چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com
چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com

خاطرات من و کوچه باغ


خاطرات من و کوچه باغ (1)

نوشته : نسل سومی

نوروز 93 فرصتی بود که دقیق تر مسائل را بررسی کنم و مطالبی را دقیق تربنگرم و به نگارش در آورم این بود که یک روز بعداز ظهر به تنهایی روانه کشتزار چوپانان برای زیارت از باغ و دشت شدم از طریق کوچه باغ تنگو،رواته دشت شدم اشغال های انباشته در ته کوچه باغ نشانه این بود که سالهاست یک قطره آب هم در این کوچه باغ جریان نداشته درب اکثر باغها کنده بود و حتی یک علف هرز هم در باغها مشاهده نمی شد فقط چند نخل پیر و سالخورده در جایگاه همیشگی خود سخت افسرده و خواب آلود و بیمار چرت می زدند و به اطراف خود کاملاٌ بی تفاوت بودند یکی دو باغ تعدادی درخت در خود داشتند و نشان از این بود که هنوز دلسوخته ای درب این باغ ها را می گشاید و لااقل در گرمای تابستان سوزان درختان را تشنه رها نمی نماید.

به دیوار باغ خودمان رسیدم تصویر خرّمی باغ ،درختان سرسبز و شاداب و پر میوه ،در ذهنم زنده شدند یاد سیب های آبدار و پر عطر و بوی باغمان افتادم که کمتر کسی در چوپانان در گرمای سوزان خرداد ماه موّفق به خوردن آنها می شدند و من و برادران و خواهرانم و بچه های رعیتمان به راحتی سیب ها را نشسته از درخت می چیدیم و از خوزدن آنها لذت می بردیم وقتی یاد سیب ترشهای درشت و آبدار می افتم دهنم پر از آب می شود. انگورهای سیاه و سفید باغ واقعاً لذت بخش بودند هر چند که مهمان های ناخوانده مثل گنجشگها و زنبورها برای مصرف آنها با ما مسابقه می گذاشتند به یاد انارهای شیرین جلو باغمان که افتادم دهان پر از آب ایام خوش بچگی افتاد وقتی وارد باغ می شدم بهترین و درشت ترین انار را می چیدم و برای آنکه بهشت را نصیب خود کنم و دانه بهشتی انار را از دست ندهم با دقت تمام دانه های انار را از پوستش جدا می کردم و از خوردن آن لذت می بردم وقتی دیوار باغ تمام شد و به در باغ رسیدم ردیف درختهای انجیر سیاه و سبز در کنار جوی آب خیابان دشت مرا به دنیای دیگری بردند در تیرماه عجب انجیر های سیاه و شیرین لذتبخش بودند هر چند که موقع چیدن انجیر تمان بدنم به خارش می افتادند اما وقتی شیرینی یک انجیر را در دهانم حس می کردم تمام خارشها تسکین می یافتند یک آن به یاد شهربانو افتادم که با فرزی و استادی تمام زنبیل بدست ،روز در میان ،همه انجیر های رسیده را می چید و ما نیز به او کمک می کردیم و تصویر پدرم را مشاهده می کردم که در خانه در سایه می نشست یک کاسه بزرگ نیکلی را پر از آب چائیده مشکاب می کرد و یک کیلویی انجیر سیاه تازه از درخت چیده شده را داخل آب می ریخت و با دندان مصنوعی با دقت خاصی دانه دانه انجیر ها را می خورد -تا دانه های ریز انجیر زیر دندان مصنوعی اش گیر نکند -که همه ما را به هوس می انداخت و ما بچه ها شریک او می شدیم و انجیرهای شسته و سرد شده را از کاسه او کش می رفتیم و با لذت می خوردیم .اما دو درخت انجیر ته باغ خاطره انگیز تر بودند زیرا انجیر آن درختها سبز رنگ بود و دیر رس و در آبانماه هنگامی که هوا رو به سردی می گذاشت می رسیدند و عده زیادی هنوز که هنوز است سراغ آن انجیر های خوشمزه و شیرین را از من می پرسند.

اکنون به در باغ رسیده بودم و خوشبختانه مستاجر املاکمان در باغ بود و مشغول کولیدن زمین بود.

فرصت را غنیمت شمردم تا شاید دوران خوش باغ در دلم تازه شود.وارد باغ شدم چشمم که باغ خشکیده را دید آه از نهادم بیرون آمد دیوار وسط باغ جلب نظرم کرد مرگ پدر و تقسیم ارث او ،این دیوار را وسط باغ ما کشید. ادامه دارد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد