چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com
چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com

خاطرات جلال فاطمی انارکی21


خاطرات جلال فاطمی انارکی21

اخرین بخش ماجرا
استاد ,غذایشان را میل کرده , ظرف دسر ( کرم کارامل ) جلوی رویشان بود .با حالتی بسیار جدی مرا خطاب قرار داده و گفتند :
راستش را بخواهی , به تو حسودی ام میشود . شبیه ماجرای تو را در سالهای جوانی ام داشته ام . دلباخته یکی از همکارانم شدم . ان خانم برای ملاقاتم , هیچ ملاحظه ای نداشت . خودش را اسیر نام و ننگ نکرده بود . مثل فاطمه به مکتب اصالت وجود ( اگزیستیالیسم ) اعتقاد داشت . عرف و عادت و سنن دست و پاگیر را تحمیلی میدانست .نقطه مقابلش که من بودم , سیاست اسه بیا اسه برو که گربه شاخت نزند را در پیش گرفته بودم .به شدت خودم را محدود کرده بودم تا مبادا حرف و حدیثی برایم روی دهد .اینده ام که خمیر مایه اش کسب اعتبار بود , برایم خیلی اهمیت داشت .از درک این گفته ی حافظ عاجز بودم که :گر مرید راه عشقی فکر بد نام مکن -شیخ صنعا خرقه رهن خانه خمار داشت . دختر اگاه و ازاده ای بود . نمی توانست خود را قانع کند که چرا تا این حد محتاط و محافظه کارم .به حساب ان می گذاشت که اگر عاشقش بودم , این قبیل مسائل پیش پا افتاده نباید برایم ارزشی داشته باشد . ترکم کرد و رفت پی زندگی خودش . عمری را در حسرت از دست دادنش گذراندم .رفتار تو را که می بینم , که برای دیدارش به اب و اتش می زنی , دلم میسوزد . با خود میگویم ای کاش که رفتار تو را پیشه کرده بودم .برایش جنگیده ای و تاوانش را هم داده ای . خوشا به حالت . نام و ننگ برایت یکسان بوده است .مصداق این سروده حافظ بزرگوار بوده ای که :
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب - چون نیک بنگری همه تزویر می کنند .
استاد حبیب بیش از یک ساعت در پشت میز غذا خوری از اطلاعات دقیقی که در باره فاطمه تهیه کرده بود , صحبت کرد .خلاصه گفته هایشان :

بعد از ظهر روزی که از مسافرت رامسر برگشتید , هنوز دقایقی از ورود فاطمه به خانه اش نمی گذشت که سیرجانی همراه ملیحه یکی از همکاران مشترکشان به خانه فاطمه میایند . تکرار همان حرفها و جواب رد شنیدن از فاطمه .
.سیرجانی , اب روغن قاطی می کند و با فریادهای بلند که همسایه ها متوجه میشوند او را ناراحت می کند .فاطمه که نمی تواند این وضعیت را تحمل کند , شبانه به منزل اقای منصوری ,  رئیس اداره میرود  و می گوید: مستاصل شده ام و دیگر نمیتوانم در این شهر بمانم . با رفتنم به تهران موافقت کنید . سریعا به تهران میاید . تمام حرفهائی که در مورد سیاسی بودن فاطمه گفته شده بود , تماما شایعه و نشات گرفته از عوامل مخرب همکارانش بود .
در تهران به خانه دوست سابقش که صاحبخانه اش نیز در دوره دانشجوئی بود مراجعه میکند و در بالاخانه همان خانه زندگی میکند . صاحب خانه اش با نام بدری , زنی مجرد حدود 50 ساله که از طریق خیاطی مزدی امرار معاش میکرده است . یکی از بستگان بدری که در موقع دانشجوئی فاطمه خواستگارش بوده است , مجددا خواسته اش را برای ازدواج با فاطمه مطرح می کند . در ان روزها روحیه فاطمه بسیار خراب بوده و از دانشسرا نیز مرخصی بدون حقوق گرفته بود .پاسخ مثبت میدهد و با این مرد50 ساله که وکیل رسمی دادگستری بوده است ازدواج می کند .استاد حبیب تاکید کرد در حال حاضر دو فرزند خرد سال سه چهار ساله دارد و خوشبخت است .خدمت دولتی اش - تدریس را نیز ادامه نداده است .توصیه های شدید حبیب به من این بود : مبادا با او تماسی داشته باشی . زن شوهر دار است و اگر با تماس تو مشکلی برایش پیش بیاید برای همیشه وجدانت در عذاب خواهد بود . مرتبا این توصیه را به من داشتند که لزومی نداشت و من هیچوقت اخلاقا چنین کاری نمیکردم . گرچه به صدق گفته های حبیب اعتماد داشتم اما دلم راضی نبود که همه چیز و همه اتفاقات را برایم گفته باشند . مطالبشان هم خوانی نداشتند . از همدیگر خداحافظی کردیم . در ان روزها و بخصوص روزهای بعد کمتر به دفتر مجله میرفتم . وقت ازاد نداشتم . کار کردن در اداره و و درس خواندن در دانشگاه مجالی به من نمیداد که خدمتشان برسم . یک سال و چند ماه بعد از این ملاقات , بطور کاملا اتفاقی که برای فاطمه نیز اتفاقی بود, در خانه بدری , من و فاطمه همدیگر را ملاقات کردیم . فقط بخشی از گفته های استاد حبیب واقعیت داشتند. شرح این ملاقات را نه حالا که زمانی دیگر به ان خواهم پرداخت .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد