چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com
چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com

یادی شرح حال گونه از همکلاسی

یکی از همکلاسی های دکتر مشتاقی به یاد این عزیز از دست رفته چنین نوشته است :

یادی شرح حال گونه از همکلاسی

دوران کودکی دکتر مشتاقی از دیدگاه همکلاسی

به خاطر می آورم که درسال1340 خانواده جدیدی به چوپانان کوچ کردندو پدر این خانواده جدید کبلا سبحان بود که شغل مغازه داری در چوپانان را برای خود انتخاب کرده بود . کبلا سبحان قبل از انتقال خانواده اش به چوپانان خودش به صورت مجرد چند ماهی بود که حرفه خودش را شروع کرده بود . کبلا سبحان یک اتاق از منزل باقر مطلب اجاره کرده بود و وسایل مورد نیاز مردم را به این مغازه منتقل کرده بود . وبعداً منزل کوچکی را در پشت مسجد و روبروی خانه مرحوم عبدالرحیم زاهدی اجاره کردو خانواده خود را از عروسان نزدیک بیاضه به چوپانان منتقل کرد هنگام مهاجرت آنها کبلا سبحان چندین بچه بزرگ و کوچک داشت که علی اکبر 6سال بیشتر نداشت و با من همسن و سال بود پس به احتمال زیاد او متولد عروسان بود و تقریباً در نزدیکی ما نیز خانه اشان بود . ولی کودکی بسیار دیر آشنا بود و ارتباط با او کاملا مشکل بود . در اولین برخوردهای من با او ،او یکی از دستهایش را به من نشان داد که به تازگی به زمین خورده بود و دشتش شکسته بود و و شکسته بندی در عروسان دستهای او را بسته بود و این دست شکسته کمی کج جوش خورده بود که وقتی او دستش را به من نشان داد عمیقاً به من احساس ترس از شکستگی استخوان دست داد . 

سالهای دبستان دکتر مشتاقی

من با او در کلاس اول دبستان همکلاس شدم از همکلاسی های کلاس اولمان مجید بقایی ، محمدتقی جلالپور ،محمود حلوانی، محمدعلی طاهر، محمد حسین کلانتری ، یزدانبخش مستقیمی ،حسین بشیر ،بمانعلی رفیع را بیشتر به خاطر نمی آورم در همان روزهای اول مجید بقایی گوی سبقت را از همه ما ربود و به عنوان مبصر کلاس انتخاب شدو بعداً به عنوان شاگرد اول کلاس هم معرفی گردید اما من و مشتاقی و محمدتقی نیز او را  در درس تعقیب می کردیم.مجید تا کلاس چهارم در چوپانان بود و کلاس پنجم به انارک رهسپار شد  حالا رقیب سرسخت ما از دور خارج شده بود اما به علت مردودی، بسیاری از دانش آموزانی که به عللی مردود شده بودند با ما همکلاسی شدند این بزرگواران عبارتند از : سید محمود موسوی ، نوروز براتی ، حسنعلی عارف ، حسین ضییایی ةقلی کلانتری ، محمد جعفر یزدانی ، حسن اطهری، منوچهر مستقیمی ، حسن آقا جلالپورو بزرگوارانی که از حجت آّباد به چوپانان آمده بودند مثل محمدعلی سرحدی و سعید صبوحی واحمد نجفیان ، علی عظیمی ،علی اصغر رفیع اما آموزگار کلاس پنجم ما آقای علیدخت ترجیح داد که ریاست کلاس پنجم را به مبصر کلاس یعنی جناب نوروز خان براتی بسپارد و ضمناً برای تنبیه بچه ها نیز شلاق را به دست نوروز و جناب پهلوان عارف داد که خاطرات آن زمان، خود بسیار مفصل است . به هر حال من نفهمیدم که در کلاس پنجم چه کسی اول بود .

قاریان قرآن دبستان ستوده

 اما لازم به ذکر است که درس قرآن در دبستان از کلاس سوم شروع می شد و ما بچه های چوپانان در خواندن قر آن اکثراّ نا توان بودیم علت آن هم روش بد تدریس معلم ها بود ولی کبلا سبحان در قرائت قرآن مهارت داشت و بخشی از قر آن را به فرزندش اکبر آموزش می داد به همین علّت اکبر به عنوان قاری قرآن در مراسم صبحگاه برگزیده شد و همین امر سبب شد که کم کم اکبر در بین دانش آموزان و معلمان مطرح شود.البته جناب سرحدی نیز در قرائت قرآن صبحگاهی همیشه مطرح بود.

موفق ترین دانش آموزان سال ششم ابتدایی

سال ششم تحصیل ما سال پر حادثه ای بود در ابتدای سال معلمی برای ما انتخاب شد به نام آقای بافرانی (فروزانفر)که معلمی با سواد بود و روشهای آموزشی او بسیار کار ساز بود اما متاسفانه قبل از امتحانات ثلث اول بین معلمین دبستان و دکتر بیمارستان یعنی دکتر جزایری درگیری و کتک کاری سختی در گرفت و کارشان به دادگاه کشیده شد و تمام معلم های دبستان چوپانان به روستاهای اطراف خور تبعید شدند و بعد از چند روز معلمی دیگر از جندق به کلاس ما آمد که ما دانش آموزان تا پایان سال نتوانستیم ارتباط خوبی با او برقرار کنیم وبه یاد دارم که کبلا سبحان برای بر گرداندن کبلا سبحان نامه نگاری هم کرد اما فایده ای نداشت و نتیچه این بود که در سال ششم از کلاس ما درامتحانات نهایی خرداد فقط 2نفر قبول شدند  نفر اول علی اکبر مشتاقی بود که بامعدل 14/5 قبول شد و من که با معدل 14/25قبول شدم

جدایی بین همکلاسی ها

کلاس هفتم هنگام ترک تحصیل بسیاری از همکلاسی ها شد و فقط چند نفری برای ادامه تحصیل به جاهای دیگر رفتیم چند نفر به خور و چند نفر به انارک و من به یزد و علی اکبر مشتاقی هم روانه اصفهان شد و بعداً شنیدم که با راهنمایی معلمانش رهسپار دبیرستان ادب می شود . به هر حال ما دیگر بسیار کم همدیگر را می دیدیم فقط تابستانها در چوپانان ارتباطهایی با هم داشتیم تا اینکه در سال 1352 ما دیپلم گرفتیم در آن سال فقط علی اکبر مشتاقی در رشته کشاورزی  ومرحوم فضل الله افضل در رشته ادبیات فارسی در دانشگاه تهران قبول شدند.

ورود به دانشگاه اصفهان

سال 1353 من با تغییر رشته از ریاضی به علوم انسانی در دانشگاه اصفهان در رشته علوم تربیتی پذیرفته شدم و ترم اول در دانشگاه اصفهان همشهری های من افراد زیر بودند سعید عسکری که رشته زیست شناسی می خواند و ما خیلی با هم ایاق بودیم ، سید محمود موسوی که رشته ادبیات می خواندو باز هم از دوستان نزدیک من در دانشگاه بود. اما خانم دکتر نسرین مستقیمی نیز در رشته داروسازی مشغول تحصیل بود و خانم نسرین بقایی نیز در رشته علوم آزمایشگاهی تحصیل می کرد که من چون با آنها فامیل بودم از دور سلام و علیکی با هم داشتیم . در ترم دوم، دانشگاه اصفهان به صورت آ‍زمایشی اعلام کرد که می خواهد برای ترم دوم از روی معدل کتبی دانشجو گزینش کندکه در این مرحله آقای علی اکبر مشتاقی در رشته پزشکی و آقای حسین ضیایی در رشته زیست شناسی پذیرفته شدند و حالا جمع ما چوپانانی ها در دانشگاه جمع بود .

حادثه اخراج از دانشگاه اصفهان

در ترم دوم که هنوز چند روزی از ورود مشتاقی به دانشگاه نگذشته بود، روز 6 بهمن یعنی روز انقلاب سفید ،جو دانشگاه متشنج بود و پلیس همه جا را قرق کرده بود و این صحنه ها برای من خیلی تازگی داشت موقع نهار اتفاقاً من با مشتاقی همراه شدم و با هم غذا گرفته بودیم و سر میزی مشغول خوردن غذا بودیم و مشتاقی از خاطرات تظاهرات در دانشگاه تهران برایم نقل می کرد در همین موقع دیدیم که در یک حرکت همآهنگ قاشق ها با حرکتی اعتراضی بر روی میز ها می خورد و ناگهان بشقاب های غذا به هوا پرتاب شد که ما فرار به بیرون را ترجیح دادیم هنوز از در، چند قدمی نرفته بودیم که گاردی ها با باتوم و سپر به سلف سرویس حمله کردند و عده ای کتک خوردند و دستگیر شدند. امّا ما جان سالم بدر بردیم

بعد من و علی اکبر به خاطر کنجکاوی وارد دانشکده علوم شدیم در راهرو دانشگاه عده ای رژه اعتراضی می رفتند و سرود بنی آدم اعضا یکدیگرند را می خواندند ما نیز به آنها پیوستیم اما پلیس از جلو و از عقب ما را محاصره کردند و ما در اینجا چند باتوم نوش جان کردیم ولی یکی از استادها درب اتاقش را گشود و ما چند نفر را بداخل اتاق کشید و کسانیکه زخمی شده بودند را پانسمان کردیم نیم ساعتی در اتاق استاد بودیم که استاد گفت آبها از آسیاب افتاده و نیروهای گاردی رفته اند و شما هم بروید من و مشتاقی از آن اتاق بیرون آمدیم و به سمت بیرون روانه شدیم که ناگهان پلیسی از پشت سر ما را خواند و کارت های دانشجویی ما را گرفت و ما را رها ساخت . تا دو روز خبری نبود و به ما اعلام می شد که وضعیت شما در دست بررسی است بعد ا ز 2 روز ما را از دانشگاه برای دو ترم اخراج کردند .

اما من نتوانستم کاری بکنم فقط کبلا سبحان موفق شد علی اکبر را با نفوذی که داشت دوباره به دانشگاه بر گرداند . و من سال بعد در کنکور پذیرفته شدم و با همکاری دکتر شریعتمداری که آن زمان رئیس دانشکده علو تربیتی بود انصرافی بدون ذکر اخراجی گرفتم و به دانشگاه تهران رفتم .

یک پارتی بازی برای همکلاسی

من دیگر سالها از دکتر مشتاقی خبر نداشتم فقط می دانستم که ایشان در دانشگاه علوم پزشکی همدان مشغول به کار است .روزی دختر یکی از همسایگان ما که رشته پزشکی قبول شده بود و تلاش می کرد که خودش را به مشهد منتقل کند با من صحبت می کرد از او پر سیدم که در کدام دانشگاه درس می خوانی ایشان گفت که در همدان و من گفتم من یک دوست همکلاسی دارم که احتمالا ایشان در همدان باشند و قتی که اسم دکتر مشتاقی را بردم برق از چشمان او درخشید و توضیح داد که او رئیس گروه ماست و کلی تعرف و تمجید و از من خواست که سفارشش را بکنم تا ایشان به انتقال او کمک کند. او گفت که دکتر تخصصش را در اطفال گرفته و من که نمی خواستم دکتر مشتاقی را در معذوریت قرار دهم از تلفن و نوشتن نامه خودداری کردم و گفتم به ایشان سلام مرا برسان و بگو فلانی سفارش مرا کرده ، وقتی دکتر مشتاقی اسم مرا می شنود با تعجب از دانشجویش سبب آشنایی ما را می پرسدو بعداً هم به دانشجو خیلی کمک می کند تا منتقل شود اما گویا تیغ او نیز نمی برد .

آمرزش همکلاسی

من بعد از دووران دانشجویی دیگر هرگز دکتر مشتاقی را ندیدم تا اینکه در سایت های چوپانان خبر وفات او را خواندم او فقط 15 تا 20 سال مردم چوپانان بود به همین علت دیدم نسل جدید اصلاّ شناخته از او ندارند و او را نمی شناسند اما دانش آموزان دهه چهل دبستان ستوده همگی او را بخوبی می شناسند هر چند که بسیاری از آنها نیز جان به جان آفرین تسلیم کرده اند خداوند روح همه آنها خصوصاّروح دکتر مشتاقی را شاد نموده و رحمت خود را بر آنها ببارد

                                                                تر بت حیدریه- ابوالقاسم مستقسمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد