تأویلی بر شعر نشانی سهراب سپهری
نوشته:محمد مستقیمی(راهی)
۱۳۶۸
سالها پیش گمان میکردم متون ادبی، یک تأویل بیش ندارد و آنچه من میفهمم همان است که شاعر یا نویسنده میاندیشیده است. نمیدانستم که یک شعر خوب به تعداد خوانندگانش تأویل میپذیرد. تأویلی که بر شعر نشانی سهراب سپهری نوشتهام مربوط به همان سالهاست و یکی از برداشتها از این شعر. از کسانی که در این متن بر ایشان تعریضی دارم پیشاپیش پوزش میطلبم.
تأویلی بر شعر نشانی سهراب سپهری
به نام معشوق عاشقان
هست وادی طلب آغاز کار وادی عشق است از آن پس بی کنار
بر سیم وادی است آن از معرفت هست چارم وادی استغنا صفت
هست پنجم وادی توحید پاک پس ششم وادی حیرت صعبناک
هفتمین وادی «فقر» است و «فنا» بعد از آن راه و روش نبود تو را
زبان عرفان ما زبانی است کهن که کم و بیش زبانمندان آن با ریزهکاریها و تعریضها و کنایاتش آشنایند. قاموسش بارها نگاشته شده و مفاهیم مجازی تمام واژههایش امروزه فریاد میکند تا آن جا که هر طفل دبستانی آن در اوّلین مرحله و روزهای ابتدای تحصیل میآموزد. حال اگر همین مفاهیم با زبانی متحوّل و دیگرگون-زبانی که گذشت زمان و ضرورت زمانه در آن تطوّر ایجاد کردهاست- به تعبیر درآید، ناچار زبانمندانی تازه و قاموسی تازه میطلبد.
این مقدّمه را از آن جهت ضروری میدانم که بر این باورم که آنچه سهراب سپهری در اشعارش که به جرأت میتوانم بگویم اکثر اشعارش بیان میکند، همان مفاهیم و یافتههایی است که سالیان سال، شیفتگان و عاشقان این قوم با بیانی آشنا، ادب ما را سرشار ساختهاند. تنها تفاوت در زبان است که با اندکی تأمّل میتوان آموخت.برای مطالعه بقیه مطلب اینجا را کلیک کنید
منبع خبر:http://www.agri-naein.ir/
کاشت سیر از اوایل مهرماه سال جاری در سطح 20هکتار از اراضی شهرستان نایین آغاز شده است.
کاشت سیر در شهرستان نایین آغاز شد
به گزارش روابط عمومی شهرستان نایین کاشت سیر از اوایل مهرماه سال جاری در سطح 20هکتار از اراضی شهرستان نایین آغاز شده است.
به گفته آقای مهندس الهی کارشناس مسئول زراعت شهرستان کاشت این محصول پس از انجام عملیات خاک ورزی و مخلوط کردن کود پوسیده دامی با استفاده از سیرچههای درشت انجام میشود.کاشت سیر در نایین به دو روش خشکه کاری و نم کاری (هیرم کاری) انجام میگیرد که عمق کاشت سیرچهها به بافت خاک بستگی داشته و در حدود شش سانتی متر و فاصله کاشت آن 15 تا 25 سانتی متر است.
وی افزود: فاصله آبیاری محصول کشت شده در زمستان 15 روز یک بار و در بهار سه تا پنج روز یکبار است.
مهندس الهی تصریح کرد: سیر تولید شده در شهرستان نایین به ویژه سیر روستای چوپانان، به دلیل استفاده نکردن از سموم شیمیایی و مصرف کم کودهای شیمیایی پتاسه، ازته و فسفاته از کیفیت بسیار مطلوبی و بالایی برخوردار است.
وی اظهار داشت: عملکرد سیر در شهرستان نایین 8 تن در هر هکتار است که پیشبینی میشود از 20 هکتار مزارعی که به کشت این محصول در نایین تعلق یافته است مجموعا160تن سیر اردیبهشت ماه سال آینده برداشت شود.
گفتنی است سیر از مدتها پیش، برای کاربردهای پزشکی مورد استفاده قرار گرفته است و بیشترین مورد استفاده آن در سالهای اخیر برای موارد قلبی، عروقی و خاصیت ضد میکروبی آن بوده است.
آنچه توانسته ایم ، لطف خدا بوده است آغاز عملیات احداث کمپ گردشگری نخلک با مجوز رسمی از سازمان میراث فرهنگی،صنایع دستی وگردشگری کشور به لطف خدای باریتعالی :عملیات احداث کمپ گردشگری نخلک با مجوز رسمی از سازمان میراث فرهنگی ، صنایع دستی و گردشگری کشور در تاریخ دهم مرداد ماه امسال آغاز و تا کنون عملیات گود برداری فونداسیون انجام شده وآماده اجرای بتن کف ، ستونها و سقف میباشد . این مجتمع دارای حدود 40 سویت مجهز ، 20 اتاق ساده و 20 سکوی مسقف چهار طاقی و 16 سکو جهت بر پایی چادر و همچنین مجتمع فروشگاهی ، رستوران ، کافی شاپ ، رصد خانه و ... میباشد . هدف از سرمایه گذاری و ایجاد این مجموعه در این منطقه جدای درآمد و سودآوری ، معرفی زیبایی های کویر و اقامتگاهی جهت گردشگران و توریست ها و طبیعت دوستان میباشد . محل احداث پس از تحقیقات و بررسی های فراوان به گونه ای انتخاب شد که شامل جاذبه های کویری چوپانان از جمله ریگزارهای زیبای خفته ( تاکید داریم که زیبای خفته را جایگزین اصطلاح ریگ جن کنیم تا جذابیت و مخاطب بیشتری داشته باشد ) بوده و همچنین کوهسار های زیبا و خوشرنگ و چشمه های انارک را شامل شود . در ضمن محل احداث دقیقا مابین چوپانان و انارک انتخاب گردید تا همچون گذشتگان بتوانیم از همت و تدبیر مردمان این دیار بهره بجوییم . امید است بتوانیم گامی محکم در معرفی انارک و چوپانان و کویر توام برداریم و پذیرای میهمانان و دوستداران کویر و سکوت و آرامش باشیم انشااله . از همین جا دست تمامی دوستانی که میتوانند در این مسیر یاریمان کنند به گرمی میفشاریم و تقاضاداریم هر گونه سوال و ابهامی در مورد این پروژه دارید فقط از خودمان سوال کنید ، با تمام وجود پاسخگو خواهیم بود . کارفرمای این پروژه شرکت محترم آوای بنای پایدار به مدیر عاملی جناب آقای علیرضا قربانی ، زاده خاک پاک انارک میباشند و بنده حقیر به نمایندگی از این شرکت د رخدمت دوستان خواهم بود . انشااله در آینده پیشرفت کار با تصاویر مربوطه به اطلاع همشهریان عزیز خواهد رسید . جهت کسب اطلاعات بیشتر میتوانید با این شماره تماس بگیرید. علینقی جلال 09137840170 |
آغاز کاشت گندم و جو در شهرستان نایین
به گزارش روابط عمومی شهرستان نایین کاشت گندم و جو در این شهرستان از نیمه دوم مهرماه آغاز شده و هنوز ادامه دارد.
آقای مهندس الهی کارشناس مسئول زراعت این شهرستان سطح اختصاص داده شده به کشت گندم را 460هکتار اعلام نموده و گفت پیش بینی می شود از این میزان سطح زیر کشت 1840 تن محصول برداشت گردد.
وی افزود سطح زیر کشت جو 370 هکتار است که با متوسط عملکرد 4 تن در هکتار، 1480 تن محصول تولید می شود.
در ادامه آقای مهندس الهی از تأمین نهادههای موردنیاز از جمله کود و بذر خبر دادکه شامل 15 تن فسفات آمونیوم در دهستان چوپانان، 15 تن فسفات آمونیوم در منطقه نایین، 15 تن اوره در منطقه نایین ، 10 تن بذر گندم افق در منطقه نایین و 10 تن بذر گندم افق در دهستان چوپانان می باشد.
استفاده از این خبر بدون ذکر منبع ممنوع است
چوپانان آباد درتلگرام
اصفهان / خبرگزاری صدا و سیما/ اجتماعی
تصویر گربه شنی در پناهگاه حیات وحش عباس آباد نایین با دوربین تله ای ثبت شد.
به گزارش خبرگزاری صدا و سیما،معاون نظارت و پایش اداره کل حفاظت محیط زیست استان اصفهان با بیان اینکه از 8 گربه سان کشور 6 گربه سان در این استان مشاهده شده است گفت: ثبت این تصویر مقدمه ای برای بررسی وضع گربه سانان در استان اصفهان است.
دکتر یوسف پور با بیان اینکه پیش بینی می شود هر 8 گربه سان در این استان وجود داشته باشد افزود: در این زمینه باید وضع زیستگاه ها ، رفتار حیوان وپراکنش آن بررسی و مطالعات مستمری در حوزه ژنتیکی آن انجام شود.
وی گفت: بررسی وضع رفتار زیستی و زیستگاه های گربه شنی در 5 استان آغاز شده است.
پناهگاه حیات وحش عباس آباد در 18 کیلومتری چوپانان نایین در استان اصفهان 320 هزار هکتار وسعت دارد.
پلنگ ،گربه شنی ، سیاه گوش و یوزپلنگ از جمله گربه سانان موجود در این منطقه است.
0002
تله کابین ریگ جن
دست در دست هم دهیم به مهر
میهن خویش را کنیم آباد
زیبای خفته را بیدار میکنیم
روح تازهای در چوپانان میدمیم
با سلام: ضمن تشکر و سپاسگزاری از کلیه اشخاصی که با ایده و نظرات مثبت و سازنده خود پیشنهادهای فکری و مالی نمودهاند به استحضار میرساند چارت نیازها و تخصصهای کار گروه در دست مطالعه بوده و از یاران مرتبط در تهیه و شکل گیری آن طی جلسات و تماس درخواست همیاری خواهد شد در ارتباط با مسألهی مالی همان گونه که اعلام شده با سرمایهگذار خارجی مذاکرات اولیه به عمل آمده و سرمایهگذار داخلی و بانک نیز در صورت تمایل میتوانند سرمایهگذاری نمایند بنا براین در شکلگیری پروژهی فوق هیچ گونه وامی تبادل نخواهد شد و تا قبل از اخذ کلیه مجوزهای لازم و ثبت و سازمانیابی هیچ گونه تبادل سرمایهای به عمل نخواهد آمد و گردش مالی پس از مراحل قانونی و بعضاً در بورس اوراق بهادار یا شرح اساسنامهای و طی مراحل قانونی به عمل خواهد آمد.
متعاقباً به استحضار میرساند متولیان طرح و کارگروه صرفاً به آبادی و آبادانی کویر میاندیشند و از هیچ منافع یا مزایای ویژهای برخوردار نخواهند بود و بدین منظور دست همگان را در یاری و همکاری و همفکری با هدف اول چنین ایدهای میفشارند لذاجهت شفافتر شدن ذهن افراد نگران و همچنین منفیاندیشان به استحضار میرساند:
منظوراز طرح عمران و آبادی کویر استفاده از پتانسیلهای و جاذبههای گردشگری، کشاورزی، دامداری- صنعتی با توجه به ماهیت ویژهی آن و شناساندن منطقهی فوق به هم میهنان و جهانیان در راستای رونق و همانا هدف ایجاد اشتغال و جذب دوبارهی مردم و ایجاد روحیهی کار و تلاش میباشد که در ایدهی فاز یک و دو گنجانده شده است و قطعاً دست یاری تمام دست اندر کاران را میطلبد در ضمن ایدهی فوق توسط یکی از دوستان به اطلاع دهیارمحترم چوپانان نیز رسیده وضمن استقبال ایشان نیز پیگیریهای خود را اعلام نموده بودند و هدف از رسانهای کردن و به اطلاع عموم رساندن هدفی جز نیت همیاری و همت جمعی در بر نداشت.
یادمان باشد که ایرانمان و کویرمان متعلق به همه ایرانیان هست و یادمان باشد که طرح و برنامههایمان باید ضمن سلامت و شفافیت کامل آن قدر قوی، همدست، پرمطالعه و مهندسی شده و با دوراندیشی کامل و فراگیر باشد که به تصویب مراجع ذینفع برسد تا سرمایه گذار داخلی و خارجی و بانکها و با استقبال مردم و سازمانهای ذیربط نیز پشتیبانی لازم به عمل آید و امید بر آن داشته باشیم که اجرای پروژه را در روستایمان بپذیرند و چوپانان ویژگیها و توانمندیهای پذیرش ظرفیت فوق یا قسمتی از آن را داشته یا توانمندی احراز آن را داشته باشد چرا که تمام این مثبت اندیشیهاست که میتواند روستایمان و کویر را متحول کند اگر نه باید همه یا قسمتی از این کلان پروژه را در گوشهای دیگر از کویر نظارهگر بوده و از آن لذت برده و آبادانی در خور توانمان را نیز برای ما به ارمغان آورد.
ایمیلهای تلهکابین ریگ جن
خوانش ابراهیم اسماعیلیاراضی بر «بام گذشته»
به نامخدا
«بربام گذشته» شعری است که سالهاست در من میزید؛ زیستنی در نهایت ایجاز و ایجازی در کسوت منع نه در حلیهی اختصار؛ ایجازی از آن قبیل که مثلا در هستهی اتم رخمیبندد؛ یک ایجاز بسیط. و البته فارغ از نام و نشان شاعرش که گاهی خود نیز از علاقهی شبیه به شیفتگی من نسبت به این شعر شگفتزده میشود.
آنچه در شعر «بربام گذشته» کاملا مشهود است، حضور سراسری پدیدههایی ذهنی از قبیل رؤیا، آرزو، خاطره و خیال است. با این وصف ما باید با شعری سراسر ذهنی نیز روبهرو باشیم ولی آیا اینطور هست یا نه؟
برای اینکه بتوانیم جزئیتر بررسی کنیم، بهتر است که با استفاده از نمونههایی که در متن وجود دارند، شاهد مثالهایی بیاوریم. مثلا میتوانیم از همین عنوان شعر آغاز کنیم. در برخورد اول، ترکیب «بام گذشته» یک ترکیب مجرد و ملموس است. عیب عمدهی اینگونه ترکیبها همیشه این بوده که شاعر با استفاده از آنها به نوعی خیالورزی آسان دست پیدا میکند و چون اینگونه خیالپردازیها به فضاهایی متمایز و متشخص منتهی نمیشوند و از زیباییشناسی خاصی مایه نمیگیرند، نمیتوانند یک ارگانیسم زیباییشناختی واحد را رقم بزنند و به همان نسبت هم نمیتوانند از بودن خود در یک متن دفاع کنند.
اما به ترکیب «بام گذشته» برمیگردیم. مسلما در برخورد اول با این ترکیب، نمیتوان چندان دقیق داوریکرد که آیا این ترکیب تا چه حد متشخص است؛ پس سطرهای بعدی شعر را مرور میکنیم و بهآسانی به یک گذشتهی متمایز راه مییابیم؛ گذشتهای که از آنِ شخص شاعر است؛ شاعری که حالا بهعنوان راوی در این متن حضور یافته. اگر این گذشته به صورتی کلی نوشته شده بود، به همان نسبت ما از تجرد آن آزرده میشدیم اما در شکل فعلی، این، همان گذشتهای است که در شعر هست؛ گذشتهای که هم آنقدر جامع است که به تشخص میرسد و هم آنقدر متمایز که نسبتش را با راویاش از دست نمیدهد. دستاورد مازادی که شاعر در این بین به مخاطب عرضه میکند، تأویلپذیری فضاست؛ یعنی اینکه در عین جمعومنع، فضا آنقدرها هم بسته نیست. این تأویلپذیری دلخواه و آگاهانه، به دست نمیآید مگر با استفاده از یک روایت شاعرانه. ویژگیهای این روایت چیست؟ من پاسخ این سؤال را هم با اشاره به مکانیسم همین شعر میدهم.
میدانیم که تأویل نمیتواند اتفاق بیفتد مگر در صورتی که مخاطب پیشداشتههایی ذهنی یا عاطفی داشتهباشد. مثلا مخاطب برای تأویل سیاسی یک شعر حتما به دانستههای سیاسی نیاز دارد. این دانستهها یا پیشداشتهها منجر به ایجاد فضاهایی مشترک بین شاعر و مخاطب یا - بهتر بگویم - متن و مخاطب میشود. در این شعر آنچه بیش از هرچیز ایجاد این فضاهای مشترک را به عهده میگیرد، عاطفه و اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم، نوستالژی است؛ چیزی که از روز ازل در وجود تمام آدمیان نهادینه شده و تا ابد هم خواهد بود. این همان حسی است که سؤال میکند:
ازکجا آمدهام؟ آمدنم بهر چه بود؟
به کجا میروم آخر؟ ننمایی وطنم
که گاهی به نوع بشر تسری مییابد و گاهی هم تا حد «غم غربتی» سطحی تنزل مییابد. در این شعر بهنوعی تمامی کسانی که گذشتهای داشتهاند درگیر میشوند؛ گذشتهای که همانطور که قبلا هم گفتم، گذشتهای متشخص بوده باشد. گذشتهای که در این شعر هست متمایز است چون زمان و مکان نسبتا مشخصی دارد؛ رنگ و بو و مزه و صدا و دما و فرهنگ توده و تغزل و بسیاری دیگر از پدیدههای فیزیکی و انسانی را با خود و شاید اگر بهتر بگویم در خود دارد. اما نکتهی قابل توجه این شعر در همان قیدی است که پیشتر به کار بردم. یک بار دیگر تکرار میکنم: زمان و مکان، «نسبتا» مشخص هستند. همراهی مخاطب با شعر در همین نسبیت اتفاق میافتد و کار به جایی میکشد که شاید نسبت برخی مخاطبها با شعر بیشتر از نسبت صاحباثر با متنش میشود. شخصیتها و فضاهای این شعر هیچکدام آنقدرها نمادین نیستند ولی به شکلی رقم خوردهاند که میتوانند از آنِ هر مخاطبی بشوند. این مخاطب فرزند کویر باشد یا نباشد، خواهناخواه پایش به کویر کشیده میشود. همینجا یادآوری نکتهای را لازم میدانم؛ مهمترین دلیل توفیق شاعر در پردازش این فضا، توفیق او در نگاهی شخصی است. این همان چیزی است که باعث میشود رنگی بومی در شعر وجود داشته باشد. و همین رنگ بومی است که میتواند شناسنامهی یک متن را مهر کند. همین رنگ بومی است که به رنگ ملی میرسد؛ فاکتوری که نصرت رحمانی آن را یکی از 3فاکتور مهم جهانیشدن شعر میداند.
شما سراغ هرکدام از عناصری که گفتم بروید، این بومیبودن را حس میکنید؛ مثلا میتوانیم بهعنوان تماشاگری که به یک تابلو نگاه میکند، کنتراست رنگ را در این شعر بررسی کنیم یا در جایگاه یک شنوندهی دقیق به هارمونی طبیعت در این شعر بپردازیم.
در ابتدای شعر با صفت «سوخته» برای تابستان مواجه میشویم. فکر میکنید این صفت به کدامیک از عناصر شعر مربوط می شود؟ من یکییکی اسم میبرم و بقیه را هم خود شما بگویید. شاید پیش از هر چیز، بوی سوختگی؛ اگرچه میدانیم این سوختن، سوختن دیگری است. اما مگر این بو هم نمیتواند از همان قبیل باشد؟ بعد، به رنگ میرسیم. واژهی «سوخته» بهتنهایی یا مثلا در ترکیب با رنگهای قهوهای یا سیاه، بیانگر رنگهاییاست که برای همهی ما آشناست و اگردقیقتر نگاه کنیم میبینیم که «سیاهسوخته» یک رنگ کاملا انسانی است و کاربردی مگر در مورد رنگ پوست ندارد یا کمتر دارد. اینها همه و شاید نکات دیگری که به ذهن من نرسیده باشد، بروزهای عینی و فیزیکی این واژه هستند. حالا اگر قرار باشد به نمودهای محتوایی این واژه هم توجه کنیم، میبینیم که جای حرف و سخن بسیار است. سوخته را شما چگونه معنا میکنید؟ من میگویم «تلفشده» اما شما میتوانید بگویید «رنجکشیده» و دیگران هم میتوانند تلقیات دیگری داشته باشند. این دقیقا همانجایی است که یک واژه دوباره نوشته میشود؛ از کسوت قاموسیاش بیرون میآید و باز این دقیقا همانجایی است که میتوان فتوای کسانی که معتقدند حضور صفت در شعر بالکل غلط است را نقض کرد.
در ادامهی شعر و در فراز پایانی به ترکیب «گندمرنگ» میرسیم. حالا میتوانید به حرکت رنگ از سوخته تا گندمگون توجهکنید؛ درست مثل اینکه یک نقاش، نور را از یک زاویه یا یک ضلع تابلوی خود تابانده باشد. کنتراست مورد نظر همینجا برقرار است. البته این کنتراست وجوه مختلفی دارد و همانطور که در طیف نور اتفاق میافتد، در دیگر وجوه ساختاری و حتی در وجوه محتوایی شعر نیز حرکتهایی را باعث میشود. اگر شاعر با یک گذشتهی عینی (نه اینکه حتما آن گذشته را از راه چشم تجربه کرده باشد) زندگی نکرده بود، هرگز نمیتوانست اینقدر لطیف از رنگی به رنگی دیگر برسد و اگر اینگونه نبود، ما با دو تکه رنگ جداگانه مواجه میشدیم. حالا اگر قدری دقیقتر به رنگهای این شعر نگاه کنید، میتوانید رنگ دیگری را هم ببینید؛ جایی که خاطرهها از زبان گرگرو میخوانند و آرزوها او را به سبزی روزهای فردا نوید میدهند. مسلما این سبز، سبزی واقعی نیست؛ اگرچه از سبزی طبیعی الهام گرفته شده باشد ولی آنقدر ایدهآل و آرمانی است که شاید جز در ذهن خواننده نتواند رقم بخورد. اگر به تابلویی که قبلا اشاره کردم، قدری دقیقتر و البته سوررئالتر نگاه کنید، میتوانید پسزمینهای از این رنگ سبز را هم ببینید که در کنتراست مذکور هم به اندازهی خودش دخیل است؛ سبزی که شاید در این فضا کاملا غریبه باشد ولی وجود دارد؛ حداقل در ذهن شخصیتها وجود دارد؛ در ذهنشان و در دلشان. اینجاست که میبینیم هیچکدام از این پدیدههای ظاهرا ذهنی، غیرواقعی نیستند. مگر نه اینکه بخش عمدهای از زندگی ما و کل هستی ضمن همین ذهنیتها سپری میشود؟ پس میبینیم که صرف ذهنیبودن پدیدهها نمیتواند آنها را از واقعیبودن منع کند؛ واقعیتی از قبیل گذشتهای که در همین شعر اتفاق میافتد.
حالا برای بررسی چگونگی رسیدن این روایت از ابزارهای ذهنی به یک کلیت عینی سعی میکنیم نگاهی گذرا به مکانیسم روایت در این شعر داشته باشیم.
قبلا گفته شد که مبنای حرکت شعر، نوستالژی است؛ جستوجوی یک راوی در گذشتهی خود و جامعهاش؛ جامعهای که تغییر شکل یافته و شرایطی تازه را برای او رقم زده است.
روایت او از وضعیت فعلی او آغاز میشود. البته گویی که قدری از ابتدای روایت سپیدنویسی شدهباشد، همهچیز از یک فلاشبک کلید میخورد.
شب قریهی من
با تابستانی سوخته
هرساله
و دمکرده گاهی
مخاطب با همان سطر اول در فضایی خیالانگیز رها میشود و تلاش ذهنیاش را برای شناخت این فضای تازه آغاز میکند؛ مثل اینکه چشمبند او را یکباره در یک محیط ناشناس باز کرده باشند. در همین سطر، سه وجه بارز ساختاری فضای شعر رخ مینمایند:1- زمان 2-مکان 3- شخصیتها. همهی اینسه، در روایت نقش عمدهای دارند که بعدا خواهیم دید.
در سطرهای دو و سه و چهار، راوی کمکمک پردههای تازهتری را از چهرهی تصویرش برمیدارد. روایت اینگونه میتواند به مخاطب لذت کشف و همراهی بدهد. مخاطبی که تازه چشمهایش را باز کردهاند، در هر نگاه تازه، نکتهی تازهای درمییابد. توجه شاعر به ترفندهای روایی نوعی بیانپریشی را در متن رقم میزند. شاید میشد قیدها را مرتبتر و دستوریتر چید ولی دقیقا همان اتفاقی که در ذهن یک خاطره میافتد، در نحو شعر نیز جاری میشود. هیچ یادتان هست که وقتی سراغ خاطرهها میرویم، آنها را پردهپرده به یاد میآوریم؟ این جستوجو در ذهن این راوی نیز پیداست؛ هر بار قید تازهی فراموششدهای را که مهم هم هست بهیاد میآورد و برای اینکه ناگفتهای نماند، در جایی که ظاهرا جای خودش نیست، مینویسد.
در نوازش خنکای «کولر»
گونههایم
لبهایم
به یاد میآورند
تفبادهای گذشته را
با روایتشدن این پنج سطر، دو حالت میتواند اتفاق بیفتد؛ یا مخاطب توانسته به فلاشبکبودن چهار سطر اول پی ببرد که در این حالت با اطمینان بیشتری دل به ادامهی روایت میدهد یا متوجه ماجرا نبوده که حالا متوجه میشود آنچه گفته شده، سفر به خاطرههای گذشته بوده است؛ ضمن اینکه «تابستان سوخته»ی پاراگراف قبلی نیز با جزءنگری بیشتری معرفی میشود؛ تفبادهایی که گونهها و لبهای راوی را میآزردهاند. اگر قدری به همین خردهروایت دقت کنیم، خواهیم دید که حرفهای دیگری هم در آن هست. آیا این گونهها تنها در معرض خنکای باد کولر به یاد گذشته افتادهاند یا مثلا خیسی اشک هم در این یادآوری برای آنها موثر بوده است؟ آیا این لبها صرف آسودگی به خاطرهها رفتهاند یا عمل روایتکردن هم در این ماجرا دخیل بوده یا مثلا گزارهای که میتواند از گونههای نمناک به لبها منتقل شود نیز نقشی در این بین داشته یا نه؟ قرینههای این پیشفرضها را در پاراگرافهای بعدی پی میجوییم.
ذائقهام
در هجوم گس «کالباس»
فریاد میکند
طعم فلفلرنگ آبگوشت را
از رکورد مسابقهی تریتخوری
در ازدحام عیالواری پدر
{مادرم هنوز هم نوشابه نمینوشد و هر چیز در بطری باشد}
ناخنکی به آبدوغخیار مادر میزنم
جای پدر خالیست
حالا کمکم تکتک عناصر فضا با گذشته گره میخورند که راوی هر لحظه بیشتر به آن راه مییابد. لفظ ذائقه علاوه بر اینکه تداعیگر حس چشایی است، معانی اصطلاحی برجستهای نیز دارد. شاید بهترین معادلی که بتوانیم برای این واژه بیابیم، «پسند» باشد. با توجه به همین معنی اصطلاحی است که فعل «فریاد میزند» غریب نمیافتد وگرنه اگر هر لفظ دیگری به کار گرفته شده بود، بلافاصله این گسست لحنی رخ مینمایاند. فریادکردن ذائقه، اوج نمود همان غم غربتی است که از آن سخن رفت؛ غم غربتی ناشی از حس دورافتادن از خود گذشته؛ از آبگوشت تا کالباس؛ از بودن هنوزِ مادر که در اعتقادات راسخ او متجلی است تا نبودنِ دیگرِ پدر و خالیبودن جای او. و تمامی این فاصلهها منجر به آرزو میشوند؛ آرزویی وارونه که ما اسم آن را حسرت گذاشتهایم. حسرت، شاید برجستهترین نمود نوستالژی باشد و برای همین – چه سیاه و چه سفیدش – انسان را راحت نمیگذارد. یکی از ترفندهایی که شاعر برای ایجاز به کار میگیرد، معترضهای است که در این پاراگراف میآید (مادرم هنوز نوشابه نمینوشد و هرچیز در بطری باشد). همین یک سطر کافیاست که هم عواطف مخاطب برانگیخته شود و هم فاصله نسلها و اعتقاداتشان بیان شده باشد؛ فاصله بین اعتقادات مادر تا وضعیت نسلی که سایهوار زیر رگبار موسیقی جاز میرقصد. و البته دو سطر قبلی نیز خیلی ناگفتهها را بهراحتی بازمیگوید:
رکورد مسابقهی تریتخوری
در ازدحام عیالواری پدر
وضعیتی که در آن محدودیتها نشان داده شدهاند؛ فقر و تنها نه فقر اقتصادی؛ یک تیر و چند نشان.
شاعر به بیانی حسی- عاطفی رسیده ولی نه با بیان احساساتی بلکه با تصرف در تجربههای مشترک مخاطب و همین کافی است که روایت بتواند در خوانشهای مخاطبان به بسط برسد. سپیدنویسی و ایجاز تنها حذف اضافات نیست؛ ایجاز میتواند کشف سرخطهای درخشان باشد برای اینکه سپیدیهایش را مخاطب پر کند. سپیدنویسی یعنی تاباندن نوری به سپیدیهای ذهن مخاطب برای ظهور و رنگگرفتن تصاویر خفته در نگاتیو ذهن او.
در یک روایت شاعرانه، مهمترین بخش، تدوین گدارهای روایی است؛ لولاهایی که روایت را از یک پاشنه به پاشنه دیگر میچرخانند. در این شعر تا اینجا دو گدار روایی رخ نمودهاند؛ گدار اول: حرکت از حال به گذشته(به صورت معکوس یعنی از مطلوب به نامطلوب، خنکا به تَف) که از خنکای کولر به تفباد میرسد و گدار دوم: باز هم حرکت از حال به گذشته (به صورت مستقیم) که از کالباس به آبگوشت میکشد. این، چیزی فراتر از تداعی است، چراکه در تداعی معمولا یک کلید باعث حرکت میشود ولی اینجا سلسلهاسباب مهیا شده است.
در سطرهای پایانی پاراگراف دوم، مقدمات برگشتن روایت به زمان حال در دو سطر فراهم میشود. ابتدا در سطر «مادرم...» که کارکرد قید «هنوز» در آن کاملا آگاهانه است. این قید همیشه از گذشته به حال میرسد پس برای یک انتقال روایی نیز بسیار مناسب است. اما راوی به یک قید اکتفا نمیکند و با استفاده از مونتاژ موازی، حرکت تصویر را دقیقتر و لطیفتر نشان میدهد؛ در «آبدوغخیار مادر».
سفره کجا پهن است؛ در گذشته یا حال؟ در کدامیک نمیتواند باشد؟ قاعدتا در هر دو هست و «ناخنک» نیز میتواند به هر دو سفره زده شود. دوربین از صورت یک کودک حرکت میکند و از روی دست کوچک او به یک تارهی سفالی میرسد و بعد از کمی تامل، در بازگشت، با عبور از روی یک دست میانسال به چهرهای میرسد که در نوازش خنکای کولر، تفبادهای گذشته را به یاد میآورد. و البته در هر دو این تصاویر، مادر در گوشهای از قاب نشسته است. کلیدهای یک حرکت روایی رستگار در همین ظرافت نهفته است؛ آب در دل مخاطب تکان نمیخورد.
«جای پدر خالیست» و قطعیت این سطر، مخاطب را میپراند و او را آماده میکند که امشب بسترش را بر بام گذشته بگسترد؛ گذشتهای که حالا دیگر آنقدر واقعی و ملموس شده که انگار اسم شهر یا قریهای است.
اگر راوی در ابتدای شعر، با وسواس برخورد میکرد حالا دیگر جولان میدهد چراکه مخاطب زبان روایتش را یاد گرفته و میتواند از همین ترکیب «بام گذشته» به عقب برگردد.
«بد نیست» را معمولا وقتی به کار میبریم که ضرورت چندانی برای کاری در بین نباشد؛ نوعی تفنن مثبت و نتیجهبخش برای اینکه شخصیتها دستیافتنیتر و صمیمیتر شوند.
«بد نیست با جوانیام قدم بزنم»
«جوانیام» نیز میشود یک شخصیت تعریفشده. راوی پشت سر «آقای جوانی» راه میافتد؛ با پیشزمینه آرزو؛ آرزویی که گفته نشده ولی جوانی را بهانه کرده است و مهمترین بهانه جوانی چیست؟ «تنهایی» و یافتن «او» که « کنار چشمه بهانهاش را میشوید هنوز» و اینجاست که باز به این نتیجه میرسیم که هیچکدام از پدیدهها (افق، قریه، چشمه و...) فارغ از تعامل خود با انسان نمیتوانند تعریف شوند.
اینجاست که در سیر طبیعی روایت، گسترهای فراخ و پهناور چون تغزل نیز به متن راه مییابد؛ تغزلی دیرپا از گذشته تا هنوز و این یعنی آرزو، حسرت، خیال و همهی آنچه تا حالا در شعر بود.
یکی از معدود جاهایی که در ادبیات معاصر از صوت «آه» استفادهای درخور و ضروری شده است، همین شعر است. تصاویر میتوانند آوایی باشند و این آه در نهایت ایجاز، تصویری گسترده را پیش رو میگذارد. شما این آه را چگونه میشنوید؟ آیا باز هم یک مونتاژ موازی؟ آهی از نبودن او؟ نبودن چشمه در تقابل با جوی بتونی؟ اصلا به نظر شما راوی چندبار آه میکشد؟ بهنظر من او بیش از یک بار آه میکشد ولی در عبور از گذشته به حال، تنها یکی از این آهها شنیده میشود.
در ادامه، باز هم نوستالژی، راوی را به عرصهی حسرت میکشاند. اما حسرت عنصری است که در زیرساخت ماهیتی حرکت روایت نقش خود را ایفا میکند. برای اینکه این حرکت در شکل ساختاری نیز متجلی شود در فضایی که راوی بهدنبال صداهای گمشده میگردد و مخاطب نیز برای کمک به او سکوت کردهاست، ناگهان یک قافیهی مطنطن منفجر میشود و این انفجار، مخاطب را از خواب میپراند تا بفهمد که چه اتفاقاتی در سکوت افتادهاست:
خفهکردهاست
جوی بتونی
زمزمه آب را
و دزدیده است
نئون
مهتاب را
حالا دیگر راوی در این فضای فاجعهآمیز شروع به درددل میکند؛ درددلهایی بهانهجویانه ناشی از همان نوستالژی شخصی که میتواند بزرگتر هم شده باشد و به دغدغههایی جدیتر بپردازد؛ جدی از نظر دیگران وگرنه در نظر کسی چون او چه فاجعهای میتواند بزرگتر از نبودن «او» در کنار چشمه باشد؟
شب پردهی خوبی بود
در گریز از نگاههای نااهل
که دریدندش
نگفتم؟ اگر خوب دقت کنید، راوی همینجا دست خودش را رو میکند. صفت «نااهل» کلیدواژهی این حس است؛ تازه آن هم بعد از نگاهها. و باز هم میبینیم که صفت، چقدر میتواند در شعر بهخوبی به کار گرفته شود و حرکت ایجادکند.
راوی همین ترکیب را بهانه میکند و در سطر بعد به قول معروف، رودربایستی را کنار میگذارد و باز به سراغ «او» میرود.
که بهانهاش را میشست
هرشب، کنار چشمه
در من باقی است
اینجا باز هم میتوان در یک معادلهی منطقی اسم شخصیت این سطر را هم آقای «من» گذاشت و بعد از مقایسهی دغدغههای مشترک آقای جوانی و آقای من به این نتیجه رسید که این هر دو یک نفر هستند. میپرسید لطف این معادله چیست؟ لطف این معادله این است که راوی بدون اینکه متوجه باشید، شما را یک بار دیگر به گذشته برد و به حال آورد. و باز در سطر بعد روایت میکند:
و بهانهای که شسته نشد هرگز
در او
میبینیم که در یک روایت شاعرانهی سالم چقدر زمان و مکان، راحت درنوردیده میشوند.
ریگی در جوی میاندازم
شتک به روی کسی نمینشیند
و او
رویش را برنمیگرداند
با لبخند
نیازی به توضیح نیست؛ بازهم مونتاژ موازی. اما شاعر بسیار زیرکانه ظرایف تازهتری را به متنش اضافه میکند؛ در کنار رفلکس فیزیکی «شتک»، از یک رفلکس عاطفی صحبت میشود تا این تأثیر مضاعف باشد. «رویبرگرداندن با لبخند» یکی از شایعترین و در عین حال کمیابترین رفلکسهای انسانی است که میتواند هر کدام از مخاطبین شعر را به فضایی گمشده ببرد و هستی خاموشی را در او شعلهور کند. اینجا آنچنان دل مخاطب غنج میزند که بیمحابا اختیارش را به دست شعر میدهد.
اما برای اینکه خواب مخاطب در فضایی رمانتیک سنگین نشود، شاعر با نهیبی منطقی فضا را به عینیتی اخمو میکشاند.
باز هم زمان حال، فارغ از تمام آرزوها و خیالات.
تصویر زیبای سطر بعد میتواند به تحلیلهای روانشناختی و محتوایی بسیاری برسد. تکتک واژهها سرشارند از پتانسیل تأویل. قاب را چگونه معنی میکنید؟ پنجره را چطور؟ و نهایتا ایستادن را؟
پس از فعل ایستادن، بلافاصله از صفت «خوابیده» استفاده شدهاست. مرجع این صفت کجاست؟ راوی یا قاب پنجره؟ زیبایی این استخدام در همین امکان تأویل است. و سطرهایی که قبلا از آنها یادکردیم.
زیر رگبار موسیقی جاز
که از پنجره میبارد
محو سایههایی که میرقصند
دقیقا تقابلی که قبلا به آن اشاره کردیم، راوی را به یک نتیجهی تازهتر میرساند.
آیارگبار موسیقی جاز، رگبار جوانی است؟
رابطهی تأویلی جوانی و موسیقی بازهم حرکت تازهتری را رقم میزند. راوی به دنبال موسیقی مورد علاقهاش باز هم در افق پیشین میایستد؛ همانگونه محو که زیر رگبار موسیقی جاز.
باز هم یک مونتاژ موازی دیگر. اما هیچکدام از این مونتاژها رنگ دیگری را ندارد. این مونتاژ بیشتر از آنکه تصویری باشد، عاطفی است و البته قدری هم لفظی و همین بستر عاطفی مجالی است که راوی از گلوی گرگرو بخواند:
«یهشو گریه تو چشمام خونه داره
یه بغضه، بغض ابر نوبهاره
عزیزو سوز باشی فصل فردا
بذار اشکی به دامونت بباره»
و درامتداد همین مویه قدم بزند و باز متوجه شود که افقی که پیش روی اوست، خیالی است تا نور ویترین او را به خیابان برگرداند. نگاه خاموش عروسک که بلد نیست رویش را با لبخند برگرداند، او را وادار میکند که عروسک را به نگاهکردن بخواند و از همین گدار لحنی باز هم به زمان گذشته برگردد. «نگاهکن!» یک تداعی را در ذهن او رقم میزند و اگر برای مرتبهی اول با عروسک سخن میگوید، در مرتبهی دوم با خودش و مخاطبش حرف میزند. نور ویترین باز هم باعث مونتاژ میشود اما باز هم این مونتاژ تکراری نمیشود. متوجه هستیم که هرچه از یک تکنیک در شعری بیشتر استفاده شود، کاربرد تازهتر آن تکنیک در آن شعر برای دفعهی بعد، سختتر خواهد بود.
استخدام صفت «گندمرنگ» علاوه بر کنتراستی که از آن صحبتشد، تازههای نگفتهای را به فضا میدهند که بهتر میدانم با احترام به ایجازی که در این استخدام نهفته است از آنها صحبت نکنم که محدود نشوند.
و باز هم یک بازگشت از یک گدار لحنی. راوی میتواند در تقابل با فانوس آبیار گفته باشد: چهنورگندمرنگی! و بعد مردمکهایش همان نور را در ویترین مغازه یافته باشند.
راوی به زمان حال برمیگردد ولی باز هم عزم بام گذشته را میکند. راستی چرا بام؟ مسلما شاعر این لفظ را هم بیدلیل برای این ترکیب انتخاب نکرده است و چون این انتخاب، بیشتر به محتوای شعر مربوط میشود، آن را به عهدهی تکتک مخاطبین باید گذاشت.
و بیدار خواهم ماند
تا آمدن پروین
در عطر مناجات مادربزرگ
آیا دلیل انتخاب بام، تنها چیدن ستارههاست؟ آیا پروین همان خوشهی پروین است؟ من مخاطب باز هم میتوانم از این تصویر لذت ببرم. چرا؟ چون میتوانم در متن مشارکت کنم؛ میتوانم نسبتی بین تسبیح مادربزرگ که از عطر مناجاتش آویزان است و خوشهی پروین پیدا کنم؛ میتوانم فکر کنم که پروین نام اوست که بهانهاش را میشوید هنوز و قرار است که مادربزرگ در مناجاتش او را از خدا برای من بخواهد و میتوانم بیشتر لذت ببرم وقتی که بدانم دیگران نیز میتوانند برای خود برداشتهایی زیباتر از من داشته باشند.
ترفند دیگر شاعر برای ایجاد نوعی «مگویی» در شعر، استفاده از یک رباعی آشنا و زیباست. آیا اگر صد صفحه هم در مورد مناجات مادربزرگ مینوشت، میتوانست به فضایی اینچنین بسیط دست پیداکند؟ اما حالا فضایی که در شعر هست به گستردگی مجموع فضاهای مناجات تمام مادربزرگهاست.
و در سطر بعد شاید راوی با کنایهای به این اشاره میکند که همیشه پیش از آمدن پروین، خواب او را درربوده است وگرنه پروین هروقت که بیاید بهوقت آمده است. و هنوز هم دیر میآید. باز هم راوی در حداقل ممکن به زمان حال میآید. همهچیز در فعل «میآید» اتفاق میافتد تا اتفاقات، خیلی راحت به زمان حال برسند.
و اینبار معلوم نیست او در چه زمانی بازمیگردد. آیا به گذشته بازمیگردد و در آن فضا به کنار چشمه میرود یا نه! همین حالا کفش و کلاه میکند تا سراغ لبخندهای او را بگیرد؟ درست است که او ریگی درجوی میاندازد / شتک به روی کسی نمینشیند / و او / رویش را برنمیگرداند با لبخند، ولی هیچ دلیلی وجود ندارد که باز هم بازنگردد، که باز هم ریگی در جوی نیندازد، که باز هم بسترش را بر بام گذشته نگسترد.
بر بام گذشته تا همیشه در من میزید؛ تا وقتی که میتوان بهانهای را کنار چشمهای شست؛ تا وقتی که میتوان منتطر گردش رویی بود با لبخند و تا همیشهای که میتوان آن را خواند و از «او» نوشت.