چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com
چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com

رونمایی کتاب «نایب حسین کاشانی در خور بیابانک»


کتاب «نایب حسین کاشانی در خور بیابانک» رونمایی می‌شود

کتاب «نایب حسین کاشانی در خور بیابانک»، در سرای اهل قلم خانه کتاب رونمایی می شود.

خبرگزاری فارس: کتاب «نایب حسین کاشانی در خور بیابانک» رونمایی می‌شود





به گزارش خبرگزاری فارس، «نایب حسین کاشانی در خور بیابانک»؛ تالیف و تدوین سید علی آل داوود با حضور این مولف در سرای اهل قلم رونمایی می شود.

نایب حسین کاشانی و فرزندش ماشاء الله خان دو نفر از افرادی بودند که مقارن با حوادث مشروطه و همراه افراد متعدد خود، بیش از ده سال، مناطق مرکزی ایران از قم تا یزد و خور بیابانک و سمنان را در معرض تهاجمات گسترده قرار دادند. کتاب «نایب حسین کاشانی در خور بیابانک» به همین موضوع اختصاص دارد. مولف در این کتاب، اطلاعات مفیدی درباره اعمال این دسته و خرابکاری های آنان ارائه داده است.

کتاب «نایب حسین کاشانی در خور بیابانک» در 11 فصل تدوین شده که «اسناد واقعه نایب حسین و ماشاءالله خان در کتابخانه مجلس»، «عصر ناامنی، فرمانروایان خور بیابانک پس از نایب حسین»، «یاغیان کاشان در دوران قدرت» و «گزیده فتح نامه ساختگی» برخی از عناوین فصل های آن را تشکیل می دهد.

در جلسه رونمایی این کتاب، سید علی آل داوود، محمدرضا مجیدی، کاوه بیات، داریوش رحمانیان و جمشید کیانفر حضور دارند.

رونمایی کتاب «نایب حسین کاشانی در خور بیابانک»، دوشنبه 16 شهریور از ساعت 15 تا 17 در سرای اهل قلم واقع در خیابان انقلاب، خیابان فلسطین جنوبی، کوچه خواجه نصیر، پلاک 2 صورت می گیرد.

انتهای پیام/

افسانه‌ی کوه هزار دره

                                                                                               افسانه‌ی کوه هزار دره

                                                            نویسنده : محمد مستقیمی

یکی بود؛ یکی نبود سال‌ها پیش از این در دل کویر شهری بود به نام «شار گندیب» که همان «شهر جن دیو» باشد این شهر محدود شده بود از شرق و جنوب به ریگزار عظیم و مخوفی به نام «ریگ جن» و از شمال و غرب به کوهستان دست نیافتنی و پر دره‌ای به نام «دیب‌کوه» که همان «کوه دیو» باشد. این ویژگی جغرافیایی این شهر را از جهان جدا کرده بود نه کسی قادر بود به آن وارد شود نه کسی می‌توانست از إن خارج شود چون برای عبور بایست یا از ریگ جن می‌گذشت که تا به حال کسی نتوانسته بود بگذرد یا بایست از دیب‌کوه عبور کند که اصلاً فکرش هم به کله‌ی کسی نمی‌زد. خلاصه مردم در این شهر چنان بسته بودند که گمان می‌کردند دنیا همین است و آخر دنیا هم ریگ جن و کوه دیب است و هیچ کس هم به صرافت نمی‌افتاد که کند و کاوی کند اصلاً به ذهن کسی خطور نمی‌کرد که دست به اکتشاف بزند زیرا هر کس رفته بود رفته بود و کسی برنگشته بود تا بگوید آن سوتر چیزی هست یا نیست. برای مطالعه بقیه افسانه اینجا را کلیک کنید

ادامه مطلب ...

"مهاجرت" نامی آشنا برای این فصل


چهارشنبه 11 شهریور 1394
"مهاجرت" نامی آشنا برای این فصل
مهاجرتهای اجباری وبه بن بست رسیدن کانون علم ودانش درروستا

هرساله دانش اموزان دراین موسم درتکاپو برای خرید کتاب درسی و نوشت افزار  وهمینطور خرید لباس نو برای سال تحصیلی جدید خود راآماده میکنند.
نمایشگاههای پاییزه همه ساله دراین ایام از دانش اموزان استقبال میکنند وشادی باز شدن مدارس ودیدن همکلاسیها بچه هارا وادار به دقیقه شماری میکنندتا اینکه اول مهر بشود وروز از نو.





اما درگوشه ای ازاین سرزمین پهناور دانش آموزانی داریم که همه ساله دراین ایام دغدغه کلاس ومدرسه ومکان وهمکلاسی جدیدو.....
اینان همین فرزندان چوپانان هستند که بواسطه تشکیل نشدن کلاس یا به حدنصاب نرسیدن دانش آموزان این نگرانی در انان بوجود میاید که چکار باید کرد وبه کدام شهر باید نقل مکان کنیم و آینده ای نامعلوم...
هرسال درشهریورماه ما شاهد مهاجرت خانواده هایی هستیم که ازچوپانان روانه شهرها میشوند بخاطر فرزندشان که بتواند ادامه تحصیل دهد ودرسالگذشته 4خانوار ودر سالهای پیش کمی بیشتریاکمتر از چوپانان نقل مکان کرده اند ومتاسفانه امسال هم همچون سالهای پیش شاهد چنین مهاجرتهای اجباری هستیم.
اینگونه که مطلع شدم گویا تعداد 7 خانوار دیگر باید بالاجبار برای اول مهر چوپانان راترک کنند واین خود جای تاسف دارد برای روستایی که ما به آن مینازیم.
شما فکر میکنید مقصر کیست؟ ویا بهتر بگویم مشکل کار درکجاست؟

یکی از  دلایل مهاجرتهای اجباری دراین وادی همانطور که قبلا در سایت بعنوان "مهاجرتهای اجباری"اشاره کرده ام نبود کارمناسب وشغل در چوپانان است وعمده این مشکل درهمینجاست که خانواده ها مجبورند برای امرارمعاش وکار به شهرها روی بیاورند ودرنتیجه کاهش دانش آموزی رادرپی خواهدداشت ومسئله به حدنصاب نرسیدن...ونکته دیگر عدم امکانات مناسب فرهنگی ورفاهی درجهت بهبود معیشت خانواده ها وهمچنین  مشکلات فرهنگیان برای تدریس در روستا وکلی مشکلات دیگر که همگان براین موضوع واقف هستندکه عمده این مشکلات همان عدم امکانات رفاهی وکاروشغل مناسب در روستاست.


وقتی دولتمردان باتوجه به مشکلات مناطق محروم نتوانند ایجادشغل برای مردمان کویر  آنطور که شایسته است بنمایند بنابرین این خود مردم هستند که باید تلاش کنند وسرمایه داران بومی  هستند که باید دراندیشه کار وکارآفرینی باشند که متاسفانه تاکنون به این نیندیشیده اند واگر افرادی از غیر بومی هم بخواهد کار افرینی کند ودرفکر ایجاد کارگاهی باشد به هر بهانه از ایجادکاراوممانعت میکنیم.اخیرا دولت بابخشنامه مجوز بازگشایی وراه اندازی معادن متروکه راصادرکرده اند ودرمنطقه ماهم ازاین دست معادن زیاداست اما هنوز گویا بخشنامه دولت دراینجا به مرحله عملی درنیامده ویا اگرهم کسی خواسته  دراینجا سرمایه گذاری کند با عناوین مختلف سدراه وی شده ایم واین خود یک عامل بازدارندگی شغلی را دراین ولایت ایجادکرده است ومتاسفانه  نااگاهانه ویا اگاهانه با بهانه های مختلف نگذاشته اند که صنایع دراینجا شکل بگیرد.درصورتیکه از منابع ذیربط مجوز هم داشته باشند باز هم یک جوری مانع تراشی میکنیم وفکر میکنیم که بنفع آبادی کارکرده ایم وفقط تایک قدمی خود رامیبینیم اما اگر برای اینگونه کارها عینک بدبینی رااز روی چشمان خویش برداشته وعینک خوش بینی بزنیم و مختصری دوراندیشی کنیم می بینیم که در اینده نه مهاجرتهای اجباری به این شکل داریم ونه از تعداد جمعیت چوپانان به این سرعت کاسته می شود.
زمانیکه در منطقه خوروبیابانک هیچ کجا برقی وجودنداشت ونامی از مکتب نبود در چوپانان همه باسوادبودند وبنا به گفته آقای حسینعلی مراد پدرمان ما رااز خور به چوپانان اورد تا هم شغل کشاورزی راپیشه کنیم وهم برای تحصیل درمکتب چوپانان روانه اینجا شدیم وحالا چگونه است که ما باید نسبت به روستاهای اطراف خود اینقدر عقب افتاده باشیم وتا جاییکه کانون علم ودانش که خود عامل پیشرفت فرهنگ یک کشوراست درچوپانان  متاسفانه به نقطه کور برسد وبرعکس سالهای دهه 30 و40 حالا این ماییم که باید به این شهرهای اطراف خود جهت کسب علم برویم.


پس بیاییم نسبت به زادگاه خود وروستای خود بیشتر بیندیشیم وراهکارهای مناسب را ارائه دهیم به مسائل عمیقتر بنگریم  وبا تشریک مساعی مشکلات را مرتفع نماییم وچشم اندازهای مناسب وشایسته را ارائه کنیم از خصومتهای شخصی بپرهیزیم وبا مشورت ودوراندیشی بطور جدی تری نگاه کنیم واز کارشناسان محلی وبومی واندیشمندان ،صاحبنظران وفرهنگیان خود کمک بگیریم وبه نقطه نظرات مثبت آنان گوش دهیم تا بتوانیم به راهکارهای مناسب دست پیداکنیم وخودمان راوقف چوپانان بنماییم تا بلکه بتوان تاحدودی از کاهش بی رویه جمعیت جلوگیری کنیم.
بنظر شما چه کارهایی باید بکنیم تا چوپانان امروز به سی سال پیش برگردد.از نظرات سازنده وانتقادات سازنده شما استقبال میکنیم وانشاله که نخواسته باشیم این مشکلات رابگردن شخص یا اشخاصی بیندازیم .لطفا نظرات خودتان را بانام اصلی مرقوم بفرمایید تابینندگان  در سایت خبری چوپانان رویت کنند.
باسپاس:صمیمی

کویر نمک در سال ۱۲۸۴ – قسمت 5


کویر نمک در سال ۱۲۸۴ – قسمت 5

سفرنامه سون هدین

ترجمه : مجید ذوالفقاری انارکی 

(این قسمت، از زبان سون هدین نقل میشود)

صبح روز سوم بهمن پس از اینکه حاجی حسن دو پوست روباه به همراهانم فروخت از او خداحافظی کرده و به سمت چوپانان در شرق راه می افتیم. از سر بالایی ملایمی گذشته و سپس وارد پستی و بلندی های کوه علم میشویم. در مقابلمان کوه نخلک قرار دارد که از دور به رنگ بنفش تیره مینماید. در شمال، دریایی از شن زمین را پوشانده و در حد انتهایی آن، ریگ جن آرام گرفته که به خاطر صافی هوا از همین فاصله میتوان مرز جنوبی این مکان مرگبار و فرو رفته در سکوت را دید.
پس از مدتی پستی و بلندی ها کمتر میشوند و کمی دورتر کوره ذغالی را می بینیم که از دود کش آن دود به آسمان بر خواسته است و در نزدیکی اش چاهی قرار دارد که به آن معدن نخلک میگویند. پیش از اینکه از کوه های علم خارج شویم، کربلایی معدلی با دو کوزه به طرف شکافی در کوه میرود و با آبی که از آب علم بسیار شیرین تر و گوارا تر است باز میگردد.
در مقابلمان کوه >تفت چو< (جفت و چوقو ) دیده میشود، که سمت راست آن مشجری قرار دارد. در جنوب، کوه >محله< (معلا)را می بینیم. بیابان کویر بر خلاف ظاهر متروکش، پر است از راه های کاروان رو که شهرها و دهات کویر و اطراف آن را به هم وصل میکنند، از جمله راه انارک به عباس آباد و طبس، و نیز راه یزد به طبس که از دامنه کوه >شور< میگذرد. راه هایی که فرسایششان زیر پای شترها، آنها را مشخص میکند. در مسیر همه این راه ها، چاه های آب قرار دارد که عطش کاروانیان و شتر هایشان را بر طرف میکند. چاه هایی که چون گره های تور ماهیگیری، قسمت های مختلف شبکه کویر را به هم متصل میکند.
در ادامه راه چند کوره دیگر میبینیم که در آن از چوب درختان تاغ و گز ذغال تولید میکنند. هوا نه درجه است و کاروان در اینجا برای استراحت، خوردن نان، نوشیدن آب و چاق کردن چپق توقف کوتاهی میکند.

ادامه دارد...

عکس: در راه چوپانان

 استاد ابراهیمی در یاد داشتی به جناب ذوالفقاری چنین نوشتند :کویر و قصه اش همیشه جالب و دلنشین است به ویژه زمانی که گوینده اش یک کویری پاکنهاد باشد.برای مزید اطلاع عرض می کنم که آن دو مکانی که نام برده اید یکی چفت و چوقو است که چاه آبی است و ترازگاه گوسفندان بوده و دیگر معلا که کوههای سر به فلک کشیده دارد و یکی از روستاهای سرسبز انارک بوده . آبی گوا را دارد اما از محصولاتش که زردآلو و انجیر و انگور است تنها نامی به جا مانده است.

جناب ذوالفقاری در پاسخ جناب ابراهیمی نوشتند:استاد لطف دارید. البته نیتم این نیست که در مورد اشتباهات زیاد امانت دار باشم. بنابر این از اصلاحاتتان در هر موردی بویزه پیرامون نام مکانها، پیشاپیش سپاسگزاری میکنم. به همین دلیل هم نامها را داخل علامت <> گذاشتم تا مشخص باشند.

کوه >تفت چو< را با (کوه چفت و چوقو) و کوه >محله< را با (کوه معلا) جایگزین کردم.

ساربان قسمت چهارم


ساربان قسمت چهارم

Image result for ‫محمدعلی ابراهیمی انارکی‬‎نوشته:محمدعلی ابراهیمی انارکی

علی اکبر کنار چشمه، شتر را خیخ کرد، عگال (1)بر زانویش زد، مشتی آب بر سر و روی خود پاشید و از درخت تناور توتی که شاخه بر حصار سنگی کشتزار انداخته بود چند دانه توت چیده در دهان گذاست. دقایقی بعد لنگ لنگان به سر چشمه باز گشت. سر مشکش را در آب انداخت و خود تا زانو در جوسبار فرو رفت تا سر و گردن را بشوید و موی سر را بخیساند. شتر گردن کشید و نشخوار کنان به صاحبش زل زد. سر مشک آب شده اش را که در توبره می نهاد صدای اختلاط "حاج ابوالحسن"بزرگ روستا را با یکی از شبانان خود شنید


"نگفتی چه تعداد از گوسفندان را گرگ خفه کرده؟"
"سلیمان" چوپان رنگدار حاجی در حالی که پالان از گرده ی الاغ خسته برمی گرفت انگشت اشاره بر پهنای پیشانی در عرق نشسته اش کشید و گفت:
" من ارباب سه چهار لاشه بیشتر ندیدم اما از زبان "حسن خان شهرابی" شنیدم که جانور گلوی چند میش را هم جویده گله بر خورده نیمی برگشته و نیمی دیگر... نمی دانم. حسن خان میگفت سرازیر رودخانه ی "دوزخ دره" (2)شده است .. 
حاج ابوالحسن پرسید:
"حسن خان کجاست؟"
سلیمان در حالی که افسارالاغش را به اخیه ی دیوار می بست گفت:
" او را زیر پای قبله دیدم می گفت می رود گوسفند ها را جمع و جور کند.
آهنگ صدای سلیمان به گوش علی اکبر اشنا آمد.چند سالی از آخرین دیدارشان در ترازگاه "هلکه" (3)
می گذشت. دو آشنای دیرینه که روزگار میانشان جدایی انداخته بود اگر حافظه شان یاری می کرد می توانستند نقطه ی پیوندشان ر درچند نسل پیشتر جستجو کنند. سلیمان از نوجوانی آدم اشینی ها بود خودش هم بری گوسفند داشت اما هر گز نتوانست شبان گله ی خویش باشد. ادامه دارد. 
---------------------------------------------------------------------------------
1-عگال = عقال ، ریسمانی که با آن زانوی شتر بندند
2- دوزخ دره نام رودخانه پر انشعابی در زیرپای مزرعه قبله است .
3- نام ترازگاهیست بین مزرعه ی حاج بافر و اشین

کویر نمک در سال ۱۲۸۴ – قسمت ۳


کویر نمک در سال ۱۲۸۴ – قسمت ۳

سفرنامه سون هدین

ترجمه : مجید ذوالفقاری انارکی 

حاجی حسن در پاسخ به هدین، شرایط جغرافیایی علم را چنین تشریح میکند:

"رشته تپه های شنی علم به طرف شمال، هفت فرسخ ادامه دارد و با نزدیک شدن به ریگ جن، تحلیل رفته ودر حاشیه آن به پایان میرسد. رشته دیگری از تپه ها به طرف شمال غربی میرود تا پس از ۹ فرسخ با رسیدن به >کوه بزرگی< و >کافر کوه< به پایان برسد. مردم محل مجبورند خاک تپه های شنی که گاهی به دیوارهای بیرونی علم میرسند را از آنجا منتقل کنند تا خانه ها در زیر شن مدفون نشوند.

منشاء آب از کوه های جنوب علم است که به چاه علم (که به آن سر آب می گویند) رسیده و از آنجا با قنات به مزرعه میرسد. در سالهایی که بارش کم است، آب به کلی قطع میشود که آنگاه مردم ناچار به رها کردن مزرعه شده و شتر های خود را به مناطق بختیاری یا اطراف یزد به چرا میبرند، به امید اینکه سال دیگر بارش به اندازه کافی باشد و بتوانند به مزرعه باز گردند."

در مورد انارک حاجی حسن میگوید که مردم آنجا ۲ تا ۳ هزار شتر دارند و مشغولیت آنها به دلیل نبودن امکان کشاورزی، عمدتا پرورش شتر است.

لازم به توضیح است که مردم کویر مانند سایر قسمتهای ایران، در آن زمان به شدت تحت فشار مالیاتهای ظالمانه ای که از طرف حکومت (دوره قاجار، مظفرالدین شاه) و توسط فرمانداران محلی از جمله بر شتر بسته میشد بودند که هدین به کرات به آن اشاره میکند.
وی بارها به حال ایرانیان به خاطر حکومت های بی کفایتشان تاسف میخورد و پیرامون روند اخذ مالیاتها مینویسد "فرمانداری مناطق ایران به مزایده گذاشته میشود و کسی که قول بیشترین مالیات را به دولت بدهد فرماندار شده و به همان اندازه که به دولت میدهد به کیسه خود نیز سرازیر میکند. این در آمد ها صرف مال اندوزی، عیش و نوش و ریخت و پاش های بی حد شده و در راه کسب آن از هیچ ستمی به مردم فروگذاری نمیشود. وی در ادامه پیش بینی میکند که این وضع قابل دوام نبوده و "دیر یا زود به فرو پاشی سرزمین باشکوه کوروش و داریوش منتهی خواهد شد".

از این رو شرط احتیاط آنست که اضافه کنم که شاید ارقام ذکر شده در باره تعداد شتر ها تحت تاثیر این واقعیت باشند. و یا شاید هم چنین نباشد.

نکته دیگر اینکه هدین به زبانهای بسیار از جمله فارسی، کردی و آذری مسلط بوده و در سفرهای خود به ایران و دیگر کشورها از مترجم استفاده نمی کرده است.

ادامه دارد...

عکس: مردم علم در ۲ بهمن ۱۲۸۴

کویر نمک در سال ۱۲۸۴ – قسمت ۲


کویر نمک در سال ۱۲۸۴ – قسمت ۲

سفرنامه سون هدین

ترجمه : مجید ذوالفقاری انارکی 

کاروان سون هدین در هوای سرد و برفی اول بهمن ۱۲۸۴ پس از گذشتن از چاه علم و سپس دو کلبه سنگی که در مزرعه اطراف آن گندم و سبزیجات کشت شده بود، وارد علم میشود. مردم که از ورود یک خارجی بسیار متعجب بودند پس از کمی تامل برای او و همراهانش آب آشامیدنی و هیزم می آورند تا با آن آتش افروخته و خود را گرم کنند.

هدین در آنجا بلافاصله برای تکمیل آذوقه کاروان دست به کار میشود. یک عدد مرغ، ۶ عدد تخم مرغ و ۱ و نیم خروار علوفه (کاه)، تنها چیزی بوده که عرضه میشود و او به قیمت ۱۵ تومان میخرد. هدین مینویسد که علوفه گران بوده چون مردم علم خود آن را از اردکان وارد میکرده اند.

در آن هنگام ۱۰ سال از تاسیس علم میگذشته و ۱۵ نفر در آن ساکن بوده اند با ۳ زن و ۱ دختر، که یکی از زنان هنگام ورود هدین نشسته و نخ میریسیده است. خانه های علم با سقف های گنبدی آن به شکل یک کاروانسرا دور هم چیده شده و در وسط آن حیاط بزرگی قرار داشته که چند شتر در آن مشغول خوردن علوفه بوده اند.

ریش سفید محل، حاجی حسن که به قول هدین همه کاره علم است به سراغ او میاید. حاجی حسن صاحب ۲۵ شتر بوده که در آن هنگام در چهار فرسخی علم مشغول چرا بوده اند. هدین از حاجی حسن راجع به شرایط جغرافیایی و آبیاری علم میپرسد و قصد خود را برای عبور از ریگ جن، با او در میان میگذارد.

ادامه دارد...

عکس: خانه های گلی و بانوان علم

کویر نمک در سال ۱۲۸۴ – قسمت ۱


کویر نمک ،سفرنامه سون هدین

ترجمه : مجید ذوالفقاری انارکی 

مختصری در باره استاد ذوالفقاری قبل از مطالب ایشان بخوانید

خود آقای ذوالفقاری چنین نوشته اند:من مجید دوالفقاری انارکی، دانش آموز سابق مدرسه ستوده چوپانان در سال ۱۳۴۱.هستم برای معرفی بیشتر ایشان باید ذکر شود که ایشان نوه دختری مرضا مندلی (محمد رضا فرزند محمدعلی زاهدی)(منزل مسکونی پدر بزرگ ایشان هم اکنون در کنار صندوق قزض الحسنه واقع است ) ایشان هم اکنون در اروپا ساکن هستند و در باره این ترجمه چنین نوشته اند: من اینها را از کتاب هدین که ۱۹۱۰ منتشر شده و از آنتیک فروشی گیر آوردم ترجمه تحت اللفظی میکنم. آقای ابراهیمی هم گفت که ترجمه فارسی موجود خیلی خلاصه است و همه این مطالب را نداره. قسمت چوپانان را هم به همراه عکس بزودی منتشر میکنم

چوپانان آباد به سهم خود از جناب ذوالفقاری به خاطر علاقه اشان به سرزمین مادری کمال تشکر را دارد

کویر نمک در سال ۱۲۸۴ – قسمت ۱
با اجازه همشهریان و دوستان عزیز، از امروز سلسله مطالبی را در سایت گویش انارکی شروع خواهم کرد که پیرامون سفر سون هدین، دانشمند و کاوشگر سوئدی به ایران و بویزه به منطقه کویر می باشد. این سفر به سال ۱۲۸۴ خورشیدی صورت گرفته که وی قسمت کویر را با شتر، و به کمک شتربانان و راهنمایان محلی طی کرده است. از جمله اماکنی که وی در این سفر بازدید کرده، عکس گرفته و شرایط جغرافیایی و طبیعی آن را مورد بررسی قرار داده است، مزرعه علم، چوپانان و جندق و خور میباشد.

در این سفر وی دو بار از کویر جن با سه شتر و به کمک راهنما عبور میکند. بار اول، از جنوب به شمال از مسیر چوپانان-جندق-حوض حاجی رمضان از کویر جن عبور کرده و در شمال آن به سطوه میرسد. راه باز گشت را وی از طرود وارد کویر شده و پس از عبور از کویر جن به عروسان، عباس آباد، و سپس به خور میرسد که در آنجا بقیه کاروان در انتظارش بوده اند.
از آنجایی که بسیاری از دوستان به نوشته های طولانی علاقه ندارند، این مطلب را در چند قسمت کوتاه و به همراه عکس هایی که از محیط، خانه ها و مردم آن مکان ها گرفته شده در اینجا می آورم. لازم به ذکر نیست که بعضی از این افراد اجداد ما بوده اند، گاه در سن جوانی. لطفا هر که را که شناختید، نام ببرید!

در زیر دو عکس از مزرعه علم و مردم (بعضا انارکی) آن که وی در هوای سرد و برفی اول بهمن ماه ۱۲۸۴ به آن میرسد در اختیارتان قرار میگیرد.

استاد ابراهیمی در باره مطلب فوق چنین نظر داده اند

محمدعلی ابراهیمی انارکی سلام جناب ذوالفقاری عزیز ! از ترجمه و نگارش این فصل از کتاب که به "علم " مربوط می شود و هر خواننده ای را علاقه مند به دنباله ی مطلب می کند به سهم خود سپاسگزاری می کنم. بنده بر اساس جمله ای که مرقوم فرمودید"بعضی از این افراد اجداد ما بوده اند ، لطفا هر که را شناحتید نام ببرید" به اختصار به معرفی چهره هایی از این بزرگان می پردازم. 1- حاج حسن چهار دختر و دو پسر داشت . یکی از دخترانش حاجیه حبیبه خانم همسر میرسید علی طباطبایی شد. میر سید علی سه فرزند پسر به نام های میر باقر ،میرمهدی ، میر کریم و یک دختر به نام خاوربیگم داشت. میر باقر از چهره های ماندگار انارکی صاحب سه دختر و سه پسر شد که هر یک به نوبه ی خود فرزندانی دارند . میر کریم نیز سه دختر و سه پسر دارد. خاور بیگم به ازدواج جواد پسر دایی خود درآمد ثمره ی این پیوند یک پسر به نام محمد و پنج دختر به نام های صدیقه ، طاهره ، منیژه ، منصوره وفرحناز است . به خاطر داشته باشیم که این عزیزان و دیگر کسانی که بعد از این در صورت رغبت همشهریان معرفی می شوند همه از تحصیلات عالیه برخوردارند و انارک و انارکی ها به وجود آنها افتخار می کنند.

 

                           آش شله قلم‌کار 

                                       فصل دوم بخش نخست پاره‌ی دوم                                                                                                                                                          

                       نویسنده : محمد مستقیمی                                                                                                                      

 

این جریان «شیخ» شدن پدر بماند تا بعد حالا بهتر است بیاییم به سال 1297 خورشیدی یعنی بیست سالگی پدر که رمضان خان باصری که در قلعه‌ایراج جا خوش کرده و برای قتل و غارت گاهی از محل حکومت خود تا اطراف هم می‌آید و لفت و لیسی می‌کند هم از نظر آذوقه و گوشت و پوست و هم ازنظر هوا و هوس و در این سال به چوپانان می‌آید و قلعه‌ی چوپانان را قرق می‌کند و مدّتی در آن می‌ماند و به خیال خود محدوده‌ی حکومتی را گسترش می‌دهد. رمضان خان باصری در ذهن خود دم و دستگاهی به هم زده و چیزی نمانده در ایراج و چوپانان اعلام استقلال کند ارواح باباش![1]

خدیجه

دختر محمّد حاج عبدالله

نامادری من

جای‌گیر شدن رمضان‌خان باصری در قلعه‌ی چوپانان، تحمیل مخارج بی حدّ و حصر خود و تفنگ‌چیانش به مردم فقیر و سیاست اربابان و کدخدا در رفتار کج‌دار و مریز با این یاغی راهزن برای به دست آوردن فرصت؛ ماندن او را به درازا کشاند و این ماندن شاید ه ظاهر تنها مشکل مالی در بر داشت امّا چنین نبود تا آن جا که روزی رمضان 

برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید


ادامه مطلب ...

آش شله قلم‌کار ،شیخ حاج مندلی

 

آش شله قلم‌کار 

فصل دوم بخش نخست پاره‌ی نخست

فصل دوم

پدر

شیخ حاج مندلی 

  نویسنده : محمد مستقیمی

پدر که پسر سوم پدر بزرگ و پسر دوم مادر بزرگ بود و با چوپانان همزاد شد؛ دوران کودکی را در انارک گذراند چرا که هنوز چوپانان برای زندگی کودکان مناسب نبود و تازه می‌بایست به مکتب می‌رفت و درس می‌خواند که امکان آن در انارک بود و هنوز در چوپانان نبود البته رفت و آمدهای سالیانه و ییلاق و قشلاقی داشتند رچه هیچ کدام آب و هوای ییلاقی نداشتند امّا هوای انارک نسبت به چوپانان خنک‌تر و مطبوع‌تر است. با این که بیشتر اوقات در انارک بودند برای تفریح و میوه‌چرانی به چوپانان می‌آمدند تا سن نوجوانی که دیگر آن کوچ خانوادگی صورت گرفت و پدر برای همیشه به چوپانان آمد. فراموشم نشود که پدر با آن که نامش محمّدرضا بود امّا معروف شده بود به «شیخ» تا حدّی که اکثر مردم نام او را نمی‌دانستند و این لقب را از پدر خود یعنی باباحاجی یافت در شبی که مجلس روضه‌ای بر پا بود و روحانی تازه‌ای برای برگزاری ایّام سوگواری محرّم لابد از یزد یا نایین و یا شاید از خور و فرخی آمده بود؛ در ضمن مقدمات روضه و بیان احکام و اصول پرسش‌های بسیاری در ذهن پدر که هنوز نوجوانی بود و مستعد برای شک و تردید‌های آنچنانی شکل می‌گیرد و بنای سؤال کردن می‌گذارد به حدّی که این پرسش‌ها و پاسخ‌ها بین او و روحانی به بحث و جدل می‌کشد تا ان که بابا حاجی مداخله می‌کند و با گفتن جمله‌یک شیخو! برو بنشین سر جات و پرحرفی نکن! به غائله خاتمه می‌دهد ولی از این جریان یک لقب نصیب پدر می‌شود: «شیخ» و کاربرد آن چنان گسترده می‌شود تا آن که کم‌کم «پدر» می‌شود: «شیخ حاج مندلی» به طوری که خود من هم تا وقتی مدرسه نرفته بودم و هر کجا در ثبت مشخصات نام پدر را باید می‌نوشتم نمی‌دانستم که نام پدرم «شیخ» نیست؛ «محمّدرضا» است.برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید


ادامه مطلب ...