به انارک مرا گذار افتاد
اثری از استاد محمدعلی ابراهیمی
در اسفند ماه سال 89 در سایت پیشین انارک عکسی نظرم را جلب کرد که در آن یکی از
منتخبین مردم که بسیار هم در کار خویش خبره است در میدان وردی شهر درحال نشاندن یک درخت از پانصد درخت خریداری شده بر اساس گفته ی آگاهان بود. شعر طنز زیر بیانگر این کار خداپسندانه است !
روز ، روز درختکاری بود
آب در سطح شهر جاری بود
در نشستی به نیمه ی اسفند
شد مصوب گزینه هایی چند
به مثل نونوار کردن شهر
اندکی مایه دار کردن شهر
گود برداری و خرید درخت
وسط پارک جور کردن تخت
گر چه این کار ابتدا ول شد
لیکن آخر نتیجه حاصل شد
آب را روی پلکان بردند
چای را زیر پلکان خوردند
آب رنگی به شهر پاشیدند
رنگ دیوار ها تراشیدند
پی تنظیف کوچه ها بودند
دمی از کار خود نیاسودند
پارک را اندکی تکانیدند
پانصد ریشه را نشانیدند
خبرش را به سایت ها دادند
عمل خویش را بها دادند
بشنو این نکته را که اول عید
از من بی خبر کسی پرسید
که درختان کجا نهال شدند
در کدامین مسیر چال شدند
پانصد ریشه ی درخت چه شد
گر فدا شد فدای دست که شد
گفتم او را که بنده معذورم
وسط گود نیستم دورم
چیزی از ماجرا نمی دانم
قصه تلخ را نمی خوانم
دانم آنقدر کز سپیدی بخت
چوب خشکیده ای به جای درخت
صحبدم در زمین فرو کردند
آنچه را داشتند رو کردند
بشنو این قصه را که در مرداد
به انارک مرا گذار افتاد
به سراغ درخت ها رفتم
هرکجا بود جای پا رفتم
اثری از درخت و دار نبود
شاخه ای سبز بر قرار نبود
راستی سال پیش در اسفند
چاله را بیل در کجا می کند
ریشه ها را کجا نشانیدند
نکند در هوا نشانیدند
نکند باد جمله را برده
همه را برده در علم خورده
چون شما بنده نیز حیرانم
چیزی از ماجرا نمی دانم