طلاق گرفت و با آمحمّد عظیمی فرزند کلانتر ازدواج کرد و هووی خدیجه بقایی دختر محمّدباقر حاج ملاحسین شد. اتفاق جالبی که بین این دو هوو می‌افتد خواندنی است: موقعی که حاج هدیه هووی خدیجه می‌شود خدیجه از آمحمّد کلانتر دو فرزند دارد یک دختر به نام اقدس عظیمی و یک پسر به نام احمدآقا عظیمی؛ خدیجه خانم برای حاج هدیه پیغام می‌دهد که آمحمّد به دلایلی عقیم شده است و دیگر بچه‌دار نمی‌شود مواظب باش اگر حامله شدی باید پدر بچه‌ات را معرّفی کنی و به خیال خود با این پیغام خطر شریک میراثی را از فرزندان خود دور می‌کند و حاج هدیه هم به هر دلیلی هست از آمحمّد کلانتر باردار نمی‌شود با این که در ازدواج قبلی امتحان داده و ثابت شده است که نازا نیست امّا پس از مدتی خدیجه خانم برای فرزند سومش عبدالرحیم باردار می‌شود و گزک به دست هووی خود می‌دهد تا برایش پیغام بفرستد حالا تو باید بگویی پدر فرزند توی شکمت کیست؟ حوادث روزگار گاهی چقدر عبرت‌آموز است!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد