آش شله قلمکار
بخش هشتم پارهی دوم
دکتر عبدالرّحمان صدریه
نویسنده : محمد مستقیمی
عمّه خانم صاحب دو دختر به نامهای سرور و فروغ و دو پسر به نامهای میر عبدالرحیم و میرعبدالرحمان میشود که میرعبدالرحیم را در نوجوانی، اصابت شاخهی درختی در حیاط خانه از عمّه خانم میرباید و او را داغدار میسازد. فروغخانم اینک در آمریکاست و سرور خانم و میر عبدالرحمان هم چند سال پیش در تهران بدرود حیات گفت در حالی همسر آلمانی و دو فرزندش در ایران نبودند. او اواخر عمر خود را به کارهای فرهنگی گذراند و آثار بسیاری را از آلمانی و انگلیسی ترجمه کرد. او اینک در بهشت زهرا در قطعهی هنرمندان خفته است. روحش شاد و یادش گرامی باد! شاید بگویید چرا با بقیهی از دنیا رفتگان این گونه برخورد نکردم شاید به این دلیل است که این بزرگوار اهل قلم بود جایگاهی خاص در نگاه من داشت هیچ دلیل دیگری ندارد[1].
برای خواندن بقیه مطالب اینجا را کلیک گنید
غزلی به گویش دلاویز انارکی -اسفند 1386 .به کسی که سلیس ترین ترجمه را ارایه دهدیک جلد کتاب تازه منتشر شده ی " من دوستدار شهر قشنگ انارکم" اهدا می شود.
امشو موا...
نوشته:محمدعلی ابراهیمی انارکی
اِمشِو مِوا از باری دل، هِرچی وَمُندَه دِرخُسی
طوماری غِِم دِر هِم پیچی ، از کُنجی سینه بِرخُسی
امشو موا خُوی حکمی دل، از اُسمه تا پیش از سِهل (sehel)
بنیادی غم از خاک و گل ،بی حرف و قصه ورخُسی
عُمرا وهنداجی نَهو، کارُمنی ایساجی نهو(vehendaji)
چون دسّی هُمباجی نهو، وهدر گُو یَک چی سرخسی
عمرم ایشی چون اُو وه جو، فیضُم نَبه از اند و او
دیدُم موا بی های و هو، ور خَلخی دوناتر خسی (khalkhi)
خوی اسبی بی اوسار و زین، دل ورکینی از این و دین
یا سر برآری از اشین ، یا در بیرین خوی درخسی
م-ع -کویر انارکی
آش شله قلمکار
بخش هشتم پارهی نخست
ماما جانی
نویسنده : محمد مستقیمی
بله مادر بزرگ بیگمجان خانم هم به چوپانان آمد و کمر همّت به آبادانی آن بست و روزها سفرهی نیمچاشت و ناهار پسران را آماده کرده با کفشهایی تا به تا و لنگه به لنگه و ناهمرنگ از میان قلعه سلانه سلانه میگذشت تا برای فرزندان به دشت و باغ ببرد و در مقابل اعتراض دیگران ک: بیگمجانی کفشهایت تا به تاست میگفت: سه جوان رشیدم در دشت مشغول کار هستند اگر چنین نکنم چشمزخم مردم کار دستشان می دهد. این رفتار ماما جانی نشان میدهد که هم خرافاتی بوده هم پسر هووی خود را هم پسر خود میدانسته چرا که میگوید: سه پسر رشیدم.... خرافاتی بودنش بماند در جای خود باز هم اشاره خواهم کرد.
از شما چه پنهان خاطرات مطبوعاتی و سینمایی احمد طالبی نژاد |
«از شما چه پنهان» عنوان خاطرات سینمایی «احمد طالبینژاد» فیلمنامهنویس و منتقد سینمایی است که از سوی «نشرچشمه» منتشر شده است.
«احمد طالبینژاد» معتقد است خاطرهنویسی و حفظ و ضبط تاریخ شفاهی در سینما از اهمیت بهسزایی برخوردار است، او میگوید:«برخی از سینماگران اقدام به نوشتن خاطرات یا مجموعه یادداشت هایی از خودشان می کنند که فکر می کنم این شیوه خاطره نویسی برای جذب علاقه مندان به حوزه سینما خیلی خوب است. چرا که بخشی از سینما یا هر هنر دیگری در همین خاطراتی که منتشر می شوند نهفته است که به نظر من اگر این اتفاق نیفتد مورخین سینمایی به خیلی از جزئیات این حرفه دسترسی نخواهند داشت. در این میان ذهنیت برخی از مخاطبان و سینماگران این است که وقتی یک فیلمساز یا یک سینماگر خاطرات خود را می نویسد، زمینه ای را فراهم می کند تا مخاطبان با بخشی از تاریخ سینما ی این مملکت آشنایی نزدیک تر و دقیق تری پیدا کنند که فکر می کنم این رویه خوبی است.»
فیلمنامهنویس فیلم مشهور و ماندگار «دندان مار» معتقد است:«من با این شیوه خاطره نویسی موافق هستم. به همین دلیل هم اقدام به انتشار مجموعه خاطرات سینمایی و مطبوعاتی خود در طول 40 سال کردهام که با نام «از شما چه پنهان» منتشر میشود. این کتاب درباره افراد و نشریات موثر در سینمای قبل از انقلاب و در بردارنده تغییرات سینما و مطبوعات فرهنگی در 40 سال گذشته و زمانی است که کار مطبوعاتی می کردم. این خاطرات، شخصی نیست، بلکه سیر تحولات نشریات سینمایی سه دهه گذشته را مورد بررسی قرار میدهد.»
احمد طالبی نژاد محمدی، متولد محمدیه نایین و سالهاست ساکن تهران است. در این کتاب ایشان از آغاز زندگی خود تا همنشینی خود با بزرگان سینما، فعالیتهای خود و دیگر ناگفتهها خواهد گفت.
کتاب حاضر با یادداشتی از «هوشنگ گلمکانی» سردبیر مجلهی «فیلم» و منتقد سرشناس سینمایی با عنوان «حدیث غمبار آرزومندی ما» در دوازده فصل و 168 صفحه راهی ویترین کتابفروشیها شده است.
نشر چشمه
1393
منبع:نائین پژوه
ساربان -
قسمت سوم ،سه شنبه 94/5/6
نوشته:محمدعلی ابراهیمی انارکی
"سری به "باباخالد" بزن ! من رد پا و پشکل تازه ی چند شتر را آن دور و بر
ها دیده ام ،همین دیروز. از کجا معلوم که یکی از آنها ارونّه شما نباشد."
علی اکبر توبره بر دوش راه آمده را دوسه جیغ باز گشت. به خاطر پارگی
پاپوشش قدمهایش کوتاه و راه رفتنش با اشکال بود. به گودی رودخانه که رسید
بر شن ریزه های زیر پایش زانو زد و نشست. چند رشته از بند توبره را با
دندان بریده در هم تابید و تخت و رویه ی گیوه اش را در هم بست. سپس دو سر
ریسمان را از روی قوزک پایش گذراند و پشت
ساق پا گره زد. باید با آن مدارا می کرد وگامهایش را سنجیده بر می داشت تا
وصله پینه اش برای فرسخی راه ماندگار باشد. تصور این که این بار نیز تیرش
به هدف نخورد و دست خالی باز گردد آزارش می داد. از این آزار دهنده تر ،دل
کندن از شتر بود که نمی دانست روی به کدام جهت دارد و عاقبت سر از کدام خاک
در می آورذ. اما بخت با او یار بود اگر چه شبی دیگر رادر بیابان بیتوته
کرد، با سزر زدن آفتاب توانست افساری منگوله دار بر گردن شتر که علف سبز
خورده و حال آمده بود بیاویزد و دستی از مهر بر گردن کشیده اش بکشد.
ظهر روز بعد موذن پیر اشین بر بام خانه الله اکبر می گفت که علی اکبر در
کنار استخر آب شترش را خیخ کرد. و بر زانویش عقال زد . ادامه دارد.
نویسنده : محمد مستقیمی
پدر بزرگ به طور طبیعی نسبت به ایتام برادر احساس مسؤولیت میکند و حالا که دم و دستگاهی در چوپانان به هم زده است به خیال خود آنان را هم زیر پر و بال خود میگیرد و به چوپانان میآورد و آنان هم -البته دو پسر و یک دختر که صغیر بودهاند- به دنبال عموجان حاج مندلی میآیند و محمّدرضا(ملا) میشود داماد عموجان و فاطمه طلایی ،دردانهی پدربزرگ، از سلطان را به همسری برمیگزیند و چون فرد باسوادی بوده و خط و ربطی در خور ستایش داشته؛ ملایی مکتبخانهی چوپانان را به عهده میگیرد و میشود داماد عموجان و ملای ده[1]. مانندهخانم را هم پدر بزرگ عروس خود میکند و به همسری عمو میرزامهدی درمیآورد[2] و دختر یکی از دوستان ، محمدباقر امینی، را هم به عباس یتیم دیگر برادر میدهد[3] و تقریباً همه سر و سامان میگیرند. دو دختر دیگر عمو کربالایی: شهربانو(بزه) در انارک[4] و مروارید در شاهرود[5] ازدواج میکنند.
برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید ادامه مطلب ...
آش شله قلمکار
بخش هفتم پارهی نخست
کبلایی رمضون
نوشته: محمد مستقیمی
پدر بزرگ حاج محمًدعلی رمضان انارکی برادری داشت به نام محمًد که هنوز حاجی نشده بود و فقط تا کربلا رفته بود و معروف بود به کربلایی محمّد یا معروفتر به کربلاییِ رمضون(یعنی کربلایی پسر رمضون) و در فامیل معروف به عمو کربلایی که در انارک برو بیایی داشته و سری و سودایی و آنچه شنیدهام بیشتر از ماجراجویی او حکایت دارد(راهنمایی سون هدین هم در عبور از ریگ جن از همان موارد است که از زبان فرزندانش شنیدهام ولی با زیرنویس عکس جور در نمیآید. ممکن است عکس شخص دیگری و راهنمای 10 قرانی خودش باشد) آخر عاقبت سرنوشت او ماجراجویی او را تأیید میکند:
برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید