چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com
چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com

حسین خاکسار رئیس چوپانان شد

حسین خاکسار رئیس چوپانان شد

با توجه به اتمام دوره یکساله هیات رئیسه شورای اسلامی روستا و بخش انارک، امروز طی جلسه ای ترکیب هیات رئیسه به شرح ذیل تعیین گردید.

شورای اسلامی روستای چوپانان

1.رییس: حسین خاکسار

2.نایب رییس: علی اصغر مرتضوی

3.منشی و سخنگو: سیدجوادهاشمی

4.کمسیون معاملات: مسیب کلانتری

5.عضو:محمد رضا حلوانی 

شورای اسلامی بخش انارک

1.رییس: مسیب کلانتری

2.نایب رییس: حسین خاکسار

3.منشی و سخنگو: سیدجواد هاشمی

4.خزانه دار:علی اصغر مرتضوی

5.عضو:محمد رضا حلوانی

ضمنا سید جواد هاشمی از ابتدای دوره شورا بمدت 4 سال نماینده شورای بخش در شهرستان نایین میباشند.

در رثای علی فتوحی خواننده انارکی



در رثای علی  
   نوشته :محمدعلی ابراهیمی                                  
   و چه زود دست از جان شست و روی در نقاب خاک کشید. در عالم هنر غریب زیست و غریبانه  رفت . استاد علی فتوحی را می گویم. هنرمندی که صدای گرمش روح را نوازش میداد و خاطر را شاد می کر د . کمتر کسی است که آشنایی او را با دیگر آلات موسیقی  نداند. آنگاه که زخمه بر تار می زد تارهای نازک روح شنونده را به ارتعاش  در می اورد..نوای نی اش  که سالیانی پیش از نیستان بریده شده بودحکایت جدایی داشت و تلنگر بر ضربش پیامی بود که اهل دل را شیفته خود می کرد .پس از ان حا دثه تلخ که دم از خواندن فرو بست و نی را به کناری نهاد به کمانچه روی اور د . نواختنش به گونه ای بود که گویی سالهاست این ساز را تعلیم می دهد. در همایش گویش های محلی در سال ۱۳۸۵ خوش د ر خشید  افسوس که در شهریور ۹۶ جایش در میان هنرمندان خالی بود. شعر ترانه هایش که  اغلب غمبار بود  خود می سرود و دریغ که گهگاه به نام دیگران برچسب می خورد.یک شب در اصفهان او را با خود به مجمع شعرا و هنرمندان بر دم  تا شاهد هنرنمایی اش باشند  قرار شد با یکی از اصحاب هنر در ارتباط باشد ولی گرایشش به انز وا  گزید ن  مانع از این کار شد  دوستان صمیمی اش محدود بودند که همواره از دلجویی شان برخوردار می شد..در جریان بستری بودن درا ز مدتش در بیمارستان و پس از ان   در کار یابی همواره مهندس فیض انارکی در کنارش بود.در بستر بیماری به عیادتش رفتم.با لبخندی که همیشه با دیدن دوستان بر لب داشت مرا استقبال و بد رقه کر د. در خدمت جناب مهندس کیوان لوکی شعرِ ای نارسینه را سالها پیش  ماندگار کردیم.  ده سال بعد که سی دی ان را اما ده کرده و به دستش  دادم  ریزش قطرات اشک بر پهنای صورتش دلم را به درد اور د آخر نه  نی نوازیش با او بود و  دو بیتی از ان  هم با صدای ماندگارش. و چه روزگار بد یست روزگار ما که فتوحی  ها را در بودنشان قدر نمیشناسیم و در نبودشان با  جمله ای که بیانگر دلداری و تسلی خاطر است انجام وظیفه می کنیم.استاد علی   فتوحی از میان ما رفته اما یادش ، خاطراتش و صدایش زنده است .   یادش گرامی و روحش قرین ارامش باد.  ۹۷/۵/۱۵   ابراهیمی انارکی

وقتی فتیله را پائین نکشیدم


وقتی فتیله را پائین نکشیدم
نوشته: م_ حسرت
وقتی از خواب بیدار شدم متوجه شدم کسی در خانه نیست و تنها هستم . کمی بی حوصله بودم به این خاطر بیرون رفتم و در آستانه درب خروجی نشستم چیزی نگذشت که مادر با زنبیلی از علف و یونجه در انتهای کوچه نمایان شد که با عجله میآمد نزدیکم که شد گفتم مادر به کجا چنین شتابان؟گفت میترسم خمیرم  ترش شده باشه آخه صبح زود خمیر کردم و گفتم از دشت که بالا آمدم شروع به پخت میکنم ولی توی دشت به چندتا رسیدم و از حواس در رفتم وخی برو تنور را روشن کن تا من آبی بسر و صورتم بزنم ناچار بلند شدم و وارد آشپزخونه شدم و تند و زود با ریختن هیزم داخل تنور اونا روشن کردم که مادر وارد شد و مشغول آماده کردن خمیر شد و زیر لب شعر حافظ را زمزمه میکرد
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت . . به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد که ناگهان صدای در بگوش رسید و بدنبالش همسایه و دوست خوبش که همیشه با هم بودن وارد آشپزخونه شد منکه داشتم با خمیر بازی    میکردم و سعی میکردم چونه بگیرم   با نهیب اعتراض مادر که گفت وخی برو پی کارت ماما چسی نکن از جایم بلند شدم و رفتم توی حیاط و بکار خودم مشغول شدم که صدای مادر را شنیدم که گفت فلانی برو ماما سماور را روشن کن اول نگاه کن اگر آب نداره آبش کن گفتم چشم مادر و بسمت اتاق بادگیر که سماور آنجا بود رفتم و روشن کردم ولی صبر نکردم فتیله را تنظیم کنم مدتی بعد که آمدم ببینم جوش آمده یا نه که متوجه شدم سماور دود کرده و اتاق را دود فرا گرفته . ترس از مادر باعث شد تند و تیز در و پنجره را کامل باز کنم و با تکان دادن چادر سعی میکردم که دودها را از اتاق بیرون کنم که چادر گرفت به لوله کتری و از بالای تاقچه به کف اتاق پرتاب شد با صدای افتادن کتری مادر سراسیمه وارد شد و با فریاد گفت چرا تو سر به هوایی؟نشد که کاری را بهت واگذار کنن و درست انجام بدی؟جوابی نداشتم که بدم لذا آهسته از اتاق بیرون آمدم و فرار را بر قرار ترجیح دادم . از داخل کوچه صدای مادر را شنیدم که گفت کجایی کجا در رفتی؟بی توجه از خانه دور شدم تا آبها از آسیاب بیفتد و اوضاع آروم بشه بسمت دشت حرکت کردم و . . . 
خرداد ۹۷  م . حسرت

کمک به مادر


 کمک به مادر 
نوشته ؛ م_حسرت

وقتی وارد خونه شدم مادرم مشغول پاک کردن گندم بود .چند تا چادرشب کف حیاط پهن کرده بود و گندمها را روی اونا خالی کرده بود .من در مقطع راهنمایی درس میخوندم نمیدونم سال اول بود یا دوم و سوم ؟بهرصورت با وضعی آشفته وارد حیاط شدم و گفتم مادر چرا تنها هستی تنهایی که مشکل هست و خسته میشی؟نگاهی به قد و قواره من انداخت و گفت میگی چکار کنم؟چاره دیگه ای دارم؟گفتم بله داری اگه راضی هستی من میرم ده . دوازده تا دوستان و همکلاسی هام را مبارک به سه شماره پاکش میکنیم گفت ای داد و بیداد تو اگر همچون شانسی داری من همچین اقبالی ندارم برو پی کارت . گفتم مادر جدی گفتم گفت تو توی کار من دخالت نکن اگه راست میگی برو مشکها را آبش کن بشکه هم خالیه مگر نمیبینی؟گفتم مادر تو چکار داری من میبینم یا نمیبینم تو فقط دستور بده بقیه اش با من ؟گفت برو نمیخواد چخان کنی امروز زرنگ شدی خوبه همیشه اینجوری باشی چیزی نگفتم و فقط نگاهش میکردم یکدفعه با اعتراض گفت حالا چرا وایسادی؟ناچار بسمت فرقون که آنطرف حیاط بود رفتم و مشکها را انداختم توش و حرکت کردم .اونزمان لوله کشی آب نبود باید میرفتیم سرچشمه و از آب قنات می آوردیم مشکها را آب کردم و برگشتم مادر هنوز مشغول بود منا که دید گفت ایولا. حالا بنداز گل چنگه آویزون کن .وقتی مشک اول را بر داشتم مشک دوم یکطرف فرقون قرار داشت و فوری فرقون چپ شد توی گندمها . مادر با دیدن این صحنه از کوره در رفت و با فریاد گفت حالا بعد از روزگاری یک مشک آب کردی چرا اینقدر سر به هوایی؟چرا دل بخودت نمیذاری؟فقط شکمت سیر باشه دیگه فکر و ذکری نداری .و دنباله اون گفت .چیشه؟غمی نداره ناهارش بجا و شامش بجا و . و . و 
نه غم داره نه غصه . . . آسیو تی و بالاشم که درسته ‌دیدم هوا پسه صلاح نیس اونجا بمونم تند و تیز از خونه زدم بیرون . صدای مادر از  توی کوچه شنیده میشد . 
ارادتمند م . حسرت 
خردادماه نود و هفت . یزد

اهدایی دکتر حکمتیان به چوپانان


اهدایی دکتر حکمتیان به چوپانان
به گزارش کانال تلگرامی سلام چوپانان :دکتر احسان حکمتیان پسر عباس
نوه مرحوم حسین عباس قاسم رنجبر
یه دستگاه دندونپزشکی را کنار گذاشته برا چوپونون که برای کار خیر استفاده بشه. یه دستگاه مدرن با قیمت خام حدود صد میلیون تومن که بعید مدونم تو منطقه مثلش باشه...
ایشالا که بهترین استفاده از این دستگاه بشه. و حتی درصورت عدم کارایی روستایی ایشالا که بتونیم یه دستگاه خوب گرافی دندون برا آبادی بگیریم که خدمات دندونپزشکی نظیر پرکردن و عصب کشی هم در روستا انجام بشه.
ایشالا که خدا خیر هردو دنیا را به دکتر حکمتیان عزیز بده و امواتشون همگی آمرزیده باشند بحق این ماه عزیز
اگر همشهری های خوب عکسی از دکتر حکمتیان در اختیار ما جهت انتشار لطف کنند ممنون چوپانان

وقتی بی گدار به آب زدیم


وقتی بی گدار به آب زدیم
نوشته : م.حسرت
در یک روز گرم تابستان هنگام ظهر بود که بیکاری و کم حوصلگی مرا به خیابان اصلی کشاند اوایل انقلاب بود و اوضاع خاص مملکت باعث شده بود همشهریهای زیادی از اقصی نقاط کشور به ولایت باز گردن زیرا کارخانجات و موسسات و ادارات یا تعطیل بود یا نیمه تعطیل بود لذا فرصتی دست داده بود که به ولایت سر بزنن اما آنروز بعلت شدت گرمی هوا خیابون خلوت بود و مردم ترجیح داده بودن در خانه بمانند خلاصه بعد از مدتی دوست عزیزم احمد بقایی سوار بر موتور  پیدا شد و کنارم ایستاد و پیشنهاد داد که به چشمه کشکی بریم در آنزمان ما به مسیر و چشمه آشنایی نداشتیم زیرا من که برای اولین بار بود که میرفتم و احمد هم بنا به گفته خودش فقط یکبار رفته بود ولی بدون توجه به این موضوع و بدون تدارکات لازم دست خالی حرکت کردیم حتی آب و وسایل ساختن چایی هم نداشتیم وقتی به پای کوه رسیدیم موتور را گذاشتیم و پیاده حرکت کردیم و این در حالی بود که نمی دانستیم دره اصلی که ما را بچشمه میرساند کدام است فقط احمد گفت احتمالأ باید همین باشد باور کنید همان موقع ما احساس تشنگی میکردیم ولی بی تفاوت حرکت کردیم ولی هر چه رفتیم بجایی نرسیدیم دره ها را و کوه ها را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتیم و تشنگی بما فشار آورده بود ولی بزبان نمیآوردیم بسختی بجلو میرفتیم تشنگی توان ما را گرفته بود احمد زرنگتر و سرحالتر از من بود او چند قدم جلوتر از من حرکت میکرد دیگه توان حرکت نداشتم به احمد گفتم من دیگه نمیتونم اینجا میمونم تو برو چشمه را پیدا کردی دنبالم بیا احمد گفت این دره و کوه آخریست بیا بریم بالا شاید چشمه را پیدا کنیم با مشقت رفتم بالا که از راه دور جایی را که اندکی سرسبز بود با کمی امید که در ما پدید آمد خود را به آنجا رساندیم ابتدا از چاله ایکه آبش شور و تلخ و پر از حشره بود و در کنار سنگ بزرگی واقع شده بود حسابی آب خوردیم بعد که اونطرف سنگ رفتیم آب شیرین و سرد و زلالی را دیدیم از این یکی هم حسابی خوردیم بعد از اینکه سیراب شدیم تا غروب فرصتی نبود بنابراین باید قبل از تاریکی برگردیم و خودمان را به موتور برسانیم نمیدانستیم از کدام دره باید بریم که موتور برسیم از شانس خوبمان همان دره ای که بجلو میرفتیم به موتور رسیدیم و موتور را دیدیم واقعأ نگران بودیم و وحشت داشتیم که اگر موتور را پیدا نکنیم شب گرسنه و تشنه چکار باید میکردیم پیاده هم مشکل بود که بر گردیم این بود که با دیدن موتور از شادی و خوشحالی خستگی و تشنگی و گرسنگی را از یاد بردیم و بر گشتیم دیگر هم تصمیم گرفتیم بیگدار به آب نزنیم و بدون تدارکات لازم قدم در راهی نگذاریم . 
با تقدیم احترام م . حسرت اردیبهشت ۹۷ . یزد

شرابی تلخ

شرابی تلخImage result for ‫شرابی تلخ‬‎
نوشته : م .حسرت
در خونه باز بود و بدون رنگ زدن وارد حیاط شدم صدایش از داخل آشپزخونه بگوش میرسید وقتی ناراحت و دلتنگ میشد ابیاتی از سعدی و حافظ را زیر لب زمزمه میکرد اینبار شعر حافظ را میخواند ولی پس و پیش
شرابی تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار
که من پیمودم این صحرا نه بهرام بود و نه گورش
با سر و صدا حضورم را به او فهماندم و سپس وارد آشپزخانه شدم و گفتم مادر انگار که دلت گرفته درسته؟آهی کشید و گفت اون چهار تا شاخه هیزم را بریز توی تنور هیزمش کم هس .گفتم چشم مادر . تو جون بخواه گفت برو برو پشمی به کلاهت نیس فقط زبونت هس که اگر نداشتی کنجشکها چشمات را در میآوردن . گفتم مادر تو را بخدا اینجوری نگو . همه چیز و همه کس من تویی برای همین نوکریت را میکنم و از آشپزخونه بیرون آمدم و لب باغچه نشستم .صدایش بگوش میرسید 
اگر دردم یکی بودی چه بودی؟
اگر غم اندکی بودی چه بودی؟
به بالینم حبیبی یا طبیبی ؟
از أین هر دو یکی بودی چه بودی؟
ارادتمند م . حسرت .بهار ۹۷ یزد

معرفی یک کانال تلگرامی علمی توسط یک چوپانانی



معرفی یک کانال تلگرامی علمی توسط یک چوپانانی 
این کانال را به دوستان خود معرفی کنید
علی یزدانی هستم پسر حسن یزدانی (نظر علی) 
یه کانال راه اندازی کردم بنام دوره رایگان کارشناسی جذب که شامل فایلهای صوتی آموزشیه

آدرس کانال @karshenasi_jazb 
آیدی تلگرامم @ali1370es
بنده علی یزدانی هستم اهل اصفهان و توی خانواده ی معمولی و مذهبی بزرگ شدم
زندگیم به گونه ای بود که بدترین جوری که nمی تونستم باشم ،بودم.
اما طی مسیری کم کم هر روز بهتر و بهتر شدم تا اینکه  چندین سال پیش شروع کردم به مطالعه در مورد خدا و جهان و انسان و... چند سال پیش یه روز یکی از دوستام یه کار نتورکینگ بهم معرفی کرد و من دو ماه نتورکر بودم تو این شغل یه بخش آموزشی بنام موفقیت و مثبت اندیشی بود  و من اونو یاد گرفتم و خیلی در اون مورد تحقیق کردم  تا با دوره کارشناس جذب شوید و استاد گرامی آقای امیر شریفی آشنا شدم و خیلی نتیجه گرفتم در واقع این علم جواب تمام سئوالاتم رو گرفتم.
زندگی من هر روز از دیروز بهتر و عالیتر شد. 
تصمیم گرفتم این راز بزرگ رو به همه بگم تا هر کسی بتونه هر چیزی که تصورش رو بکنه رو بدست بیاره.
بنابرین شروع به کار کردم تا دوره ی کارشناسی جذب رو بسازم و در اختیار شما عزیزان قرار بدم تا بببتونین هر چیزی که بخواین رو بدست بیارین.

در مراسم امروز نوازندگان و خوانندگان اصیل کجا بودند؟

در مراسم امروز نوازندگان و خوانندگان اصیل کجا بودند؟

چرا در مراسم سنتی عروسی چوپانان جای نوازندگان و خوانندگان اصیل خالی بود؟

از طایفه نوازندگان اصیل فقط آقارضا یاد و خاطره بزرگان طایفه اش رازنده کرده بود
آقایان صادق محمدی و صمیمی و مرتضوی برای برگزاری این مراسم همت کرده بودند و سنگ تمام گذاشتندو مردم بزرگ چوپانان برای این مراسم همت نمودند و جمعیت زیادی مشارکت کردند.
در شروع مراسم کمبؤد نوازندگان موسیقی شدیدابهچشم می خورد که آقا ابؤالقاسم عباسیان و مسلم خآنلری و آقا رضای کلانتری این نقیصه را با همت خود بر طرف کردند.
آقای جلالپور فرزند مرحوم عبدالحسین با پرتاب های کاسه چینی به اوج آسمان هیجان مجلس را درسنت کآسه بشکن به اوج خود رساندند

اهدا دستمال یزدی به طبق برهای  خوی سنتی 

بوسه ای عاشقانه

بوسه ای عاشقانه 

بوسه محیط بان مهدی جلالپور بر گونه آهوی اسیری که پس از نجات از دست یک متخلف در پارک ملی موته اصفهان رهاسازی شد.

 
از این بوسه افسانه ای امروز در برنامه مثبت 2 ساعت 8  در شبکه 2 تجلیل شد