چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com
چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com

پخشاو پرنده تو ناروسینه ؟ !

پخشاو پرنده تو ناروسینه ؟ !


نوشته مجید صفوی انارکی

نوشته زیر به گویش انارکی است و ترجمه آن از نسل سومی است اگر جایی خوب ترجمه نشده تذکر دهید تا اصلاح شود

در حدود چل سالو گو یک موضوعى ذهن مو و خویش مشغول کرته و اسمه فکر واکیرى گو معما حل گرتایه ولى موا گو شیما قاضیش بید و ومواجید نیظروتنى چیو. البته موا وات گو قایدش بو گو میون شیما هن اونایى که راجع به دى معما ازونن و گاهبو گو بعضى هاتنى جوابش ازونید ، ولى ایبخشید گو مو یکنرمه دو ریالیم دیر اکه.
قضیه از دى قرارو گو چل سال (حدودا) پیش خوى پور خالوم ناروسینه شیه بیم ، از اوهنه جى خوى پورعاموهام عازم علم حاج باقرى گرتایم بر شیکار. فکر واکیرى گو اقاى محمد عمادى همه ماش تا نخلک ایبرت و از نخلک خوى مرحوم عاموم ایشیم علم. تا یایى گو مو ویروم وایه علم هیمیشه کویه و ملوش جى دارت ، نازونى دیها از کیا ایومین ، ولى همشنى خویشنى مالک ازونا و دوران صدارتنشى دارت ، از همه معروفتر الماسو بى گو خویوشوش صدراعظم ازونا. الماسو کویه جوون و پر سر وصدایى بى و علموش بر غریبه ها و ملوها جهندم کرته بى، به رد ماشیناش اکه و اگر مسافراشوش نششنسا وشنى ناهشت گو پیاده گرتن ، عامموموش مالى اوسا و و به حرفوش مالى گوشوش اکه، ملوها جى از دستوش عاجز بین، حسودیش اکه ، نشپیا گو ملوها به عاموم نزدیک گرتن. به ما کاریش ندارت ولى ما حق و حسابوشوش میندا خوى نو و استخوان وباخى وموندها ، شو اول بى گو رسایه بیم و هنوم عاموم اوهنه بى و نخلک نشیه بى , شومومنى ایخا ،نو و ماستو تخم کرکهاى علمى، یاتنى خالى ، خاشتر از اون ممکن ناگرته. وقت خاو گو رسا جمخواوها را رو ایوان یورت عاموم پهمنمنى ایکه، تابستون بى و هواى بیرین مالى خاش و خوى اسموى سیبى از ستارها. از خستگى همگى زى خاوومنى وشى و تقریبا گو ساعت دو صبح بى گو از سر وصیداى ملوها و الماسو از خاو وروسایم و متوجه یک نور مالى مسه گرتایم، تیار بدى امونا گو یک نیم دایره نورانى هو که مرکزوش رو زیمى هو ، یا طلوع خورشى(د). ولى دى نوره مالى مستر، رنگوش مهتابى و مالى مالى نزدیک به نظر ایومه، انگارى مرکزوش صى کیلومتر شیمال ما ابو . چند ثانیه اى نویشته بى گو متوجه گرتایم دى نوره داره مستر ابو و شعاع نیمدایره داره رشد اکیره و همسگیه گو مستر اگرتا از شدت نوروش کم ابى و تا دى گو تقریبا تموم افق دید شیمالى ماش مشت ایکه و بعد از قایدش پنج دقه ناپدید کرتا، ما هممنى مات و مبهوت بیم گو ابى دى چیو، پخشاو پرنده هو ، دارن تو کویر یک کارى ازمایشى انجام اتن، انگیلیى به ایی ، یکساعتى طولوش ایکیشا تا دو باره خاو وشیم.
دى واقعه همیشه تو ذهنم وبى و بعدها گو از ناروسینهاى ها وم ارسا بعضیها شینوات گو دى نوره یکى دو بار جى دى نیشایه ولى هیشکى نازونه گو چى بیه، عید پارسال گو ناروسینه شیه بیى از اقاى ابراهیمى ومرسا گو اگر ایشون راجعوش ازونن، ایشون شیوات گو خویش همون سال دى نورش دیه ولى اطلاعى از ماهیتوش نداره.
مو اسمه فکر اکیرى گو ازونى دى نور از کیا بى، ولى دیر وقتو و باخیش فردا وانویسى

بشقاب پرنده در انارک

در حدود 40 سال است که موضوعی ذهن مرا به خودش مشغول کرده است و اکنون فکر می کنم کهمعما حل شده است اما من از شما تقاضا دارم نظرتان را بگوئید.البته می خواهم بگویم که احتمال زیاد داردهستند کسانی که راجع به این معما می دانندو احتمال دارد که بعضی از شما جواب آنرا می دانید.ولی ببخشید که من دو زاریم دیر می افتد.

قضیه از این قرار است که حدوده چهل سال پیش با پسر دائیم به انارک رفته بودیم از آنجا نیز با پسر عمویم عازم علم حاج باقری  برای شکار شدیم،فکر می کنم که آقای محمد عمادی همه مارا تا نخلک بردو از نخلک با مرحوم عمویم به علم رفتیم، تا جایی که به یادم می آید علم همیشه سگ و گربه هم داشت، نمی دانم اونها از کجا آمده بودند؟ولی همه آنها خود را مالک علم می دانستند و در آنجا صدارتی داشتند.از همه معروفتر الماسو بود کهخودش را نخست وزیر می دانست.الماسو سگ جوانی پر سرو صدایی بودکه علم را برغریبه ها و گربه ها جهنم کرده بود.به رد ماشین ها می کرد و اگر مسافران را نمی شناخت اجازه نمی دادکه از ماشین پیاده شوند.عموی مرا خیلی دوست داشت و به حرف او زیاد گوش می کرد.گربه ها نیز از دستش عاجز بودند،حسودیش می شد و نمی خواست که گربه ها به عمویم نزدیک شوند به ما کاری نداشت ولی ما حق و حسایش را بابا نان و استخوان و ته مانده های غذا می دادیم.شب اول بود که ما به علم رسیده بودیم و عمویم نیز آنجا بودو به نخلک نرفته بود. شاممان را خوردیم،نان و ماست وتخم مرغ های علمی،جای شما خالی،خوشمزه تر از آن ممکن نیست.وقت خواب که رسید رختخوابها را در ایوان خانه عمویم پهن کردیمتابستان بود و هوای بیرون خیلی خوب بود وآسمان صاف و پر ستاره،از خستگی همگی زود به خواب رفتیم،و تقریبا ساعت 2 صبح بود که از سرو صدای گربه ها و الماسو از خواب بیدار شدیم و متوجه نور بزرگی شدیم،بدان می مانست که دایره بزرگ است که مرکزش روی زمین است کم کم متوجه شدیم که نور دارد بزرگتر می شودو شعاع نیمدایره دارد رشد می کندو همینطور کهبزرگتر می شد شدت نورش کم می شدتا تمام دید شمالی ما پر کردو بعد از 5 دقیقه ناپدید شد، ما همه مات و مبهوت بوریم کهاین دیگر چیست؟بشقاب پرنده است،دارند در کویر یک کاری آزمایشی انجام می دهند،..................... یکساعتی طول کشید تا دوباره به خواب رفتیم

این واقعه همیشه در ذهنم بودو بعدها که از انارکی ها وارسی کردممی گفتنمد که این نور یکی دوبار دیگر هم دیده شده، ولی هیچکس نمداند که آن چیست،عید پارسال که به انارک رفته بودماز آقای ابراهیمی پرسیدمکه راجع به آن چیزی میدانند، ایشان گفت که در همان سال او نیز آن نور را دیده ولی ماهیت آنرا نمی داند

اکنون من فکر می کنم می دانم این نور از کجا بوده ، ولی چون دیر وقت است بقیه اش را فردا می نویسم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد