چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com
چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com

باقر سیاه


باقر سیاه

 نوشته :نسل سومی


باقر(سیاه) ضیایی - باقر ضیایى, باقرسیاه - سایت شجره نامه‌ی ما

در نامگذاری این بیوگرافی بسیار دچار تردید بودم که چه عنوانی را برگزینم ولی هیچ عنوانی را بهتر از همین تیتر نیافتم زیرا مرحوم باقر ضیائی سالها در چوپانان بدین نام شهرت داشت و بدین نام شناخته می شد پس اجازه دهید اکنون هم من اورا باقر سیاه بنامم. و امیدوارم که کسان او از این تیتر نرنجند زیرا باقر با این اسم شهرتی منطقه ای داشت.

متاسفانه از سال تولد و وفات باقر بی اطلاع هستم و این را هم نمی دانم که باقر خودش به چوپانان مهاجرت کرده یا اینکه پدرش آمده و او نیز به تبعیت از پدر آمده؟ چه خوب بود فرزندان این بزرگوار نواقص کار مرا بر طرف می کردند و اطلاعات ایچنینی را به صورت کامنت در اختیار همگان می گذاشتند.

اما باقر شاید یکی از مهمانوازترین ساکنین در چوپانان بود .شغل اصلی او کافه داری بود آن هم در مکانی که فقط هفته ای دوبار کامیون دوکابینت پست خور و جندق از خور راه می افتاد و مسافران خور و فرخی و چاه ملک را سوار برکامیون می کرد و در دوراهی جندق یعنی حوض حاج علی آنها را پیاده می کرد و 3 تا 4 ساعت مسافران در انتظار بودند تا به جندق می رفت و مسافران جندق را سوار می کرد و سپس به چوپانان می آمد و در چوپانان در کافه مش باقر اتراق می نمود و استراحت می کرد و بعد از سوار کردن مسافران چوپانان راهی نخلک می شد و سپس به انارک می رفت و پایان راهش نائین بود که پیمودن این مسیر با آن جاده های خاکی خراب 15 تا 20 ساعت طول می کشید .و در برگشت نیز چندین بشکه بنزین و نفت بار می زد و مسافران را سوار می کرد و مسیر رفته را برمی گشت و باز در کافه مش باقر اتراق میکرد و این باقر بود که در کافه خودش ،با نان تازه و ماست گوسفند و گاو وکشک و تخم مرغ و چای از میهمانان پذیرایی می کرد. کافه مش باقر یکی از" آه هنگ" هایی بود که از یکی از مالکان اجاره کرده شاید هم مجانی در اختیار او گذاشته بودند . دیوارهای این" آه هنگ" کاهگلی بود و در دو طرف دیوارها تخت هایی گلی برای استراحت درست شده بود و روی تخت ها گلیم های جلی مفروش بود و در گوشه جلو کافه روی تختی اجاقی بود و سماور آتشی و کتری برای دم کردن چای و تعدادی بشقاب نیکلی و کاسه نیکلی و چندین استکان و نعلبیکی و فانوسی و لمپاپی که در شب ها، اگر مسافری بود روشن می شد.در محوطه بیرون کافه که فضای بازی بود اما جلو آن دیوار داشت دو سه مشک آب در سایه آویزان بود که یک لیوان نیکلی در دل یکی از مشک آبها قرار داشت و مسافران از این مشک ها، آب سرد می نوشیدند.

البته گاه گداری اتفاق می افتاد که مسافری از جایی می رسید و مجبور بود یکی دو روزی در چوپانان متوقف شود کافه باقر به روی او باز بود و چون هتلی از مسافران پذیرایی می کرد اگر زمستان بود مسافر شب روی تخت های داخل کافه می خوابید و اگر تابستان بود مسافر می توانست یا روی پشت بام کافه بخوابد یا در پیاده رو کناره کافه زیر درخت توت جلو کافه بخوابد . اما اگر مسافری زن و بچه با او همراه بود باقر اورا به منزل خود می برد و در منزل از او پذیرایی می کرد.

یکی دیگر از خدمات باقر پمپ بنزین داری بود که بدینوسیله باقر خدمت رسانی می کرد همیشه ماشین پست برای باقر از نائین حلب های بنزین یا بشکه بنزین یا بشکه نفت می آورد و باقر این مواد سوختی را در انباری کنار کافه قرار می داد اگر ماشینی به بنزین نیاز داشت باقر با تلمبه ای بنزین از بشکه می کشید و به او می فروخت . البته در آن زمان مردم از نفت برای روشنایی استفاده می کردند و مصرف نفت آنها بسیار کم بود یک خانواده هر دوماهی 20 لیتر نفت مصرف داشت و باقر این نفت را تامین می کرد.

خدمت دیگری که باقر انجام می داد این بود که باقر مسئول مسجد چوپانان بود و بدون هیچ چشمداشتی وظایف زیادی را انجام می داد . بعضی اوقات با کمک افراد خانواده اش مسجد را آب و جارو می کرد .

در بالای ایوان مسجد چوبی 4 متری نصب بود که به وسیله قرقره ای با طنابی فانوسی به آن آویزان بود و باقر هر روز غروب فانوس را نفت می کرد و آنرا روشن می نمود و با طناب فانوس را به بالای تیر می کشید و اسم آن بیدق مسجد بود .علت اینکار این بود که در آن زمان چراغ برق نبود و بیشتر مسافران در شب ممکن بود گم شوند خصوصاً اینکه در تابستان شبها هوا خنک بود و مسافران شتری شبها برای رفت و آمد، راحت تر بودند یا بارهایی که از حجت آباد و آشتیان به چوپانان با شتر حمل می شد در شبها هم برای انسان و هم برای حیوان راحت تر بود و این بیدق چراغانی راهنمای خوبی برای از راه افتادگان بود.

یکی دیگر از وظایف باقر در ایام محرم و صفر به پا داشتن سور و سات عزاداری بود هرکس بانی مسجد بود سوخت و قند و چای را تحویل باقر می داد و باقر در غروب آفتاب سماور ذغالی بزرگ مسجد را روشن می کرد و چای را در موقع خودش دم می نمود . او هر شب مشک آبی را بدوش می گرفت و به عزاداران اماحسین آب سرد تعارف می کرد . ضمناً در بقیه مراسم هم با چوبی که در دست داشت مواظب بود بچه ها در مسجد شلوغ بازی نکنند و او روز عاشورا لگنی را پر از آب می کرد و در حیاط مسچد قرار می داد تا هر کس دوست دارد اجرتی به او بپردازد در داخل لنگ بیندازد معمولا این کمک ها با سکه انجام می گرفت

خلاصه اگر باقر نبود بسیاری از کارها روی زمین می ماند و به همین علت مالکان چوپانان قدر اورا داشتند و به او احترام می گذاشتند

باقر در طول عمرش 3 ازدواج رسمی و تعداد زیادی فرزند داشت همسر اول او آسیه بو د که از او یک فرزند پسر به نام مجمد باقر و چندین دختر داشت . همسر دوم او گوهر بود که از او هم یک فرزند پسر به نام یدالله باقر سیاه داشت و چندین دختر نیز از او داشت .{ در تذکراتی که نوادگان گوهر شفاهی به من بیان کردند گوهر همسر اول و آسیه همسر دوم ایشان بوده است} و از همسر سوم که گوهر حلوونی بو دفقط یک پسر داشت که علی باقر سیاه می باشدبه علت عیالوار بودن باقر نوه ها و نتیجه های باقر بسیار زیاد هستند و به همین علت تعداد زیادی از اهالی چوپانان اصل و نسبشان به باقر سیاه می رسد.

باقر از یکی از نوه های خودش که از مادر یتیم شده بود و معلول می باشد چون فرزندی، پرستاری و مواظبت می کرد به طوریکه اکثراً فکر می کردند که او فرزند خود باقر است و او کسی نیست جز نصرت ضیایی که بعد از فوت باقر به باقرو شهرت یافته بود و مدتها مردم او را باقرو خطاب می کردند.

در یکروز تابستان باقر به دل درد شدیدی مبتلا شد در چوپانان دکتری نبود و وسیله ای نیز نبود که باقر را به جایی برسانند باقر را در کنار پیاده رو در کنار حمام جدید قرار داده بودند و پیر مرد از درد به خود می پیچید تا بعد از کلی دوندگی دختران باقر موفق شدند او رابا اتوموبیلی به نخلک برسانند تا پزشکیار نخلک به کمک او بشتابد ولی بعد از ظهر همانروز باقرجان به جان آفرین تقدیم کرد و جنازه باقر به چوپانان منتقل و در مزار چوپانان به خاک سپرده شد.