به نقل از علی امامقلی
وچه بسیارند مردانی که نامشان خاطراتی را به یاد می آورد.
در نیم چاشت یکی از روزهای خدا در چوپانان سال 1344 خورشیدی، هوا پاک بود و آسمان صاف، فقط یک لکه ابر روی کوه چفت سایه انداخته بود. آب خستگی ناپذیر در جویها روان بود و درختان توت میرزا سر توی هم کرده بودند و به هیاهوی گنجشکها و نجوای آب چشمه ی زیر پایشان گوش میداند و حیرت زده، آسیابان پیر را که آن طرف خیابان روی دو پا نشسته بود و به دیوار آسیاب تکیه داه بود و چپق می کشید و پس از هر پُک عمیقی که به نی چپق میزد، سرفه ای زنگدار از سینه اش بر میخاست و گاه سرفه های پیوسته او را در هم می پیچاند، نگاه می کردند. نسیم ملایمی می وزید.... نخلکیها در نخلک، رعیت ها در دشت و چوپانها در بیابان، همگی در تلاش معاش بودند. آنانکه در ده حضور داشتند،