چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com
چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com

ابوالقاسم رحیمی انارکی مدیرعامل بانک مسکن بر اثر ابتلا به کرونا درگذشت



مدیرعامل بانک مسکن بر اثر ابتلا به کرونا صبح امروز درگذشت.

به گزارش ایسنا، ابوالقاسم رحیمی انارکی که گفته می‌شود بیماری زمینه‌ای داشته، پس از ابتلا به بیماری کووید-۱۹ صبح امروز به دیار باقی شتافت.

وی  ۳۷ سال سابقه فعالیت در بانک مسکن را داشته و تحصیلات وی کارشناسی ارشد مدیریت امور بانکی بوده است.

ایسنا این ضایعه را به خانواده این مدیر پرتلاش و نظام بانکی کشور تسلیت گفته و آرزوی صبر برای بازماندگان وی دارد.

رئیس‌کل بانک مرکزی نیز با انتشار این پیام فوت وی را تسلیت گفت : "انا لله و انا الیه راجعون"

خبر درگذشت ناگهانی دوست و همکار عزیزمان، مرحوم ابوالقاسم رحیمی انارکی، مدیرعامل فقید بانک مسکن بر اثر بیماری کرونا بسیار تاسف‌برانگیز و حزن‌آور است.

مرحوم رحیمی انارکی، سالیان طولانی در بانک مسکن و در مدارج مختلف خدمت‌رسانی کرد و در سال‌های اخیر در کسوت مدیرعامل منشاء خیر و خدمت برای آحاد جامعه و کارکنان آن بانک بود.

صداقت بی‌نظیر، مسئولیت‌پذیری مجدانه، اهتمام مشفقانه، همدلی و فصاحت کلام از خصلت‌های فراموش نشدنی مرحوم رحیمی انارکی است که در خاطر همگان جاودانه خواهد ماند.

اینجانب ضمن تسلیت به خانواده گرامی ایشان و همکارانشان در بانک مسکن، از درگاه خداوند متعال آرزوی مغفرت الهی برای روح آن مرحوم و صبر و شکیبایی برای اعضای خانواده، بازماندگان، دوستان و همکاران ایشان مسئلت دارم.

عبدالناصر همتی

نخستین سفر من نوشته: محمد مستقیمی(راهی

نخستین سفر من
نوشته: محمد مستقیمی(راهی)

توی چوپانان مادرم غریب بود یعنی بیابانکی بود و اطرافم را اقوام پدری گرفته بودند. عمو، عمه، عموزاده و عمه‌زاده و وابستگان نسبی و سببی پدر که همه انارکی بودند با این که در خانه‌ی ما از گویش انارکی خبری نبود اما در بیرون از خانه پدرم با اقوام خود به این گویش می‌گفت و مادرم هم گرچه خویشاوند نزدیکی نداشت اما اغلب خانواده‌های رعیتی بیابانکی بودند و هر وقت با آن‌ها رو به رو می‌شد ناخودآگاه می‌زد کانال پنج و به گویش خوری به کودکی خود برمی‌گشت در نتیجه من با هر دو گویش که از عجایب خلقت است _این دو گویش در دو بخش به هم چسبیده از شهرستان نایین رواج دارد و با این که از نظر ساختار واژگانی و نحوی به نظر می‌رسد خیلی به هم نزدیک است اما به حدی متفاوت است که زبانمندان هر کدام هیچ فهمی از دیگری ندارند ظاهراً هر دو گویش از بازمانده‌های گویش پهلوی است چون نزدیکی بسیاری با گویش زردشتیان دارد، این نکته را بعدها که در یزد تحصیل می‌کردم و همکلاسی زردشتی داشتم فهمیدم تقریباً گفتار آنان برایم قابل درک بود هرچند هنوز درک چندانی از زبان‌ها و گویش‌ها نداشتم _ بماند از گفتن در هر دو گویش عاجزم اما هر دو را بخوبی می‌فهمم و باز هم بماند دور افتادم از مقصد اصلی منظورم از رفتن به این فضا بحث گویش‌ها نبود بلکه می‌خواستم بگویم که اقوام مادری در چوپانان نداشتم دریغ از یک نفر  _ بعدها یکی از پسرخاله‌هایم با با یکی از نوادگان عمویم ازدواج کرد و ما، بچه‌های مادرم، چقدر خوشحال شدیم که بالاخره ما هم خویشاوند مادری داریم_ می‌دانید که خویشاوندان مادری معمولاً به آدم نزدیکترند البته تعمیم ندارد و این پدیده به رفتار مادران برمی‌گردد. باز هم بماند هشت نه ساله بودم تابستان کلاس دوم به سوم یا شاید هم سوم به چهارم که زور شاگرد اول شدن چند ساله‌ام چربید و پدرم را در فشار یک مسافرت پنجاه کیلومتری من به چاه ملک که اغلب خویشاوندان مادریم در آن جا بودند تسلیم کرد. اولین مسافرت من بود و اولین مسافرت مستقل و تنهای من و لابد بسیار پرارزش استقلال حس غریبی است آن هم برای یک کودک هشت نه ساله. 

آن روزها در منطقه‌ی ما نه جاده‌ی مناسبی بود و نه اتومبیل چندانی در خود چوپانان به یادی من یک ریو جنگی بود مال عباس علمی که آن حادثه‌ی کذای تصادف جلوی خانه‌ی عمو میرزامهدی را به وجود آورد و خانواده‌های وابسته به این کامیونت قراضه را آواره کرد که پیش از این مفصل شرح داده‌ام و یک یک کامیون جمس یا شاید هم شورولت بنزینی بود مال محمدعلی بقایی دایی ناتنی خودم _ او دایی خواهران و برادران ناتنیم بود_ که این کامیون بنای راننده شدن اغلب بچه‌های چوپانان را گذاشت اولین افرادی که راننده شدند مثل: حسین رضا، علی‌محمد فرمانی،  جمشید عوض و اسفندیار بودند که در اصل پیش کسوتان رانندگی در چوپانان هستند که بعدها صنعتی شد و تقریباً همه‌ی کسانی را که حال درس خواندن نداشتند یا امکان مهاجرت به شهرها برای ادامه‌ی تحصیل برایشان نبود جلب کرد و چنان گسترده شد که گاهی ایام نوروز جای پارک تریلرها در خیابان‌های چوپانان نبود. 

نمی‌دانم چرا حاشیه‌ها بیشتر از متن می‌شود بله می‌گفتیم که اتومبیل یا نبود یا کم بود یکی دو تا کامیون هم اهالی فرخی داشتند و یک کامیون هم شوهر خاله‌ی خودم، حسینقلی افلاکی در چاه ملک داشت که گهگاهی باری که معمولاً ذغال بود و قاچاق هم بود و اغلب به درد سرش هم نمی‌ارزید تا اصفهان می‌بردند و در میدان کهنه کوچه‌ی هارون ولات گاراژ کوره پزی تحویل می‌دادند و اغلب هم گیر پلیس می‌افتادند که مثل همیشه با چند ریال رشوه خلاص می‌شدند. و یک کامیون دو کابینت جالب که ماشین پست خوانده می‌شد و هفته‌ای دو بار مسیر نایین تا خور را طی می‌کرد و تقریباً تمام بار و مسافر این مسیر بر این زبان بسته بود خاطرات زیادی از این کامیون دارم یک کابین دو ردیف صندلی داشت که بر طاق آن یک صندوق بزرگ نصب شده بود که محمولات پستی در آن نگهداری می‌شد و نراسی هم بود برای پیمانکار حمل پست و پیک پست در فصولی که داخل کابین گرم و طاقت فرسا بود و یک اتاق چوبی حمل بار درست مثل کامیون‌های اصطلاحا تک امروزی که هر نوع باری را حمل می‌کرد؛ از خوار و بار و پوشاک گرفته تا بشکه‌های نفت سفید و بنزین و معجزه این که با تمام بی‌احتیاطی در حمل کلاهای خطرناک هرگز این کامیون کذایی دچار حادثه نشد خوب طبیعی بود چون اولاً یکه تاز این جاده که چه عرض کنم این راه مالرو بود و ثانیاً لاک پشتی حرکت می‌کرد و شب و روز هم می‌رفت. بگذریم مسافرت تابستانی برایم جور شده بود و آقای نوروزی انارکی هم پیمانکار حمل پست بود یعنی همه کاره‌ی همان کامیون کذا و از طرفی دوست و شاید هم خویشاوند پدرم - پدرم با ۹۰ درصد انارکیها خویش بود به هر انارکی که می‌رسید می‌گفت: پور خاله که من ابتدا خیال می‌کردم این یک لفظ حاوی محبت است و بیان ارادت می‌کند البته کنجکاوی من جازه نداد که نپرسم و جالب این که گفت: نه پسرجان من به هر کس می‌گویم پور خاله، پسرخاله‌ی من است و بعدها که تحقیقاتی در شجره‌نامه داشتم به حقیقت این موضوع پی بردم پدرم هفت خاله داشت که پور خاله گفتنش را به هر انارکی از راه رسیده توجیه می‌کرد. برگردیم سر اصل مطلب عصر یک روز تابستانی من هشت نه ساله تحویل آقای نوروزی انارکی پیمانکار پست و پور خاله‌ی پدرم داده شدم تا در چاه ملک مرا به شوهر خاله‌ام که به نوعی هم صنف خودش بود بدهد و سوار بر کامیون کذا البته بر طاق کابین روی صندوق پست و درست در میان آقای نوروزی پیمانکار و آقا نور قاضوی پیک پست نشستم و خوشحال به راه افتادم عده زیادی هم مسافر جندقی و بیابانکی در کابین و یا روی بارها در اتاق بار کامیون بودند و هر جا کامیون به اصطلاح خودشان به ریگ می‌نشست و از رفتن باز می‌ماند مسافران به کمکش می‌شتافتند و فوری به پایین می‌پریدند -البته فقط مردان- و هل می‌دادند و گاهی هم از ورق‌های فلزی که از بشکه کهنه‌ها ساخته شده و به آن‌ها تخته آهن می‌گفتند استفاده می‌کردند یعنی آنها را زیر چرخهای کامیون می‌انداختند یا از شر ریگهای روان خلاص شده راهش ادامه دهد به هر حال تا هوا روشن بود من می‌توانستم از آن بالای کابین این فعالیت‌های تمام نشدنی را تماشا کنم و بعد هم که تاریک شد به جلوی کامیون خیره می‌شدم و حدس می‌زدم که الآن در این آب بردگی پر از ریگ شده جاده کامیون گیر می‌کند یا نه و اغلب حدسهایم هم درست از آب درمی‌آمد البته این مهارت من نبود که شدت هجوم ریگهای روان و سنگینی بار کامیون و ناتوانی موتور آن زبان بسته بود که به من کمک می‌کرد درست حدس بزنم.

نمی‌دانم چه پاسی از شب گذشته بود که به دو راهی جندق، حوض حاج علی رسیدیم.  حوض حاج علی که مجموعه‌ای از یک آب انبار و دو اتاق و یک ایوان به اضافه‌ی یک موال صحرایی که همه‌ی سرویس بهداشتی آن بود - موال صحرایی چهاردیواری کوچکی بود با دیوارهای کوتاه که اگر مردی داخل آن می‌ایستاد سرش از بیرون دیده می‌شد. در میان این اتاقک بدون سقف گودالی بود که با دو تخته سنگ چاهک کم عمق فاضلاب را به صورت سنگ توالت درمی‌آورد البته از بیرون یک راه تخلیه این چاهک به صورت دریچه‌ای تعبیه شده بود البته فاصله دو تخته سنگ همیشه مناسب برای کودکان نبود و کودکان نمی‌توانستند بر روی آن بنشینند و قضای حاجت کنند چون گشادتر از حدی بود که پاهای کوچک بچه‌ها را پذیرا باشد به همین جهت در گوشه و کنار همین اتاقک کوچک آثار جرم کودکان دیده می‌شد که موال سه راهی جندق هم شاهد چنین جرمی از من است به هر حال کامیون پست ایستاد و بعضی از مسافران از جمله من و آقای نوروزی پیاده شدیم آقای قاضوی پیاده نشد چون پیک پست بود و باید به جندق می‌رفت و محموله‌های پستی جندق را تحویل داده و برمی‌گشت من هم دلم می‌خواست به جندق هم بروم و جندق را که از دور برایم بسیار آشنا بود ببینم چون ما در چوپانان با جندقیهای بسیاری مراوده داشتیم و خیلی از همکلاسی های ما یا از جندق می‌آمدند یا جندقی الاصل بودند که با خانواده به چوپانان مهاجرت کرده بودند بیشتر برای کار پس الفت من با جندق خیلی بیشتر از آن بود که آرزو نکنم کاش من و آقای نوروزی هم همراه کامیون پست به جندق می‌رفتیم اما آقای نوروزی که هفته‌ای دو بار این مسیر را طی می‌کرد هیچ جاذبه‌ای برایش نداشت و بهتر از همه این که چند ساعت زمان رفت و بازگشت کامیون را بر بام بلند و خنک ایوان حوض حاج علی چرتی بزند و خستگی درکند مسافران چاه ملک و فرخی و خور هم ترجیح می‌دادند استراحت کنند تنها من بودم که اشتیاق کودکانه‌ام مرا برمی‌انگیخت که رنج این سفر غیر ضروری را به جان بخرم اما نه من جسارت این پیشنهاد را داشتم و نه آقای نوروزی اجازه‌ی دور شدن امانت جناب شیخ را به من می‌داد به هر حال مأیوسانه همراه دیگران به ایوان آمدیم فوراً بساط چای رو به راه شد لقمه‌ای نان و قاتق سق زدیم و چای خوردیم و بعد عده‌ای از جمله آقای نوروزی و من و بعضی از مسافران که ظاهراً با آقای نوروزی بیشتر اخت بودند به بام رفتیم و بساط مختصر خواب گستردند و همه خوابیدند جز من که شور و شوق سفر و جهانگردی و دنیا دیدن در من بیش از آن بود که فرصت را از دست بدهم و حالا که ۲۵ کیلومتر از خانه دور بودم به جای اندیشیدن به سفر و سیر و سیاحت در آسمان پر ستاره کویر که هرگز از تماشای آن سیر نمی‌شوم بگیرم بخوابم و البته دلخوری جندق نرفتن هم مزید بر علت بود ولی کودکی غلبه کرد و دم دمای صبح بود که انگار خواب مرا درربود که با نوازش آقای نوروزی آن پیرمرد خستگی ناپذیر و خوشرو و دوست داشتنی و پور خاله‌ی بابا بیدار شدم و از بام دیدم که کامیون پست بازگشته است و نیم دیگر سفر یعنی ۲۵ کیلومتر باقی‌مانده را به زودی طی خواهیم کرد و در خود نمی‌گنجیدم که چه کسانی، چه چیزهای تازه‌ای و چه جاهایی دیدنی را خواهم دید این اشتیاق کودکانه وصف ناشدنی است همین الآن که دارم تایپ می‌کنم هر لحظه خود را سرزنش می‌کنم که نه این همان حسی نیست که من داشتم این چرندیات چیست که می‌نویسی آقای نویسنده و به کودکیم حق می‌دهم که از بابت ناتوانی من در بیان حس او گلایه کند به خودم می‌گویم می‌توانم بنویسم اما به درازا می‌کشد اما می‌دانم که بهانه‌ای بیش نیست شاید واژگان قادر نیستند آن را تصویر کنند نه قطعاً نوشتنی نیست به یک اشتیاق کودکانه‌ی خود برگردید شاید بتوانید درک کنید. 

ناشتا در آن صبح تابستانی در خنکای سحرگاهان کویر سوار بر بام کامیون پست به راه افتادیم انگار ریگهای روان تمام شده بودند بله تا زرومند بیشتر نبودند بیشتر آن گیر کردنها در باغو زرمو بود چون بعد رودخانه(مسیل)نهو دیگر کامیون در ریگ گیر نکرد و دیگر آن تخته آهن ها به کار نیامد. نزدیکی های ظهر بود که به چاه ملک رسیدیم و وسط خیابان چاه ملک جلوی خانه‌ی حاج مسیب پیاده شدیم آقای قاضوی پی کار خود رفت و آقای نوروزی هم پسرکی همسن خودم را صدا زد و گفت:خانه‌ی حسینقلی افلاکی را بلدی گفت بله همین پشت است توی همین کوچه گفت: این آقا زاده را ببر و خانه‌ی خاله‌اش را نشانش بده! با خداحافظی از آقای نوروزی همراه پسرک به خانه‌ی خاله اختر رفتم و آغوش گرم و پرمحبت خاله و بچه‌هایش مرا پذیرا شدند.

محمد مستقیمی - راهی

همراه با بزرگان درچوپانان ۱۳۵۴


همراه با بزرگان درچوپانان ۱۳۵۴




از سمت راست
نفر اول ایستاده را متٱسفانه نشناختم اگر کسی این بزگوار را می شناسد به ما کمک نماید
نفر دوم مرحوم محمدحسین مستقیمی معروف به حسین شیخ برادر اینجانب او فرزند مرحوم محمدرضا مستقیمی کارمند معدن سرب نخلک بود و در درمانگاه نخلک انجام خدمت می نمود قبل از بازنشستگی وفات کرد و آرامگاه او در چوپانان است
نفرسوم : مرحوم بزرگمهر مستقیمی فرزند مرحوم میرزامهدی مستقیمی شاغل در کارخانه قند مرودشت و مدتها رئیس حسابداری و معاون مالی کارخانه قند مرودشت بود بعد از بازنشیتگی به تهران مهاجرت کرد و در این شهر وفات نمود ودر بهشت زهرا به خاک سپرده شد
نفر چهارم : مرحوم حاج محمود عسکریان فرزند مرحوم حسن یاور عسکریان بود ایشان شاغل در کارخانه قند مرو دشت بود و مدت های زیادی رئیس حسابداری و معاون امور مالی کارخانه قند مرودشت بود بعد از بازنشستگی در شیراز سکنا گزید و در همین شهر وفات کرد و در آرامستان شیراز به خاک سپرده شد
نفر پنجم: مرحوم حاج محمود مستقیمی فرزند مرحوم میرزا مهدی مستقیمی شاغل در کارخانه قند تربت حیدریه بود ایشان سال های مدیدی درپست رئیس حسابداری و معاون امور مالی کارخانه قند تربت حیدریه انجام وظیفه کرد محمد مهدی مستقیمی فرزند برومند ایشان در جنگ ایران و عراق در منطقه کردستان به شهادت رسید ایشان بعد از بازنشستگی در تربت حیدریه سکنا گزیند و در همین شهر وفات کرد آرامگاه او در بهشت عسکری (گورستان شیرین) در کنار فرزند برومندش به خاک سپرده شد
نفرششم: مرحوم استاد علی هنری اصالتٱ اهل خور هستند ایشان مدت ها در دهه چهل مدیر مقتدر و پر جذبه دبستان ستوده چوپانان بودند و خدمات ارزنده ای به دانش آموزان چوپانانی ارائه کردند ایشان بعدٱ به مشهد منتقل شدند اما در دوره انقلاب به علت پست حساسی که در ادره کل آموزش و پرورش خراسان داشتند مورد بیمهری فراوان واقع شدند به همین علت به تهران مهاجرت کردند ودر تهران وفات کردند و در گورستان بهشت زهرا به خاک سپرده شدند
نفر هفتم: بچه ها از راست مرحوم مصطفی مستقیمی معروف به مصطفی شیخ فرزند مرحوم محمد رضا مستقیمی؛ او در کنکور سراسری در پزشکی ارتش در مرحله اول قبول شد اما در مرحله مصاحبه به علت اعتراض به مجریان مصاحبه بدون مصاحبه از مرحله دوم محروم گردید او در رشته شیمی دانشگاه اصفهان پذیرفته شد اما دوران دانشجویی او مصادف با انقلاب اسلامی و سپس انتقلاب فرهنگی و جنگ تحمیلی همراه شد و چون او در این دوران مشغول کارهای کشاورزی و دامداری شده بود از ادامه تحصیل منصرف گردید او در چوپانان ضمن کارهای کشاورزی و دامداری در حجت آباد و آشتیان به امور اجتماعی و سیاسی و عام المنفعه و مدیریت امور قنات با همکاری مرحومین عبدالرحیم زاهدی و ملاحسن مستقیمی و حاج ابوالقاسم زاهدی پرداخت مرحوم با چند نفر از کاندیدا های مجلس و طرفداران آنها در چوپانان دچار چالش سیاسی شد و به همین علت دوبار چندین روز در باز داشت نیرو های انتظامی قرار گرفت اما چون مدرکی بر علیه او نبود آزاد گردید او به علت مبتلا شدن به بیماری سرطان زود جهان را بدرود گفت و در بهشت سجاد چوپانان به خاک سپرده شد
بقیه بچه ها حاج حمید مستقیمی - محمد بقایی- منوچهر مستقیمی هر سه نفر در قید حیات هستند و ان شااللخ خداوند آنها را حفظ فرماید

دکتر منصور طاهری انارکی درگذشت


دکتر منصور طاهری انارکی درگذشت

دکتر منصور طاهری انارکی درگذشت

دکتر منصور طاهری انارکی، عضو وابسته گروه علوم مهندسی فرهنگستان علوم و چهره ماندگار کشور درگذشت.

به گزارش ایسنا، وی پیشکسوت دانشکده مهندسی دانشگاه شیراز، چهره ماندگار کشور و عضو فرهنگستان علوم کشور و پیشکسوت مهندسی شیمی بود.

دکتر منصور طاهری انارکی، دیروز جمعه ۲۳ اسفند ماه ۱۳۹۸ پس از سالیان دراز تلاش و کوشش در راه اعتلای علمی کشور از میان ما رفت.

دکتر طاهری انارکی متولد انارک و استاد رشته مهندسی شیمی است که در همایش هفتم چهره‌های ماندگار به عنوان استاد برجسته رشته مهندسی شیمی انتخاب شد.

وی کارشناسی خود را در رشته مهندسی شیمی در دانشکده نفت آبادان در سال ۱۳۳۹ اخذ کرد، سپس عازم آمریکا شد و کارشناسی ارشد خود را در دانشگاه کیس وسترن رزرو آمریکا در سال ۱۳۴۳ و دکتری خود را در دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا آمریکا و در سال ۱۳۴۶ گذراند.

از دیگر سمت‌های دکتر طاهری انارکی می‌توان به عضو سابق کمیته تخصصی ارتقای دانشکده مهندسی و عضو سابق هیات ممیزه دانشگاه شیراز اشاره کرد.

این چهره ماندگار کشور همچنین به عنوان مهندس شیمی برجسته از طرف انجمن شیمی و مهندسی شیمی ایران در سال ۱۳۷۱ و علاوه بر این به عنوان مدرس برجسته سال ۷۰ از طرف دانشگاه شیراز انتخاب شد.

انارکی به عنوان یکی از اعضای وابسته فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران مشغول به کار بود. او همچنین در زمینه‌های آلودگی هوا و پدیده‌های انتقال تحقیقاتی انجام داده‌است.

خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) فقدان این استاد گرامی را به خانواده ایشان و جامعه علمی کشور تسلیت می‌گوید

بعضی مواقع بهترین خدمت به اسلام این است که اینقدر حرف نزنیم


بعضی مواقع بهترین خدمت به اسلام این است که اینقدر حرف نزنیم
حجت الاسلام حاج آقا  حمیدسعادت ، در پاسخ به تقاضای مدیر کانال تلگرامی چوپانان امروز که مطلب زیر را نوشته بودند : 
چنانچه فرصت دارید و صلاح میدانید ، مطالبی در باب بُعد معنوی اوضاع در این ایام [  اپیدمی کرونا]و همچنین ارتباط حوادث و اتفاقات با نشانه های آخرالزمان و نزدیکی ظهور حضرت حجت  عجل الله تعالی فرجهُ الشریف [ بفرمائید[


SHEYKH HAMID:
شما لطف دارید.  اجازه بفرمایید فعلا در رابطه با این موضوع خدمت شما نباشم  چون فعلا درگیر تهیه متن مجله مهدوی به زبان انگلیسی هستم. از سوی دیگر، پرداختن به این موضوعات که فرمودید کار ساده ای نیست و تمرکز و فراغ بال خاص خودش را میطلبد.  مضافا این که پرداختن مستدل به موضوعات و حوادث روز هم، حساسیتهای خاص خودش را دارد که شاید ارسال یک متن یا صوت کوتاه نتواند حق مطلب را ادا کند. به عنوان مثال، در هم تنیده شدن موضوعات و مشکلات روز با مسائل سیاسی و کاستیهای مدیریتی، رفتار و بیانات نسنجیده برخی مدعیان دینداری، پیشداوری و یا منفی بافی و سوء برداشت از توصیه های دینی، علاقه خارج از منطق عده ای به ربط دادن هر اتفاق کوچک یا بزرگ به ظهور امام زمان و... باعث شده تا عرصه بر گفتن حرف حساب تنگ شود. (گوش مردم پر است از تحلیلهای نادرست یا ضعیف بر پایه نظرات شخصی و من درآوردی یا مبتنی بر تفسیرهای تنگ نظرانه حزبی و جناحی، احساسی، تک بعدی، غیر کارشناسی، دور از واقعیتهای زمانه، و...). شاید بعضی مواقع بهترین خدمت به اسلام و مسلمین این باشد که اینقدر حرف نزنیم و تحلیل نکنیم )
در ثانی تبیین بعضی مطالب که مرتبط با شبکه پیچیده ای از حکمتها و  اسرار است از عهده امثال بنده و حتی دیگران ساخته نیست( مثلا همین کرونا شاید علامت ظهور باشد، شاید تقدیر الهی باشد و  یا شاید این اشتری بوده که بدون توکل رهایش کرده ایم والان گرفتار شده ایم، شاید توطئه دشمن باشد، شاید عذاب الهی بر مردم و حاکمان ما باشد، شاید یکی از الطاف خفیه الهی است که باعث رشد و ترقی اجتماعی مردم ما بشود، شاید در ادامه باعث نابودی دشمنان اسلام بشود، شاید هشداری از جانب خدا و تذکری برای توبه باشد، شاید یکی از فتنه های آخرالزمان باشد که بسیاری اعتقاد خود را از دست میدهند، و شایدهای دیگر... 
بگذریم از این نکته مهم که همیشه پیش فرضها و موانع مهمی هم وجود دارد که حتی جلوی فهم کلام پیامبر و امام وحتی خدا را میگیرد. خبرهای متنوع، تحلیلهای متفاوت از وقایع روز، شایعات رنگارنگ، متفاوت بودن دغدغه های آحاد جامعه، و... 
البته با درخواست شما و اجابت حاج آقا احمدیزاده که الحمدلله روحانی باسواد و با انگیزه ای است  ان شا الله ایشان بهتر میتواند در این زمینه همکاری کند. پس بهتر است محوریت ایشان حفظ شود. بنده هم اگر سوالی باشد سعی میکنم در خدمت باشم


بعضی مواقع بهترین خدمت به اسلام این است که اینقدر حرف نزنیم


بعضی مواقع بهترین خدمت به اسلام این است که اینقدر حرف نزنیم
حجت الاسلام حاج آقا  حمیدسعادت ، در پاسخ به تقاضای مدیر کانال تلگرامی چوپانان امروز که مطلب زیر را نوشته بودند : 
چنانچه فرصت دارید و صلاح میدانید ، مطالبی در باب بُعد معنوی اوضاع در این ایام [  اپیدمی کرونا]و همچنین ارتباط حوادث و اتفاقات با نشانه های آخرالزمان و نزدیکی ظهور حضرت حجت  عجل الله تعالی فرجهُ الشریف [ بفرمائید[


SHEYKH HAMID:
شما لطف دارید.  اجازه بفرمایید فعلا در رابطه با این موضوع خدمت شما نباشم  چون فعلا درگیر تهیه متن مجله مهدوی به زبان انگلیسی هستم. از سوی دیگر، پرداختن به این موضوعات که فرمودید کار ساده ای نیست و تمرکز و فراغ بال خاص خودش را میطلبد.  مضافا این که پرداختن مستدل به موضوعات و حوادث روز هم، حساسیتهای خاص خودش را دارد که شاید ارسال یک متن یا صوت کوتاه نتواند حق مطلب را ادا کند. به عنوان مثال، در هم تنیده شدن موضوعات و مشکلات روز با مسائل سیاسی و کاستیهای مدیریتی، رفتار و بیانات نسنجیده برخی مدعیان دینداری، پیشداوری و یا منفی بافی و سوء برداشت از توصیه های دینی، علاقه خارج از منطق عده ای به ربط دادن هر اتفاق کوچک یا بزرگ به ظهور امام زمان و... باعث شده تا عرصه بر گفتن حرف حساب تنگ شود. (گوش مردم پر است از تحلیلهای نادرست یا ضعیف بر پایه نظرات شخصی و من درآوردی یا مبتنی بر تفسیرهای تنگ نظرانه حزبی و جناحی، احساسی، تک بعدی، غیر کارشناسی، دور از واقعیتهای زمانه، و...). شاید بعضی مواقع بهترین خدمت به اسلام و مسلمین این باشد که اینقدر حرف نزنیم و تحلیل نکنیم )
در ثانی تبیین بعضی مطالب که مرتبط با شبکه پیچیده ای از حکمتها و  اسرار است از عهده امثال بنده و حتی دیگران ساخته نیست( مثلا همین کرونا شاید علامت ظهور باشد، شاید تقدیر الهی باشد و  یا شاید این اشتری بوده که بدون توکل رهایش کرده ایم والان گرفتار شده ایم، شاید توطئه دشمن باشد، شاید عذاب الهی بر مردم و حاکمان ما باشد، شاید یکی از الطاف خفیه الهی است که باعث رشد و ترقی اجتماعی مردم ما بشود، شاید در ادامه باعث نابودی دشمنان اسلام بشود، شاید هشداری از جانب خدا و تذکری برای توبه باشد، شاید یکی از فتنه های آخرالزمان باشد که بسیاری اعتقاد خود را از دست میدهند، و شایدهای دیگر... 
بگذریم از این نکته مهم که همیشه پیش فرضها و موانع مهمی هم وجود دارد که حتی جلوی فهم کلام پیامبر و امام وحتی خدا را میگیرد. خبرهای متنوع، تحلیلهای متفاوت از وقایع روز، شایعات رنگارنگ، متفاوت بودن دغدغه های آحاد جامعه، و... 
البته با درخواست شما و اجابت حاج آقا احمدیزاده که الحمدلله روحانی باسواد و با انگیزه ای است  ان شا الله ایشان بهتر میتواند در این زمینه همکاری کند. پس بهتر است محوریت ایشان حفظ شود. بنده هم اگر سوالی باشد سعی میکنم در خدمت باشم


کنجد بکاریم قیمت آن از برنج بالاتر است


کنجد بکاریم قیمت آن از برنج بالاتر است


دیروز برای خرید کنجد به مغازه ای رفتم قیمت کنجد پوست کنده کیلویی ۳۸۰۰۰ تومان و کنجد پوست دار کیلویی ۳۳۰۰۰ تومان بود
کنجد مرا به یاد دوران نوجوانی‌ام انداخت در تابستان های گرم چوپانان  وقتی تعطیلات تابستانی فرا می رسید من در چوپانان تعطیلات را سپری می کردم بخشی از روزهای طولانی را به خواندن کتاب های رمان می گذرانم معمولا بعد از خوردن نهار که اکثر اوقات هم آبدوغ با کالک رنده شده یا با پیازچه بود و گاهی در کنارش نیمرو یا شیره خرما نیز دیده می شد  کتاب رمانم را بر می داشتم به سوی خیابان دشت می رفتم و سایه درختی را در کنار جوی آب پیدا می کردم و پا هایم را برای خنک شدن در جوی آب قرار می دادم و مشغول خواندن رمان می شدم  در آنزمان در تابستان بیشتر بهاره کاری در دو طرف خیابان اصلی انجام می گرفت چون کانال آبرسانی به بندهای دراز خاکی و ریگی بود و کشاورزان معتقد بودند که اگر آب را به بند های دراز ببرند بیشتر آن هدر می رود
در هنگام مطالعه با صحنه هایی هم روبرو می شدم مثلا شکارچیان گنجشک و سارگ و قمری زیر درخت های توت به کمین می نشستند تا شکاری بزنند ماهرترینشان را که در خاطرم نقش بسته افرادی مانند احمد اردیبی عباس حداد غلام پاسیار پرویز عمادی که معمولا با مجید عمادی همراه بودند با قلباسنگ  همیشه در شکار موفق بودند
دیگر از صحنه هایی که مشاهده می کردم دستبرد به میوه های بهاره بود که گاهی به وسیله نوجوانان اتفاق می افتاد و گاها حسنعلی دشتبان خبر دار می شد و با ترکه ای با داد و فریاد زیاد آنها را تعقیب می کردو آنها هم با سرعت از صحنه جرم فرار می کردند اما حسنعلی هیچوقت به من اعتراضی نمی کرد
اکثر اوقات حسنعلی به کنار من می آمد می نشست می گفت تو کتاب چی می خونی و من مختصری به او می گفتم که خلاصه داستان چیست بعد می گفت آفرین فضل الله که کتاب نمی خواند  بعد با همان آب جوی دشت وضو می گرفت و روی زمین خاکی در سایه ای نماز ظهر و عصر را می خواند و بعد در جوی آبی که دو طرفش بوته های کنجد بود روی زمین نمناک دراز می کشید و اگر بچه‌ها امانش می دادند ساعتی چرت می زد
یکروز حسنعلی با یک مشت علف کنجد به کنار جوی آب آمد و آماده شستن سرش شد وقتی نگاه‌های کنجکاو مرا دید گفت: با این برگها سرم را می شورم خوب کف می کند و موها را تمیز و نرم می کند  بعد هم سرش را با برگهای کنجد شست  و در کنار من پای در جوب آب نشست و گفت در قدیم از برگدرختان در شستشو خیلی استفاده می شده
ببیند یک کنجد خریدن مرا به کجاها برد مدتهاست که قلم خاطره نویسان چوپانانی خوابیده است چرا؟ استاد آقا مهدی افضل - اخویم استاد محمد مستقیمی خاطرات خود را نیمه کاره رها کردی- استاد علیرضا بمانی خاطرات نخلکی هایت بسیار دلچسب بود  جناب آقا ذبیح
خاطرات استاد میرزابیگی در چوپانان ...
کاش قلم هایتان به کار می افتاد
اما بر گردیم به کنجد
در قدیم درچوپانان چند محصول بهاره کشت می شد یکی کنجد
و دیگری ارزن  تخمه آفتابگردان پیاز چغندر زردک خربزه هندوانه و .. که همه  قوت لایموت بودند کنجد استفاده آجیل داشت و با حلوا ارده و ارده معاوضه می شد تا حلوا ارده نان خورشت سفره ها باشد  ارزان که یکی از مواد اصلی آشپزخانه بود یادش بخیر واقعا عجب مواد درجه اولی را می خوردیم الکی نبود که بچه ها از نظر هوشی همه عالی بودند
اما قیمت کنجد و تخمه و ارزن امروزه مثل قیمت برنج و بالاتر از آن است و هم زحمت فر آوری آن از برنج کمتر است
پس مادر کشاورزی چوپانان چه بهتر است که به سنت های گذشته بر گردیم
ضمنا تاریخ کشاورزی چوپانان نوشته نشده و دارد از حافظه چوپانان پاک می شود جوانانی که کشاورزان پیر قدیمی در کنارشان هستند چه بهتر که دست به کار شوید

ابوالقاسم مستقیمی ۲۷/۱۰/۹۸
t.me/choopananabad


کنجد بکاریم قیمت آن از برنج بالاتر است


کنجد بکاریم قیمت آن از برنج بالاتر است


دیروز برای خرید کنجد به مغازه ای رفتم قیمت کنجد پوست کنده کیلویی ۳۸۰۰۰ تومان و کنجد پوست دار کیلویی ۳۳۰۰۰ تومان بود
کنجد مرا به یاد دوران نوجوانی‌ام انداخت در تابستان های گرم چوپانان  وقتی تعطیلات تابستانی فرا می رسید من در چوپانان تعطیلات را سپری می کردم بخشی از روزهای طولانی را به خواندن کتاب های رمان می گذرانم معمولا بعد از خوردن نهار که اکثر اوقات هم آبدوغ با کالک رنده شده یا با پیازچه بود و گاهی در کنارش نیمرو یا شیره خرما نیز دیده می شد  کتاب رمانم را بر می داشتم به سوی خیابان دشت می رفتم و سایه درختی را در کنار جوی آب پیدا می کردم و پا هایم را برای خنک شدن در جوی آب قرار می دادم و مشغول خواندن رمان می شدم  در آنزمان در تابستان بیشتر بهاره کاری در دو طرف خیابان اصلی انجام می گرفت چون کانال آبرسانی به بندهای دراز خاکی و ریگی بود و کشاورزان معتقد بودند که اگر آب را به بند های دراز ببرند بیشتر آن هدر می رود
در هنگام مطالعه با صحنه هایی هم روبرو می شدم مثلا شکارچیان گنجشک و سارگ و قمری زیر درخت های توت به کمین می نشستند تا شکاری بزنند ماهرترینشان را که در خاطرم نقش بسته افرادی مانند احمد اردیبی عباس حداد غلام پاسیار پرویز عمادی که معمولا با مجید عمادی همراه بودند با قلباسنگ  همیشه در شکار موفق بودند
دیگر از صحنه هایی که مشاهده می کردم دستبرد به میوه های بهاره بود که گاهی به وسیله نوجوانان اتفاق می افتاد و گاها حسنعلی دشتبان خبر دار می شد و با ترکه ای با داد و فریاد زیاد آنها را تعقیب می کردو آنها هم با سرعت از صحنه جرم فرار می کردند اما حسنعلی هیچوقت به من اعتراضی نمی کرد
اکثر اوقات حسنعلی به کنار من می آمد می نشست می گفت تو کتاب چی می خونی و من مختصری به او می گفتم که خلاصه داستان چیست بعد می گفت آفرین فضل الله که کتاب نمی خواند  بعد با همان آب جوی دشت وضو می گرفت و روی زمین خاکی در سایه ای نماز ظهر و عصر را می خواند و بعد در جوی آبی که دو طرفش بوته های کنجد بود روی زمین نمناک دراز می کشید و اگر بچه‌ها امانش می دادند ساعتی چرت می زد
یکروز حسنعلی با یک مشت علف کنجد به کنار جوی آب آمد و آماده شستن سرش شد وقتی نگاه‌های کنجکاو مرا دید گفت: با این برگها سرم را می شورم خوب کف می کند و موها را تمیز و نرم می کند  بعد هم سرش را با برگهای کنجد شست  و در کنار من پای در جوب آب نشست و گفت در قدیم از برگدرختان در شستشو خیلی استفاده می شده
ببیند یک کنجد خریدن مرا به کجاها برد مدتهاست که قلم خاطره نویسان چوپانانی خوابیده است چرا؟ استاد آقا مهدی افضل - اخویم استاد محمد مستقیمی خاطرات خود را نیمه کاره رها کردی- استاد علیرضا بمانی خاطرات نخلکی هایت بسیار دلچسب بود  جناب آقا ذبیح جناب صمیمی
خاطرات استاد میرزابیگی در چوپانان ...
کاش قلم هایتان به کار می افتاد
اما بر گردیم به کنجد
در قدیم درچوپانان چند محصول بهاره کشت می شد یکی کنجد
و دیگری ارزن  تخمه آفتابگردان پیاز چغندر زردک خربزه هندوانه و .. که همه  قوت لایموت بودند کنجد استفاده آجیل داشت و با حلوا ارده و ارده معاوضه می شد تا حلوا ارده نان خورشت سفره ها باشد  ارزان که یکی از مواد اصلی آشپزخانه بود یادش بخیر واقعا عجب مواد درجه اولی را می خوردیم الکی نبود که بچه ها از نظر هوشی همه عالی بودند
اما قیمت کنجد و تخمه و ارزن امروزه مثل قیمت برنج و بالاتر از آن است و هم زحمت فر آوری آن از برنج کمتر است
پس مادر کشاورزی چوپانان چه بهتر است که به سنت های گذشته بر گردیم
ضمنا تاریخ کشاورزی چوپانان نوشته نشده و دارد از حافظه چوپانان پاک می شود جوانانی که کشاورزان پیر قدیمی در کنارشان هستند چه بهتر که دست به کار شوید

ابوالقاسم مستقیمی ۲۷/۱۰/۹۸
t.me/choopananabad


قصه فاطمه سلطان انارکی



قصه فاطمه سلطان انارکی
نوشته: استاد حسین میرزا بیگی
یادم می آید در سالهای ۳۹و۴۰ که هنوز پایبند اهل و عیال نشده بودم با یکی دو همکار دیگر در چوپانان زندگی مشترکی داشتیم، گهگاهی پیرزنی از تبار انارکیها بنام فاطمه سلطان که خود می گفت بیش از ۷۰سال دارد، به دیدار ما می آمد. ما برای آنکه بهانه‌ای برای کمک به او داشته باشیم، از او میخواستیم برای ما فال بگیرد و یا قصه ای بگوید. آن خدابیامرز هم فقط یک قصه در حافظه داشت که برای ما تکراری شده بود. او قصه اش را با زبان محلی انارکی اینگونه تعریف میکرد:.
«ایکی بی ایکی نَبی، غیر از خیدا هیشْکی نَبی، سالی وَرفُ وارینُ سَرما وُ یَخی بی، تو کِیا هیچی نَبی، کَتَه ها خالی از گِندُمُ یَه بی، نَه جُلییُ پِلاسی، نَه کیلَکُ نَه تیرینی، نَه پِی، نَه مای، نَه عامَه اُ نَه خالَه، فَقَط یَک ماجونو بی ای جی پیرُ خیرِف بی، هِر شِو گُ رَسا قِصَه شُوات، دی جی دیجوری شُوات؛
وَرف اِیَه وارینَه اِیَه،  اِحمدَچو صِحرا شییَه،  وَشَّه وُ نالون ایشییَه،  از حُولی جِنُّ پَری،  پوس مارُش نادِرُ،  آشی وَلگُش بار دِرُ،  چِمچَه نَدارَ اوخورَه،  خُی سالی کیچَهَ اوخورَه »
ترجمه کلمات محلی قصه فوق:
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود، سال برف و باران و سرما و یخ بود، در خانه‌ها هیچی نبود، ظرفهای نگهداری گندم و جو خالی بود، نه پارچه‌ای و نه لحافی، نه اجاقی و نه تنوری، نه پدری و نه مادری، نه عمه ای و نه خاله ای، فقط یک مادربزرگ آن هم پیر و خرفت که هر شب قصه میگفت، قصه ای پر از غصه و غم، آن را اینطوری میگفت:
برف و باران می آید،  احمد کوچولو به صحرا رفته،   گرسنه و خسته رفته،   از ترس جن و پری،   پوست ماری به گردن دارد،   آش برگ پخته است،   که قاشقی برای خوردن ندارد،   با تکه شکسته کوزه سفالین که در کوچه ریخته میخورد.
با تشکر فراوان از استاد فرهیخته
آقای حسین میرزابیگی نائینی
همراهان گرامی، شما میتواند خاطرات قدیمی خود و اطرافیانتان را برای ما ارسال کنید تا آنها را دربخش #خاطره در این فضا به تحریر درآوریم. 
منبع : @Naeene_Ma


خاله عصمت بقایی نماینده فرهنگ زنان چوپانان

خاله عصمت بقایی نماینده فرهنگ زنان چوپانان