چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com
چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com

علی هنری مدیری مقتدر

 

علی هنری مدیری مقتدر

نوشته : نسل سومی

کلاس اول دبستانم را در دبستان ستوده، به ریاست آقای هنری شروع کردم و معلم کلاس اولم ،آقای کریم حسنی بودند .سال اول ، رو به پایان بود و من در اردیبهشت ماه اواخر کتاب کلاس اول را درس می گرفتم  کتاب اول ما درسهایی مثل دارا  توپ دارد و آذر عروسک دارد بود و مثل کتابهای امروزی با اصول روانشناسی تدوین نشده بود ، درسهای آخر کتاب هم چند سطر نوشته داشت و ما باید هر شب به عنوان تکلیف شب، یک یا چند بار از روی متن کتاب، رونویسی می کردیم

آنشب من تنبلی کرده بودم و نوشتن تکلیف را به بعد از شام شب محول کرده بودم و در حضور مرحوم پدرم، در کنلر چراغ گرد سوز مشغول نوشتن تکلیفم بودم اما به علت خستگی و بازی زیاد بعد از تعطیلی مدرسه که معمولا ساعت چهار بعد از ظهر بود ، در حال نوشتن تکلیف ،چرت می زدم و پدرم مرا از خواب بیدار می کرد و می گفت که هنوز تکلیفم تمام نشده با زحمت زیادی آن شب مشقم را تمام کردم و غافل از اینکه از سطر آخر تکلیفم پریده بودم و آنرا ننوشته بودم و این موضوع مد نظر پدرم بود اما او به من تذکر نداد و من با خیال راحت به رختخواب رفتم

صبح، مطابق معمول کیف و کتاب و مقداری نان خالی را برداشتم و بعد از نوشیدن سه استکان چای آبسردی روانه مدرسه شدم

زنگ را زدند و مراسم صبحگاه و خواندن دعای صبحگاهی به پایان رسید و همه به سوی کلاسها رفتیم و منتظر آمدن معلم شدیم اما چشمتان روز بد نبیند قبل از ورود آقای حسنی، در کلاس باز شد و آقای هنری وارد کلاس شد بعد از برپا و اجازه نشستن آقای هنری به بالای سر من آمد و گفت تکلیفت را ببینم ، من با ترس و لرز در حالیکه رنگم پریده بود و تمام همکلاسی ها از ترس اینکه نفر بعدی نوبت ایشان خواهد بود شدیدا مضطرب بودند، دفتر تکلیفم را روی میز گذاشتم و آقای هنری به بررسی تکلیف من پرداخت و در پایان گفت چرا یک سطر از تکلیفم را جا انداخته ام ، سپس مرحوم علی ملا خدمتگزار مدرسه که در جلو کلاس به حالت آماده باش ایستاده بود را صدا کرد آقا علی ترکه انار را بیاور!

مرحوم علی ملا که می خواست از فامیلش حمایت کند و وساطت نماید که او را از خوردن کتک نجات دهد با لکنت زبان و من و من خواست سخنی بگوید که آقای هنری به او توپید که مگر نشنیدی چه گفتم ،

همه کلاس مات و متحیر شده بودند علی ملا با یک ترکه انار یک متری به کلفتی یک انگشت دست آقای هنری وارد کلاس شد و چشمتان روز بد نبیند 3تا ترکه بر کف دست یک کودک 7 ساله نواخته شد که هنوز درد و سوزش آنرا کف دستم احساس می کنم

تا ظهر که زنگ را زدند مدرسه چون جهنمی مرا می سوزاند اما بالاخره زنگ را زدند و من با صف راهی منزل شدم و ارزو داشتم که وقتی به خانه رسیدم در آغوش مادرم زار زار گریه کنم و به او اعلام نمایم که دیگر مدرسه را واقعا دوست ندارم هرچند که قبلا نیز از مدرسه اصلا خوشم نمی آمد . اما قبل از دیدن مادرم پدرم را دیدم که با چهره ای خندان به استقبالم آمد که گرد ریش پسرم کف دستت را ببینم چند تا چوب نوش جانت شده که آنوقت مادرم از ماجرا با خبر شد و گریه های من نیز، داغ دل مادر را شعله ور تر کرد و همه فهمیدند که تمام ماجرا زیر سر پدر مهربان بوده و الا آقای هنری که علم غیب نداشته که من یک سطر از تکلیفم را ننوشته ام.

اما مادر با عصبانیت زیاد دق دل مرا خالی کرد چند بار با مشت به سینه کوبید  اول چند کلام لیچار نثار پدر کرد که الهی ظلمت بسوزد و آنگاه کلی فحش و بد و بیراه و نفرین نثار آقای هنری کرد که چرا کودکش را زده است .

به هر حال فردا شد و من با خواهش و تمنای مادر و حمایت برادرم راهی مدرسه شدیم اما دیگر یاد گرفتم مشق هایم را بعد از مدرسه با دقت بنویسم

خداوند پدر و مادر و آقای هنری را بیامرزد . امروز می فهمم که من هم اگر جای آنها بودم همین کار را می کردم که آنها کردند.

بارهاست که تصمیم گرفته ام در باره آقای هنری قلم بزنم اما نمی دانم چرا کلمات بر قلمم جاری نمی شوند و قادر به انجام چنین وظیفه ای نیستم

از شاگردان آن مرحوم که اطلاعاتی از زندگی و فعالیت او دارند خواهانم که مرا در این امر یاری نمایند


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد