چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com
چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com

خاطرات جلال فاطمی انارکی19


خاطرات جلال فاطمی انارکی19

خاطره ها 
دوستم هوشنگ ,یک جندقی تمام عیار بود . بی هیچ شیله پیله, خجالتی , مقید به انجام تکالیف دینی , نماز و روزه اش ترک نمی شد .راضی کردنش از سوی من برای جلب رضایت حبیب که برای اگاهی از سرنوشت فاطمه اقدامی صورت دهد , خیلی سخت بود .
-هوشنگ جان ! تنها هدفم کشف واقعیات و ریشه یابی اتفاقاتی ست که با انها مواجه بوده ام . کجای این خواسته نا مشروع و غیر انسانی ست ؟ 
علیرغم تمامی این جر و بحث های پایان ناپذیر پذیرفت تا مشروحا با استاد حبیب صحبت کند و هر انچه را که میداند و اگاهی دارد برایشان تشریح کند . 
- باشد جلال در یکی از همین روزها که سر حال باشند صحبت می کنم . عجله نکن .
اداره امور روزانه دفتر نشریه رضایت کامل استاد را جلب کرده بود .حدود سه چهار ماهی از حضورم در دفتر مجله می گذشت . سال 43 در شرف اتمام بود . در همین مدت کوتاه با بسیاری از بزرگان اهل ادب و فرهنگ که به دفتر مجله رفت و امد داشتند اشنا شده بودم . شخصا علاقمند به حضور در دفتر و خدمت کردن به استاد بودم .
علاقمندی ام را در ادامه خدمت بانک از دست داده بودم . انجام وظایف خشک و یک نواخت امور بانکی مانند برهکاران و بستانکاران , دفاتر روزانه و کل , اسناد دریافتنی و پرداختنی و تهیه ترارنامه روزانه . از چگونگی ماهیت شغلی ام خشنود نبودم . بدون انگیزه و خسته کننده . سال 44 از خدمت در بانک کشاورزی استعفا دادم . در گزینش استخدامی سازمان امور اداری و استخدامی کشور وابسته به نخست وزیری شرکت کردم و موفق به استخدام در این سازمان شدم . در سال 45 در دانشگاه تهران , دانشکده جدید التاسیسی با نام دانشکده علوم اداری و مدیریت بازرگانی ایجاد گردید . با قبولی در کنکور سراسری دانشکده مدیریت علوم اداری را انتخاب کردم و در سال 49 در زمره اولین فارغ التحصیلان مدیرت , مدرک لیسانس گرفتم . اوائل سال 51 پدر مهربانم در سن 59 سالگی به جهت بیماری قلبی در اصفهان درگذشت و در تخته پولاد اصفهان به خاک سپرده شد .هیچ گاه در زندگی ام نتوانسته ام خودم را از زیر سایه این پدر مهربان کنار بکشم . کارهای انسانی و نوعدوستانه اش را که به خاطر میاورم مبهوتم می کند که چگونه این مرد به مکتب نرفته در اوج انسانیت بود . هر وقت خودم را با او مقایسه کرده ام , خجالت کشیده ام .سال 52 پس از طی یک دوره اموزشی زبان در کالج مدیریت لندن برای گرفتن مدرک فوق لیسانس ثبت نام کردم .
سال 45 با لطف و پی گیری های استاد حبیب یغمائی , چگونگی وضعیت فاطمه و ماجراهائی که داشته است برایم مشخص شد که به ان خواهم پرداخت .


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد