ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
آش شلهقلمکار
(بخش سوم، پارهی نخست)
کرامت سرکار آقا
نویسنده : محمد مستقیمی
کاروان آرام آرام در موسیقی دلنواز زنگ شتران در شیب ملایم به سمت شمال پیش میرود. لحظاتی قبل از بارانداز مشجری بار کرده است و باباحاجی که خود این بار کاروانسالار است؛ رکاب به رکاب سرکار آقا که مسافر عزیز اوست پیشاپیش کاروان میراند و خوشحال است که میتواند باز هم در فرصتهایی از فیوضات سرکار آقا بهره ببرد و نگران این که یکی دو منزل دیگر این مسافر به مقصد میرسد و این همپالکی عزیز را از دست میدهد. سرکار آقا، میرزا محمدباقر همدانی[1] است که از غائلهی شیخیه از همدان گریخته و چند صباحی را در تهران گذرانده و بالاخره همه جا را ناامن دانسته صلاح بر این دیده است که به نقطهای دور افتاده در قلب کویر پناه ببرد و جندق را انتخاب کرده است. جندق علاوه بر این در دل کویر جای دارد و دور از دسترس بیگانگان است یک ویژگی دیگر هم دارد اهالی آن تقریباً قریب به اتفاق شیخی مذهبند و این ویژگی هم امنیت بیشتری برای شیخ دارد هم مشتاقان او گردش خواهند بود بنا براین بهترین انتخاب است و با این مقدّمات است که جناب شیخ برای رسیدن به جندق مسافر کاروان باباجاجی میشود که از اصفهان به دامغان و شاهرود میرود و این همه تصادف برای همراه شدن یک مرید با مراد شاید پیشدرآمد همان نکتههایی که در پی خواهد آمد.
برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید