چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com
چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com

چاه ذغال بادام

چاه ذغال بادام
نوشته :نسل سومی

نتیجه تصویری برای ذغال بادامصبح سحر دو برادر و دامادشان راهی دره کوه شدندتا حاصل دسترنجشان را برای فروش آماده عرضه به بازار نمایند الاغی نیز برای آوردن جوالها آنها را کمک میکرد . پدر پیر و مادر و سایر کوچکتر ها به بدرقه و خدا حافظی آمده بودند در لحظات آخر پدر گفت: اگر دو روز دیگر توقف می کردید تا کوره خوب سرد شود بهتر بود.اسماعیل پاسخ داد :ان شا الله کوره سرد شده و مشکلی نخواهد بود.
آفتاب نیم جان در بالای کوه خود نمایی میکرد که آنها به کوره ذغالهای بادامشان رسیدند .
نصراله به نزدیک کوره رفت و بعد از آزمایشاتی مختصر گفت که کوره هنوز گرم است و پدر راست می گفت کاش دو روز دیگر صبر می کردیم . اما آنها تصمیم گرفتند درب کوره را برای خارج ساختن ذغالها باز کنند نیمروز بود که خاکها کنار زده شد و درب کوره باز گردید و چند جوال ذغال پر شد اما حرارت ذغال ها از حد معمول بیشتر بود اسماعیل گفت من کتری را بار بگذارم و نیمچاشتی بخوریم و بقیه جوالها را بعد پر کنیم او به سایه سنگی رفت آتش افروخت و کتری را بار گذاشت و بر گشت تا جوش آمدن آب به یارانش کمک کند آما در دهانه کوره دامادشان را دید که با حالت بیهوشی روی زمین افتاده و چند متر جلوتر نیز نصراله برادرش روی ذغال ها دمر افتاده بود اسماعیل فوری دامادشان را بغل کرد و به سرعت او را به بالای کوره رساند و اورا در نقطه امنی رها کرد و به سرعت برای آوردن برادرش به داخل کوره رفت خم شد برادر را روی کولش گذاشت سرش گیج زفت اما تلاش خود را کرد هنوز قدمی بر نداشته بود که روی زمین افتاد دو مرتبه تلاش کرد اما ناگهان کوره با وزش بادی خنک مشتعل شد اسماعیل فریاد کشید او و برادرش شعله ور شده بودند فریادهای اسمعیل بگوش هیچکس نمی رسید الاغ سخت هراسان شده بود سم هایش را مرتب به زمین می کوبید ،اما وقتی فریاد های اسماعیل خاموش شد و شعله های آتش از کوره زبانه کشید الاغ به تاخت به سوی آبادی دویدن را آغاز کرد خودش را به آبادی رساند .
پدر وقتی از دور چشمش به الاغ هراسان افتاد همه اهالی روستا را صدا زد کارها را رها کنید بدوید ببینیم چه بلایی بر سرمان آمده است .
نزدیک ظهر اهالی روستای کوچک زن و مرد با بچه ها ،گریان و شیون کنان به نزدیک کوره رسیدند فقط دامادشان را دیدند که گیج ومنگ به آتش کوره می نگرد و اثری از دو برادر نیست


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد