چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com
چوپانان آباد

چوپانان آباد

نمیذارم دیگه تنهات چوپونون choopananabad@yahoo.com

باقر کلباسی


باقر کلباسی
از طایفه ی کلباسی هاست.نامش ، باقر و نام پدرش آمحمد ابراهیم است . جواهر و فردوس و حسین ،خواهران و برادر او هستند که مدتهاست از آنها بی خبرم . چهار فرزند پسر و دو دختر دارد همه با تحصیلات عالیه ، با کمال ، متواضع فرهیخته و با اصالت . افزون بر 90 سال دارد قبل از کسالت از حافظه ای قوی برخورداربود. طی سالها یی که در چوپانان زندگی می کرد مرتب به او سر می زدم و در نوشتن کتاب تاریخ انار ک و پژوهشی در انساب انارکی ها از دانش او بهره می جستم. همسر مهربان و پرمحبتش حاجیه نرگس دختر حسین نیکخواه است. متصف به صفات نیک انسانی با صورت و سیرت زیبا و آراسته. این تصویر در سال 1390 در سفر کویر در منزل مسکونی شان در چوپانان گرفته شده است.
نقل از:www.facebook.com

خاطرات جلال فاطمی انارکی 10


خاطرات جلال فاطمی انارکی 10
شیخی به زنی فاحشه گفتا : مستی / هر لحظه به دام دگری پا بستی 
گفتا : شیخا هر انچه گوئی هستم / ایا تو چنان که می نمائی هستی ؟
شده بود گوله ای اتیش . گفته های تندش در محکومیت ام , پایانی نداشت . شاه بیت تکراری گفته هایش : جلال ! فقط راستش را بگو , سعی نکن حاشا کنی . منبع خبرم موثق است . 
حلیم جعبه های فلزی پشمک و باقلوای یزدی را با نوک چاقو شکستم , سه استکان فشرده پشمک را در بشقابی واژگون کرده , چند عدد لوز باقلوا را در کنارش گذاشته و شیشه قوتوا را با یک قرص نان گرم خانگی که در تنور خانه مان پخته شده بود , کنار دستش قرار دادم . بقیه ی نانهائی را که اورده بودم در سفره خودش پیچیدم . همه را از دسترسش دور کرد و با عصبانیت گفت : فقط راستش را بگو جلال . در هیجان قبل از دیدارش , چه فکر میکردم و چه شد ! تصور بدون فاطمه , در مخیله ام نمی گنجید و اکنون می گفت : پایت را که از این خونه بیرون گذاشتی , دیگه بر نمی گردی و فراموشم می کنی .
چه قدرت عظیمی در وجود این زنان , نهادینه شده است . همین چند وقت پیش در مقاله ای علمی خواندم که پرتو افکنی اشعه امگای انها بیش از مردان است و از اینرو غالب امدن انها بر مردان , امری طبیعی است . 
چگونگی رفتار فاطمه , به شدت لحظه به لحظه عصبانیت ام می افزود . اگر ضرب المثل انارکی ها را در مورد سید ها ملاک بگیریم , برخی معتقدند که سیده در تمام روزهای هفته دیوانه اند , برخی دیگر احتیاط می کنند و می گویند , دیوانگی شان فقط در شب های چهار شنبه است ! شاید هم شب چهارشنبه بود که این اتفاقات رویداد . پیشاپیش , محکومم کرده و حکم مرگم را صادر کرده بود . خودش در کلاس درس انشاء به ما دانش اموزان یاد داده بود که در اثبات موضوع مورد نظر پس از نوشتن مقدمه ای کوتاه , اصل موضوع را حلاجی کرده و در نهایت نتیجه گیری کنید . در خانه خودش و در همین جائی که نشسته بودیم , با تشریح زندگی سقراط حکیم و محکوم شدنش به مرگ با نوشیدن جام شوکران توسط قضات محکمه و بدون انکه دفاعیات سقراط را هم گوش کرده باشند , خود فاطمه به من توصیه و نصیحت کرده بود که هیچگاه یک طرفه تا از چند و چون ماجرائی مطلع نشوم , به قاضی نروم . تمامی این گفته ها و انچه را که در کتابها خوانده بودم , از جلوی چشمانم رژه می رفتند و هر لحظه به اگاهی و هوشیاری ام افزوده میشد . با فاصله ای که از او گرفتم , خودم را در مقام مدعی قرار دادم . نباید وا می دادم و خودم را در نقش بدهکار ظاهر میکردم .سخنانم را اینگونه شروع کردم : میدانم که منبع خبر شما چه کسی هست ( واقعا نیز میدانستم) این شخص که متاسفانه همکار عاشق دلخسته شما نیز هست , با خودم نیز دیدار خصمانه ای داشت . به جهت هم صحبتی با زنان هرجائی به اخراج از دبیرستان تهدیدم کرد و گفت : موضوع را با اقای منصوری رئیس اداره فرهنگ نیز در میان خواهد گذاشت . در ادامه صحبت هایم که توام با عصبانیت بود گفتم :
فاطمه خانم ! معلم عزیزم که هست و نیستم را در بودن یا نبودن شما میدانم , بسیار متاسفم که شما نیز تحت تاثیر این تهمت های ناروا قرار گرفته و با انها هماهنگ شده اید . این اقای همکار شما , طاقت دوستی و مراوده بینمان را ندارد و در پاسخ دادن منفی شما به پیشنهاد ازدواجش مرا عامل موثر میداند .
خودش را به من نزدیکتر کرد . شدت عصبانیت اش کاستی گرفته بود . 
ظرف شیرینی را با ظرف شیشه قوتوا که قاشق مربا خوری در داخلش گذاشته بودم , دم دستش قرار دادم . باقلوا را در دهانش گذاشت و گفت : به به , چقدر خوشمزه است . در ادامه حرفهایم گفتم :
فاطمه خانم ! این شخص , به شما حرف دروغ نگفته بلکه تمام ماجرا را تعریف نکرده است . راستش این است که , همراه دوستم با دو چرخه , در حال گذر از کنار تیر چوبی چراغ برق خیابان بودیم , که دو زن ایستاده در زیر تیر , بفرما به ما زدند . دوستم , شاگرد خودتان هوشنگ یغمائی است ( جندقی , پدر هوشنگ قاضی دادگاه در سیرجان بود ) هر دو نفرمان در کنارشان متوقف شدیم . در سنین 24-25 سالگی بودند . تعصب مذهبی هوشنگ گل کرد و شدیدا انها را مورد ملامت قرار داد و به انها گفت این شهر را به لجن کشیده اید . با معذرت خواهی از این زنان , هوشنگ را ارام کردم . به خانم ها گفتم , میتوانم با هر دو نفرتان باشم ؟جوابم را دادند که شما میتوانید ولی این اقا خیر .
در حالی که چشمان فاطمه گرد شده بود گفت :
و تو هم با انها رفتی و حالا امده ای تا جایزه ات را از من بگیری . درسته ؟
به راه میکده حافظ خوش از جهان رفتی / دعای اهل دلت باد مونس دل پاک 
خاطره نوشتن از دوران بچه مدرسه ای تا امروز که خاطره نویس عمری را پشت سر گذاشته است و در سنین سالخوردگی به سر می برد کار چندان اسانی نیست . در برخورد با رویدادها , نوع نگارشی که در ان سالهای خیلی دور اتفاق افتاده است برای خواننده امروزی نمیتواند جالب باشد که لاجرم نگارش زبان امروز را ناگزیر می سازد .انچه اهمیت دارد , خدشه وارد نکردن به احساسات روز واقعه است .برایم اهمیتی ندارد که گفته هایم مورد تائید یا تکذیب قرار گیرد , مهم انست که در این سال های اخر عمر , خودم به خودم , وفادار مانده باشم . 
تا سن 16 سالگی ام , کتابهای بسیاری از نویسندگان , شعرا , مورخین و فلاسفه خوانده بودم . در همان سنین از فلسفه خلقت ادمیان به نوعی برداشت انسانی رسیده بودم . محمد علی جمالزاده را خوانده بودم که می گوید : هیچ انسانی را دست کم نگیرید . با لکاته صادق هدایت , احساس همدردی داشتم. فاحشه ها را محرومترین و اسیب پذیر ترین قشر جامعه میدانستم که برای ادامه زندگی ذلت بارشان , چیزی جز فروختن تن خود نداشتند . 
و امروز معلم نازنینم که او را اسوه انسانیت و اخلاق میدانستم و عشق به او در تمام وجودم ریشه دوانده بود , مرا محکوم میکرد که چرا با یک زن هرجائی حرف زده ام . همین خانم معلمم تا قبل از امتحان کرمان , باورش نمی شد که انشاهایم را خودم می نویسم ؛ معتقد بود که نویسنده اش کس دیگری ست . 
ان دیگر معلمم , که گفتارش را با نام انسان , اشرف مخلوقات شروع میکرد,زاغ ام را چوب میزد تا به قول خودش اعتبار کذائی ام را نقش بر اب کرده و بی حیثیت ام کند . دیگران نیز که ان زمان هادیان و بزرگانم بودند تافته جدا بافته ای نبوده و از همین سنخ به شمار میرفتند . حالا فاطمه خانم عزیز با این فرض مسلم که با زنان هرجائی به سر برده ام , با طنز و طعن می گوید : امده ای تا جایزه ات را بگیری ؟ - ولی فاطمه خانم نگفتید که همکارتان در بقیه ماجرای ان زنان چه گفت؟ به ایشان گفتم بقیه ماجرا را خودم می گویم :
وقتی هوشنگ در انطرف خیابان با فاصله ای نسبتا کم , دو نفر از معلمان را دید , فلنگ را بست و با دوچرخه اش در رفت . 
به فاطمه گفتم یادتان میاید چند وقت پیش کوله بار خاطراتم را نزدتان اوردم و به شما گفتم موضوعات دیگری نیز مثل زنان خیابانی و داخل قلعه سیرجان جلب توجهم را کرده که این دو زن اخری , سی و پنجمین نفر انها بوده اند . می خواستم بدانم این زنان که هیچکدام اهل سیرجان نیستند , چگونه به این سرنوشت و زندگی شوم مبتلا شده اند ضمن اینکه پدرم در سال پیش به من توصیه کرد مبادا با چنین زنانی نزدیکی جنسی داشته باشم که موجب بیماری های خطرناکی مثل سوزاک و سفلیس میگردد و عواقب بدی دارد .
اکثر این زنان توسط راننده کامیونهائی که حمل بار و سنگ را از بندر و معدن انجام میدادند , از شهرهای دیگر به عنوان رفیقه راننده بوده که پس مدتی کامجوئی در سیرجان رها می شدند . این دو خانم اخری که سن شان بالای 25 سال نبود , مادر و دختر بودند . فاطمه گفت : مادر و دختر ؟ مگر میشود ؟
- بله می شود . مادر واقعی دختر یک سال پیش در شهر رشت فوت می کند , پدرش که یک نظامی ارتش بوده , از شهر تهران دختری را به زنی میگیرد و با خود به رشت می برد . پس از مدت کوتاهی , نا مادری که از سخت گیری های شوهرش خسته میشود , دختر را تحریک به فرار می کند که با رفیقه شدن با راننده های کامیون , سر از اینجا در میاورند . خاطرات مفصلشان را نوشته ام که همراه با خاطرات قبلی ام راجع به این زنان برایتان خواهم اورد .
بدنم سرد شده و عرق بر روی پیشانی ام دویده بود . فاطمه گفت : ازت معذرت می خواهم . خودش را به من نزدیکتر کرد . باقلوا را خودش می خورد و قاشق های قوتوا را در دهانم می ریخت . باید جون داشته باشی تا جایزه ات را بگیری !........................................................................................................................ ساعت از 9 شب گذشته بود که به خانه رسیدم .

خاطرات جلال فاطمی انارکی 9


خاطرات جلال فاطمی انارکی 9

چو جام لعل تو نوشم کجا بماند هوش / چو یار قلب شناس است زاهدی مفروش
دلشورگی و دلواپسی , ذاتی است و اکتسابی نیست . زیگموند فروید و شاگردش یونگ که به مقام استادی در رشته روانشناسی رسید و برخی از نظرات فروید را نیز به چالش کشید , فراتر از یک صد سال پیش معتقد بودند که شخصیت افراد , حد اکثر تا سن دو سالگی و نه بیشتر , شکل میگیرد و مشخص می شود .از رفتار و خلقیات یک کودک دو ساله میتوان تشخیص داد که نوع برخوردهایش در بزرگسالی چگونه خواهد بود . دانشمندی ایتالیائی با نام لومبرزو نظریه جانی مادر زاد ( بالفطره ) را مطرح میکند که امروز از طریق علم مهندسی ژنتیک به اثبات رسیده است . بسیاری از این صفات , ارثی نیست و کاملا تصادفی در هنگام انعقاد نطفه بوجود میاید . گاها خلقیات و رفتارهای اعضای یک خانواده , کاملا متفاوت با ان دیگری میباشد .
با برادرم میرهاشم , فقط با دو سال اختلاف سنی بزرگتر از او هستم . دلشورگی و دلواپسی را از کودکی داشته ام اما او دل سنگین است , دنیا را اب ببرد , میرهاشم را خواب می برد . 
پس از خارج شدن از حجره حاجی که گفت : نگران نباش , مشکل را حل می کنم نگرانی ام شروع شد : اگر نتواند . اگر فاطمه دلخور شود که چرا در مورد گرفتاریهایش با دیگران صحبت کرده ام و هزار اگر دیگر فکرم را مشغول خود کرده بود . محل دبیرستانم در سیکل اول ( دوره اول دبیرستان ) پائین تر از فلکه بندرعباس و در نزدیکی های حجره حاج محمد تقی واقع شده بود .بعد از ظهر فردای روز ملاقاتم با حاجی که با دوچرخه از کنار حجره اش می گذشتم , مرا دید و صدایم زد که به نزدش بروم .به محض نشستن روی صندلی , گفت : تبریک اقا جلال , گویا شاگرد اول شهرمان شده ای . پدرتان هم خیلی خوشحال شد .
- پدرم ؟ او که در معدن است . چگونه با خبر شد ؟ 
- حوصله کن و عجله نداشته باش . همه چی را برایت تعریف می کنم . خبرهای خوش خیلی دارم . ادامه داد که : صبح امروز با رفتن به حسین اباد , مستقیما نزد عموی بچه ها رفتم .گوشهایش را گرفتم و نشاندمش . باو گفتم خجالت بکش که با خانواده برادر مرحومت , چنین رفتار زننده ای داری و جد کردی تا خانه و زندگی شان را به اتش بکشی . این سه هزار تومان را بگیر و بنویس که کلیه حق و حقوق خود را بابت خانه دریافت کرده ای . دو نفر به عنوان شاهد زیر نوشته اش را امضا کردند و همراه با اظهار نامه دادگاه به دادگستری رفتم و موضوع را خاتمه دادم به مادر خانم معلم نیز گفتم شخصی خیر و نیکوکار که نمی خواهد شناخته شود این مبلغ را پرداخته است . برگشتم به حجره . نشسته بودم که پدرتان با ماشین سواری , همراه دو نفر میهمان به حجره امدند . مرا ( حاجی ) به انها معرفی کرد و گفت هر کاری که در سیرجان و شهرهای کرمان داشته باشید , کمکشان می کنم. 
- متوجه نشدید که ان دو نفر چه کسانی بودند ؟ 
- همدیگه را عمو زاده صدا میزدند. فامیل هایتان بودند .
از حاجی تشکر کردم و سریع به خانه امدم . خودم را به اتاق مهمان خانه رساندم پدرم را با میر مهدی خان صدریه و میر باقر طباطبائی دیدم که سخت مشغول صحبت هستند . هر دو نفر این بزرگان را قبلا دیده بودم و میدانستم که از شخصیت های خوش نام و بزرگ انارک هستند . پدر به محض دیدنم , با خوشحالی مرا به حضورشان فرا خواند . صورتم را بوسیدند . برای پذیرائی از انها خودم را اماده کردم . دیدار فاطمه بی تابم کرده بود . اما در چنین موقعیتی امکان رسیدن باو در حد صفر بود .


اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد / گناه بخش پریشان و دست کوته ماست 
به تنهائی انتخاب شدنم در شهرستان سیرجان , زندگی خصوصی و حتی خانواده ام را تحت تاثیر قرار داده بود . مردم عادی شهر , حتی برخی از دانش اموزان , بی خبر از انکه فقط در درس انشاء نمره بهتری گرفته ام , استثنائی ام میدانستند . انقدر عاقل بودم که خودم را گول نزنم . ترس و دلهره امانم را بریده بود . درس های دیگرم بخصوص ریاضیاتم خیلی ضعیف بود . چند ماه دیگر سال تحصیلی تمام می شد و می باید رشته درسی دوره دوم دبیرستان را انتخاب کنم دلم نمی امد ارزوی پدرم را که پسر مهندس می خواست نادیده بگیرم . به درد چه کنم دچار شده بودم . به یکایک افرادی که با انها در تماس بودم منجمله علی شهابی قصاب , صاحب خانه مان , همسایه کناری مان اقای کریمی و هر کس دیگر می گفتم که فقط در یک درس نه چندان با اهمیت قبول شده ام . حمل بر تواضع میکردند . عاشق خواندن و مطالعه کردن روزنامه و انواع رمان و کتابهای تاریخی بودم . تمام روزنامه ها و کتاب های کتابفروشی اقای زرین خط را خریداری کرده و خوانده بودم . سایر اموزگارانم نیز کتابهایشان را برای خواندن به من عاریت میدادند . اموزگارم زرین خط به عنوان جایزه قبولی دیگر پولی بابت کتابها و روزنامه هایش از من نمی گرفت . پس از خواندن بر می گرداندم . اقای سیرجانی مسئولیت روزنامه دیواری مدرسه را مستقیما به من سپرد و بابت هزینه هایش نیز اداره فرهنگ متعهد شد که برای هر دوره 15 روزه روزنامه , مبلغ پانزده تومان بپردازد .اولین مبلغ دریافتی را به اکبر اقا نجار دادم تا قابی به مساحت یک متر مربع با شیشه داخل قاب برای روزنامه درست کند . روزنامه دیواری را در ستون های متعدد که هر ستون به مطلب خاصی اختصاص داشت در معرض دید دانش اموزان قرار دادم . از برخی بچه های دیگر نیز کمک می گرفتم و مبالغی را نیز به عنوان حق الزحمه به انها می پرداختم . این روزنامه به مرور خواننده ها و علاقمندان زیادی پیدا کرد و خارج از مدرسه نیز برای خواندن مطالبش که کلیه خبرهای شهر را در بر می گرفت مراجعه میکردند . برای خودم اسم و رسمی در کرده بودم . خودم میدانستم که همه اش باد هواست . عشق من فاطمه بود . کافی بود بگوید دیگر نمی خواهم ببینمت تا همه چیز برایم پایان یافته باشد . 
فردای روزی که میرمهدی خان صدریه و میرباقر طباطبائی همراه پدر به خانه امدند برای انجام ماموریتی یک روزه صبح زود از خانه رفتند . سه روز بود که فاطمه را ندیده بودم . تمام وجودم پرواز به سویش را داشت . تصمیم داشتم کلاسهای صبح مدرسه را بروم و لی بعد از ظهرم را نزد فاطمه باشم . 
ناهارم را که خوردم , هولکی نزد خواهرم زیورسادات رفتم . مادر بسیاری از مسئولیت های خانه را باو سپرده بود . بر عکس مادر جدی و سخت گیر , خواهرم با ما با جون و قربون , فدایت شوم و دورت بگردم , با ما صحبت میکرد . 
- خواهر عزیزم که الهی فدایت شوم 
- بله برادر عزیزم . جون دلم . چی می خواهی عزیزم ؟ 
- میشه چندتا از جعبه های شیرینی که میرباقر از یزد اورده با یک شیشه کوچیک قوتوا به من بدهی ؟ 
- قربونت برم , مگر تمامش چندتا جعبه هست ؟ یک باقلوا با یک پشمک . چونه نزدن , شیشه قوتوا هم اماده است . انها را لای یک پارچه زیبای گل بوته ای پیچید و تحویلم داد . قوتوا که از مغزهای پسته , بادام و برخی ادویه جات درست میشود , خیلی پر قوت است و مخصوص سیرجانی هاست .
................................................... فاطمه , گفت : مگر قوتوا خورده ای که از نفس نمی افتی ؟ 
دو بعد از ظهر بود . دام , دارام دام .کوپه در را به صدا در اورده بودم . کلون در را کشید . بی انکه نگاهم کند , با صدای تند : بیا تو 
قد و بالایش را که از پشت سرش با سلسله گیسوی تا کمر افشانده اش نگاه کردم , تندی و عصبانیتش را از یاد بردم . مهم این بود که در کنار فاطمه جانم هستم .در خانه خالی از اثاثیه اش , مستقیم به سوی چراغ والور رفت که دوتا تخم مرغ را نیمرو میکرد . از خودم خجالت کشیدم که چرا باید غذای چرب و چیلی خورده باشم و فاطمه ام نیمرو بخورد . قبل از فرو دادن اولین لقمه : بسم الله . بفرمائید . - نوش جان فاطمه جان 
- به من جان نگو . دیگه تموم شد . با زن های خیابانی ایستاده در زیر چراغ برق , خیلی بهت خوش میگذره ؟ حتما مرا هم یکی از اونها دونستی که به سراغم امده ای ! دیگه اسم ات را نمی برم . فردا به اداره میروم و انصرافم را از رفتن به اردو اعلام می کنم . خیلی بی غیرتی جلال ! چطور تونستی منوا مضحکه دست خودت قرار بدی ؟ چقدر باید بدبخت باشم که دلت اومده باشه چنین خیانتی را به من بکنی . لااقل یک ذره انسانیت داشته باش و بگو چرا ؟ فقط بگو چرا ؟

واگذاری معدن چاه پلنگ در انارک با 20 میلیون ذخیره سنگ آهن


نماینده مردم نایین در مجلس: طرح های تولیدی در اولویت قرار گیرد

نایین،اصفهان-ایرنا- نماینده مردم نایین در مجلس شورای اسلامی از کارآفرینان این شهرستان خواست تا طرح های توسعه و افزایش ظرفیت تولید را در اولویت فعالیت خود قرار دهند.

به گزارش روز سه شنبه ایرنا، ˈسید حمیدرضا طباطبایی ˈ در جلسه انجمن سرمایه گذاران و کارآفرینان شهرستان نایین اظهار کرد: در نایین ، خور و بیابانک بیش از 200 واحد صنعتی و معدنی مجوز فعالیت دارند . 

وی با بیان اینکه ˈ واگذاری معدن چاه پلنگ در 80 کیلومتری انارک قطعی شده است ˈ افزود: عملیات فرآوری و کانه آرایی سنگ آهن نایین را خواستاریم.

نماینده مردم نایین در مجلس تصریح کرد: این معدن 20 میلیون ذخیره سنگ آهن دارد که با راه اندازی آن 150 نفر مشغول به کار می شوند.

در این جلسه رییس هیات امنای انجمن سرمایه گذاران و کارآفرینان نایین درخصوص فعالیت و اهداف آن گزارشی ارائه کرد.

ˈ اقبال ˈ، رونق بخشی به امور سرمایه گذاری و کارآفرینی را یکی از اهداف این انجمن بیان کرد. 

رییس هیات امنای انجمن سرمایه گذاران و کارآفرینان نایین با اشاره به اینکه این انجمن با بررسی مشکلات برای ارتقای سرمایه گذاری و کارآفرینی در نایین تلاش می کند، افزود: همفکری، هماهنگی و همکاری با ادارات برای حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی از اولویت های این انجمن است. 

دبیر خانه معدن ایران نیز گفت: باتوجه به مجوزهای کسب شده برای فعالیت کارآفرینان نایین پیش بینی می شود مشکل بیکاری در این شهرستان در آینده نزدیک برطرف شود. 

ˈغلامرضا حمیدی انارکیˈ افزود: برای ارتقای تولید ملی باید به صنایع پایین دستی پویایی و حرکت بیشتری داد و با اجرای طرح های توسعه ای، ارزش افزوده این بخش را ارتقا داد.

وی با اشاره به نقش و جایگاه بخش معدن در تولید ملی اظهار کرد: منابع و ذخایر معدنی کشورمان بهترین فرصت برای افزایش تولید ملی است و مسوولان نیز باید تولیدکنندگان را حمایت کنند. 

شهرستان نایین در 140 کیلومتری شرق اصفهان قرار دار

دستگیری پنج نفر متخلف حرفه ای و سابقه دار شکار و صید در عباس آباد جوپانان

دستگیری متخلفان حرفه ای و سابقه دار شکار و صید در نایین

نایین، اصفهان- ایرنا- رییس اداره حفاظت محیط زیست شهرستان نایین از دستگیری پنج نفر متخلف حرفه ای و سابقه دار شکار و صید در عباس آباد این شهرستان خبر داد.

ˈحسین اکبریˈ روز دوشنبه به خبرنگار ایرنا گفت: با همکاری یگان حفاظت محیط زیست شهرستان نایین و یگان ویژه نیروی انتظامی، متخلفان سابقه دار شکار و صید و غیر بومی استان را در پناهگاه حیات وحش عباس آباد، شناسایی و اوایل شب گذشته دستگیر کردیم.

وی افزود: از شکارچیان پنج قبضه سلاح گلوله زنی و کالیبر 12، تعداد 27 تیر فشنگ گلوله، 36 تیر فشنگ ساچمه و چهارپاره و لاشه یک راس قوچ وحشی کشف و ضبط شد. 

اکبری افزود: بررسی ها نشان می دهد افراد دستگیر شده دارای سوابق متعدد شکار و صید غیرمجاز، نگهداری سلاح قاچاق و استفاده از سلاح غیر مجازبوده و دارای محکومیت های قبلی قضایی نیز هستند.

پناهگاه حیات وحش عباس آباد در190کیلومتری شرق اصفهان واقع است.

در محور اردکان به چوپانان 12 مورد حادثه جاده ای با کشته شدن 5نفر ومصدومیت20 نفر

اعتیاد محورهای مواصلاتی اردکان به تصادف

یزد- ایرنا- محورهای مواصلاتی اردکان شامل اردکان –چوپانان، اردکان- نائین و اردکان – طبس می باشد که متاسفانه ماهانه شاهد تصادفات دلخراش زیادی در آنها هستیم.

در این حوادث نمی توان به سراغ مقصر رفت و تمام عوامل از جمله خواب آلودگی راننده، جاده های غیر استاندارد و شرایط جوی نامناسب دخیل می باشد.

برخی مسئولان نیز نبودن استراحت گاه های مناسب بین جاده ای و همچنین رعایت نکردن قوانین و مقررات رانندگی را علت برخی تصادفات عنوان کرده اند. باید بگوییم که در جاده های اردکان هر دو روز یک بار خبر تصادف و کشته شدن و مصدوم شدن مسافران به گوش می رسد و این هشداری است به مسئولان و رانندگان که به فکر چاره ای همیشگی باشند.

در این خصوص گفت و گویی کوتاه با رئیس جمعیت هلال احمر اردکان داشتیم. 

ˈجواد کمال آبادیˈ با ابراز ناراحتی و تسلیت به خانواده های داغدار این حوادث ها گفت: آمار مربوط به حوادث جاده ای که امدادگران ما از ابتدای سال تاکنون ارائه داده اند شامل 58 مورد حادثه جاده ای در محورهای مواصلاتی اردکان که منجر به فوت 15 نفر و 122 نفر مصدوم شده که البته آمار فوت شدگان مربوط به همان لحظه است .

وی با بیان اینکه امسال در محور اردکان- نائین 28 تا حادثه جاده ای داشته ایم که منجر به فوت 5 نفر و مصدومیت 62 نفر شده است، تصریح کرد: در محور اردکان به طبس 18حادثه داشته ایم که منجر به کشته شدن 5 نفر و 40 نفر مصدوم شده اند.

کمال آبادی افزود: در محور اردکان به چوپانان 12 مورد حادثه جاده ای داشته ایم که منجر به کشته شدن 5نفر و نیز 20 نفر مصدوم شده اند .

وی ادامه داد: در سال 91 نیز 90 حادثه جاده ای رخ داده است که در آن 37 نفر فوت و 17 نفر مصدوم شده اند .

رئیس جمعیت هلال احمر بیشترین عامل تصادفات را عوامل انسانی دانست و تصریح کرد: سبقت غیرمجاز و انحراف به چپ، خستگی و خواب آلودگی، سرعت غیر مجاز، نبستن کمربند ایمنی و … هستند .

کمال آبادی اظهار کرد: متأسفانه همه ما بارها این عوامل را شنیده ایم ولی باز هم در عمل آن ها را جدی نمی گیریم و برای حتی چند لحظه زودتر رسیدن ریسکی به قیمت جان و سلامتی خود و اطرافیانمان می کنیم.

وی با بیان اینکه در یک جامعه مدنی و اسلامی همه مردم باید سعی نمایند به قانون احترام گذاشته و آن را در خود و خانواده و اطرافیان نهادینه نمایند اضافه کرد: نه آنکه اگر پلیسی هم در جاده دیده شد با چراغ به دیگران خبر دهند تا نکند پلیس جلوی مرگ آن ها را بگیرد!

رئیس جمعیت هلال احمر اردکان گفت: به نظر می رسد ما مردم باید قدری بر صبر شکیبایی خود در رانندگی و احترام به حقوق دیگران بیافزاییم.

پس برای اینکه روز به روز شاهد حوادث تلخ در جاده های کشورمان نباشیم بیاییم رانندگی را یک امر جمعی بدانیم و راننده مقابل را رقیب خود ندانیم و به دنبال فضای خالی نباشیم که زودتر از دیگران پر کنیم .

اگر خسته و خواب آلود هستیم گوشه ای به کنار بکشیم و استراحت کنیم تا دیگران به مقصد خود با آرامش برسند.ک/4


بازار نائین


بازار نائین

                    Slide Show
                                     
نقل از:http://www.agri-naein.ir

توزیع 65تن کود شیمیایی بین کشاورزان نایینی


65تن کود شیمیایی بین کشاورزان نایینی توزیع شد

نایین، اصفهانـ ایرناـ مدیر جهاد کشاورزی نایین گفت: 65 تن کود شیمیایی محصولات زراعی و باغی امسال بین کشاورزان این شهرستان توزیع شد.

احمد رضا باقریان نایینی روز دوشنبه به خبرنگار ایرنا اظهار کرد: از هفته نخست مهرماه، کشاورزان شهرستان نایین نسبت به دریافت کودشیمیایی مورد نیاز خود اقدام کرده اند.

وی با بیان اینکه توزیع کودهای شیمیایی تا اسفندماه ادامه دارد، گفت: سایر کشاورزانی که تاکنون نسبت به دریافت کود شیمیایی اقدام نکرده اند، می توانند پس از دریافت حواله کود از شرکت مشاوره ای کشاورزی نسبت به خرید آن از شرکت تعاونی های روستایی و مراکز خدمات جهاد کشاورزی اقدام کنند.

وی اظهار کرد: کودهای شیمیایی خریداری شده از نوع ازته و فسفات آمونیوم است که برای مزارع گندم و جو به عنوان مهمترین محصول منطقه استفاده می شود.

به گفته مدیر جهاد کشاورزی نایین، به دلیل افزایش قیمت کودهای شیمیایی، کشاورزان به دنبال استفاده بیشتر از کودهای آلی می باشند. 

باقریان ادامه داد: کودهای آلی علاوه بر تامین مواد غذایی گیاهان باعث بهبود شرایط فیزیکی و شیمیایی خاک شده و به تولید محصول سالمتر کمک می کنند.

شهرستان نایین در140 کیلومتری شرق اصفهان واقع است.

حادثه جاده ای درمحور اردکان- چوپانان یک کشته و 5 مصدوم


حادثه جاده ای در اردکان یک کشته و 5 مصدوم برجای گذاشت

یزد- ایرنا- رئیس جمعیت هلال احمر اردکان گفت: حادثه جاده ای درمحور اردکان- چوپانان یک کشته و 5 مصدوم برجای گذاشت.

ˈجواد کمال آبادیˈ روز یک شنبه در گفتگو با خبرنگار ایرنا افزود: در این حادثه که ساعت 16:27 دقیقه روز گذشته در محور چوپانان به اردکان به وقوع پیوست واژگونی یک دستگاه خودروی پژو 206 منجر به کشته شدن یکی از سرنشینان و مصدومیت پنج سرنشین دیگر شد.

وی اضافه کرد: نجاتگران هلال احمر اردکان مستقر در پایگاه نجات بین شهری غزال سیاه کوه با حضور بموقع در محل، نسبت به پوشش امدادی حادثه و انجام کمک های اولیه بر روی مصدومان که دو نفر از آنها کودک بودند، اقدام نمودند. 

رئیس جمعیت هلال احمر اردکان تصریح کرد: سرنشینان مصدوم سپس به مرکز درمانی انتقال داده شدند.

وی گفت: این حادثه در فاصله هشت کیلومتری مجتمع بین راهی غزال به وقوع پیوست.ک/3

خاطرات جلال فاطمی انارکی 8


خاطرات جلال فاطمی انارکی 8
ا یار شکر لب خوش اندام / بی بوس و کنار خوش نباشد 
از فرط خوشحالی روی پاهای خودم بند نبودم که فردا چنین خبر خوشی را باید به فاطمه خانم بدهم . دیگر ان جلال سابق نخواهم بود که بخواهد مثل بچه ها با من رفتار کند . رفتارش به نوعی خواهد بود که بر رویم حساب باز خواهد کرد. لا اقل اجازه خواهم داشت تا هر وقت که دلم بخواهد به خانه اش بروم .
شب را با چنین افکاری و با در اغوش گرفتن خیال فاطمه به صبح رساندم .ساعت یازده و نیم که مدرسه ام تعطیل شد , دو دقیقه ای خودم را با دو چرخه به خانه رساندم , خورده و نخورده , خودم را تر و تمیز کرده , کت و شلوار نو ام را پوشیدم و به مادرم گفتم , تمرین دارم میروم به ورزشگاه .مادر با تعجب پرسید :
کی گه تا اوسمه خوی کت و تنبونی پولاو خوری تگ و بالا اویزن ؟( از کی تا حالا با کت و شلوار پلو خوری بالا و پایئن می پرند ؟ ) . به برادرم میر هاشم نهیب زد که : ایشو ردش ای وین کیا اشو ( برو دنبالش ببین کجا می رود ) . برادرم که چند بار ضرب شستم را چشیده بود , فقط به بیرون امدن از خانه اکتفا کرد . 
تمام افکار شب گذشته در باره چگونگی روبرو شدن با فاطمه , در مغزم زیر و رو شده بود , دنبال اولین جمله ای بودم که باو چه بگویم ؟
همیشه ضربه زدن در خانه اش را ریتمیک و اهنگین انجام میدادم و این بار نیز کوبه در را بار اول محکم زدم و دو بار دیگر را اهسته . دام , دارام دام ! او نیز که میدانست من هستم , همیشه می گفت : بیا تو . اما این بار گفت : بفرمائید اقا جلال عزیزم که تعجب کردم . روی چار پایه ای , کنار تخت خوابش , با پیراهن بلند سفید اطلسی , سر و صورت ارایش کرده و لب روژ زده , گوئی زیباترین عروس را می بینی , نشسته و مرا به نشستن روی تخت دعوت کرد . ...................... گفت : این لباسها چیه که پوشیدی , درشون ار . کت ام را به گوشه ای انداختم و پریدم تو بغلش . .........................................
خودش به دادم رسید و گفت : سه روز گذشته را با اقای باستانی پاریزی در کرمان بودیم . نتایج امتحانات قبلا به غیر از نمره انشا اعلام شده بود . باستانی که یکی از هیات های ژوری بود به فاطمه گفته بود , با سبک نوشتن جلال اشنائی داشتم . ورقه امتحانی اش را که می خواندم متوجه شدم که انشای اوست . حقا که از تمام انشاها بهتر بود و من نیز نمره 19 به او دادم ( ان زمان نمره 20 دادن به انشا, مرسوم نبود ). در سیرجان باستانی به فاطمه پیشنهاد کرده بود که همراه یکدیگر به کرمان بروند تا صورت جلسه هیات ژوری را مشاهده کنند . از 5 نفر اعضای ژوری , سه نفرشان بیشترین نمره را به من داده بودند . نفر بعدی که دو نفر از هیات باو رای داده بودند , پسر فرماندار کرمان بود . اداره اموزش و پرورش کرمان در تلاش بوده که نظر یکی از اعضا را برگرداند که با رسیدن باستانی و فاطمه , نقشه شان , نقش بر اب میشود , نامه رسمی قبول شدنم را به اداره فرهنگ سیرجان می نویسند و نسخه مربوط به خودم را نیز همراه با تبریک گفتن به فاطمه میدهند . فاطمه که از خوشحالی نمیدانست چه کند گفت : یک هفته دیگر که تعطیلی زمستانی مدارس شروع میشود باید در کرمان باشیم تا به اردوی رامسر برویم . میدونی رامسر کجاست ؟ 
بی اجازه یا با اجازه نمیدانم , .....................................................................! تنگ غروب بود . به ارامی یک طفل معصوم خوابیده بود . پاورچین , پاورچین , بدون انکه دلم بخواهد انجا را ترک کنم , به سوی خانه مان روانه شدم چون گل و می , دمی از پرده برون ای و در ای 
که دگر باره ملاقات نه پیدا باشد 
انارکی و غیر انارکی , شهری و روستائی یا به بی سوادی و با سوادی مربوط نیست . ذات ادمی باید شریف و بی غل و غش باشد . 
قبل از نوشتن این خاطرات , در پیام های قبلی ام و به کرات اشاره کرده بودم که با چرتکه انداختن و بدهکار و بستانکار کردن دیگران , ذات نداشته را نمی توانیم به دست اوریم :ذات نا یافته از هستی بخش / کای تواند که شود هستی بخش ؟ 
فاطمه , ذاتا شریف و اصیل بود . به منافع شخصی اش نمی اندیشید . جزئی نگر نبود و بلند نظری در وجودش بود. بر این تصورم که اگر قبل از رفتن فاطمه و اقای باستانی به کرمان , موضوع رفع نگرانی اش را از خانه پدری مطرح کرده بودم و بعد از ان به کرمان میرفت و پی گیر نمره درس انشای دانش اموزش می شد , ایا در نزدم از همان ابهت و منش قبلی برخوردار بود ؟ خودم , پدرم و دیگرانی که از این موضوع مطلع می شدند , به احتمال قوی چنین دیدگاهی داشتند : خواسته است محبت ات را جبران کند . نخواسته است که زیر دین شما باشد و ....
چه قبل و چه بعد , فرقی برای فاطمه نداشت , این حرفها برایش بدون اهمیت بود او کار خودش را , کاری که به ان اعتقاد داشت , انجام میداد و به این حرف و حدیث ها کاری نداشت . رفتار ان روز فاطمه , نقطه عطفی در تمام زندگی ام شد که بگذار و بگذر . بخاطر کارهای کرده یا نا کرده ات , طلبکار دیگران نباش که فلان روز , فلان کار را برایت کردم و حالا انتظار دارم که این کار را برایم انجام دهی .
در سنین نوجوانی ام , از فاطمه درس بسیار ارزشمندی که خمیر مایه اش انسان و انسانیت است , یاد گرفتم .
در مسیر مسافرت کرمان , باستانی از فاطمه پرسیده بود که چرا به خواسته ازدواج , جواب مثبت نمی دهد ؟ که فاطمه به اقای باستانی می گوید , پاسخم را به خودشان داده ام که هیچگاه ازدواج نخواهم کرد که اگر چنین تصمیمی داشتم اقای سیرجانی بهترین گزینه ام بودند . سیرجانی زمزمه می کند که خدا این جلالوا را لعنت کند ! ( جیم جلالوا را با کسره بخوانید) .
پس از اخرین دیداری که با فاطمه داشتم , نمیدانستم که موضوع خانه پدری اش را چگونه و با چه ادبیاتی باید مطرح کنم که برایش سوء تفاهم پیش نیاید .عقلم به جائی نمی رسید تا اینکه به فکرم رسید نزد حاج محمد تقی بروم و از او یاری بطلبم . حاجی , مرد شریف و بزرگواری بود . کارگزار معدن و مقیم سیرجان بودند . پدر , در مورد پرداخت پول با ایشان صحبت کرده بود و بی اطلاع نبود. حرفهایم را که شنید , فکری کرد و گفت : نگران نباش . خودم حل و فصل می کنم .
- شما که حاج اقا او را نمی شناسید . یک کلمه حرف میتونه داغونش کنه .
- خندید و گفت : خانم معلم و خانواده اش را می شناسم . نسبت فامیلی هم با ایشان داریم . خدا به پدرتان خیر دهد که در انجام چنین کار خیری پیش قدم شده است . عموی بچه ها می خواهد این خانه را از چنگشان خارج کند . زندگی شان را به نابودی کشانده است . برو , خیالت راحت باشد . دو روز دیگر بیا تا پاسخت را بدهم . به خواب خوش تا به سر امدن این دو روز فرو رفتم .
مکن از خواب بیدارم خدا را / که دارم خلوتی خوش با خیالش 
کل پذیرفته شدگان استان هشتم ( کرمان و بندرعباس) 5 نفر بودند . 3 نفر از کرمان و دو نفر دیگر از سیرجان و بندرعباس . قبول شده بندری , دختر خانمی بود که در دو 400 متر , نفر اول استان شده بود .
خوشحالی فاطمه از قبول شدنم وصف ناپذیر بود. اینکه مدت دو هفته ای از این فضا دور خواهد بود و ضمنا شاگردش نیز قبول شده و این قبولی امتیازات خاصی برایش داشت , خوشحال بود.اداره فرهنگ سیرجان رسما و کتبا فاطمه را تشویق کرده بود . مادرم تا حدودی پذیرفته بود که وقتی خارج از خانه هستم , دنبال درس و مشق ام میروم و بچه نا خلفی نیستم .تا رفتن به اردوی رامسر مدت زیادی نمانده بود . فاطمه را به عنوان سرپرست من و دختر کرمانی انتخاب کرده بودند که به اردو بیاید ..