
خاطرات جلال فاطمی انارکی 1
خاطره ای از دوران کودکی و اینکه چرا درس انشای من نسبت به بقیه شاگردان کمی بهتر بود :
انارک : دوره قبل از دبستان و تا سن 6 - 7 سالگی همراه خانواده ام , بیشتر ایام سال را در معدن مسکنی زندگی میکردیم . خانواده ای مشتمل بر پدر و مادر و هفت فرزند . فرزند چهارم خانواده و پسر اول بودم .کلا سه برادر و چهار خواهر.مرحوم پدرم میرکریم فاطمی , استاد کار و مباشر معدن بود و ما در خانه ای 6 - 7 اتاقه که گویا المانی ها ساخته بودند و بر فراز تپه ای قرار داشت زندگی میکردیم . همزمان با ورود به کلاس اول دبستان فرخی , خانواده به انارک نقل مکان کرد .پدر خانه مرحوم رهنما را خریداری کرده بود. همسایه سمت چپ ما خانواده مرحوم باقر عظیمی و طرف راست خانواده عمویم اطهری , محمد حسین یزدانفر , و عموی دیگرم میر سیدعلی فاطمی و عمه ام بیگم و مرحوم ذکریائی دامادش , قرار داشت . وای که چه روزگار شیرینی بود .در کوچه پس کوچه های خاطرات : پدر بزرگ های شما جوانان و پدران نسل ما ...
به نظرم پدر بزرگ های شما جوانان امروز و پدران نسل ما در حدود سالهای 1330 را میتوان به دو گروه تقسیم کرد :
گروه اول , انانی که سواد خواندن و نوشتن و بعضا سواد ششم ابتدائی داشتند . به کارهای دفتری , حسابداری و بعضا به شغل معلمی در همان دبستان فرخی انارک و مشاغل دیگری که مستلزم سواد خواندن و نوشتن بود منصوب میشدند. این گروه , چهزمانی که در انارک بودند و بعدها که به اصفهان و تهران کوچ کردند , همواره در کنار خانواده بودند و از زندگانی ارام و بی درد سری برخوردار و به گروه دفتری شهرت داشتند .
گروه دوم که کارگران , سرکارگران و استاد کاران معادن بودند , جا و مکان اصلی شان در معدن محل کارشان بود . هفته ای یک بار , شب های جمعه , پیاده یا سواره و به هر وسیله ای خود را به انارک میرساندند تا نزد خانواده هایشان باشند . در میان این گروه , انانکه سمت استادکاری معادن را داشتند و مسئولیت معدن با انان بود , متفاوت از سایرین , زندگی خانه به دوشی داشتند .مرحوم پدرم یکی از این افراد بود . تصورش را بکنید , یکی از خواهرانم در سبزوار متولد شده , خودم در تهران به دنیا امده ام , همسر یکی از خواهرانم اهل بافت کرمان است و ..... گفتنش اسان است , خانواده ای را در نظر بگیرید که با 7 فرزند قد و نیم قد باید در جاهائی زندگی کنند که قبلا نام ان جا ها را نشنیده اند .
عادت داشته ام که از همان اوان کودکی و در سنین 8 - 9 سالگی خاطراتم را بنویسم . دفاتر قطور متعدد روی هم انباشته ای را تشکیل میدهند . هرگاه به این خاطرات مراجعه می کنم دود از سرم بلند میشود که چه زحمات و لطماتی را پدران و مادران ما برای امرار معاش و داشتن یک زندگی ابرومندانه کشیده اند . این مطلب را نیز گفته باشم که وقتی شب های جمعه , پدر از معدن مسکنی به انارک میامد , همواره چند روزنامه و نامه های رسیده نیز در زیر بغل داشت که موظف به خواندن انها بودم یکی از این نشریات , هفته نامه فکاهی توفیق بود. به تنهائی یا گاها همراه دوستان و همکارانش مرا می نشاند و می گفت جوک های توفیق را بخوان که چه خنده بازاری به راه میافتاد. لوگوی نشریه توفیق و سمت چپ صفحه اولش و در تمام شماره ها این عبارات بکار میرفت :
همشهری , شب جمعه دو چیز یادت نره . دوم روزنامه توفیق !
به پدر می گفتم : اقاجان ! اولی اش چیه ؟ لبخند می زد و جوابم را نمیداد . این پرسش را از سایرین میکردم , انها نیز لبخند می زدند و پاسخی نمیدادند . تا زمانی که در انارک بودم , هیچگاه پاسخ این پرسش را پیدا نکردم!
گذری به خاطره ها
انارک : هنوز به اوائل سال 32 نرسیده ایم تا شیون مادر بلند شود , از ته دل فریاد بزند که : این چه زندگی سگی بود که من داشتم ؟ دیگه طاقت ندارم و از اینجا جنب نمی خوردم .
سه تا از بچه های خانواده , من و خواهر بزرگتر و برادر کوچکترم میرهاشم به مدرسه می رفتیم . خواهر بزرگم با اقای حسین عموئی انارکی فرزند مهدی ازدواج کرده بود و به تهران رفته بودند . خواهر دیگرم عصمت سادات , سال 31 با محمد عمادی چوپانانی فرزند رحمتعلی ازدواج کرده بود و نزد ما بود. برادرم میرکمال و خواهر اخری نیز که هنوز مدرسه ای نشده بودند .زندگی به خوبی و خوشی ادامه داشت و با پدر نیز که در معدن مسکنی بود , بعد از ظهرهای پنجشنبه و روز جمعه , همگی مان , عشق و حال میکردیم .
رضایت نامه : اول صبح روزهای شنبه تمامی شاگردهای مدرسه , قبل از کلاس رفتن , می باید رضایت نامه به دست به صف میایستادند . شاگردانی که خانواده هایشان از انها راضی نبودند و یا رضایت نامه نداشتند به شدت تنبیه می شدند.مادر را حتی با گریه و زاری هم که شده , مجبورش میکردم تا نزد همسایه مان محمد حسین یزدانفر - رئیس بانک ملی انارک - برود و بنویسد که ... رضایت حاصل است .شنگول و سر حال , رضایت نامه ام را به عبدالرحیم عظیمی که مامور بر رسی رضایت ها بود تحویل دادم . چنان کشیده ای پای گوشم زد که پس از یک دور کامل زدن بر روی زمین افتادم و بیهوش شدم .چشمانم را که باز کردم در دفتر مدرسه بودم و معلم ها منجمله پسر عموی خودم میر مهدی فاطمی بالای سرم بودند . نفس راحتی کشیدند : خوب گرتا نمه ( خوب شد که نمرد ) کاغذی را که به عنوان رضایت داده بودم نوشته بود : ..... عدم رضایت حاصل است و من غافل کلمه است را کافی میدانستم . معلم ها ما بچه ها را خیلی کتک میزدند . فلک میکردند . کلاه بوقی بر سرمان میگذاشتند تا مورد تمسخر سایرین قرار بگیریم . مثل بچه گربه ما را از روی نیمکت بلند میکردند و به صحن مدرسه پرتاب می شدیم . مدیر و معلمین ان زمان پسر عمویم میر مهدی فاطمی , فرهاد محمدی , مهدی قارونی , عبدالرحیم عظیمی , فقیه زاده نائینی و مدیر مدرسه ابوالقاسم بقائی بودند . یاد همگی شان به خیر .گاهی پسر عمویم میر مهدی را که می بینم و باو یاد اوری میکنم که چه کتک های جانانه ای از او خورده ام . کم نمیاورد و در پاسخم میگوید : اگر ویشتر می اپه کافت ادم تر اگر تائید ( اگر بیشتر می زدیم , ادم تر می شدید ) . این ایام با خوشی ها و ناخوشی هایش سپری می شد تا اینکه روزی در وسط هفته , پدرم اشفته و بر افروخته با نامه ای لاک و مهر شده و ماشین سواری استیشن با راننده اش وارد خانه شد . با قیچی سر پاکت را برید و به من گفت : بخوان
در دوران جوانی ام , مظلومیت پدرم را درک نکردم . سختی های فراوانی را متحمل شد . کار کردن در معادن زیر زمینی با حد اقل امکانات رفاهی توانش را برید و بیش از 59 سال عمر نکرد . پرونده استخدامی اش گویای ان بود که در سال 1312 , زمانی که کارشناسان المانی در ایران خدمت میکردند ( قبل از جنگ جهانی دوم ) از استاد کاران معادن ایران امتحانات تجربی میگیرند که از کل استاد کاران 4 نفر قبول میشوند و به انها دیپلم تجربی استاد کاری میدهند . پدر یکی از این چهار نفر بود. شاید به همین علت بود که او را به هر معدن تازه تاسیس و یا در حال گسترش , به مناطق مختلف ایران اعزام میکردند . خراسان , اذربایجان , اصفهان , کرمان و بندرعباس و ... . اوج جنگ جهانی دوم , شهریور 1320 , که 15 روز بعد , متفقین , رضاشاه را به تبعیدگاه میفرستند , بدین جهت در تهران متولد می شوم چون پدرم در معادن زنجان مشغول کار بوده است . مادرم می گفت در ان زمان همه چی چیره بندی بود و مدت شش ماه بود که از مرده یا زنده بودن پدرت بی خبر بودم . همراه سایر بچه های ریز و درشت به اداره کل معادن رفتم و عرض حال دادم که چه خاکی باید بر سر کنم ؟ قدری مساعده به من دادند . تمامی ارتباطات قطع بود و انها نیز بی خبر بودند . به گفته مادر , به هر طریقی که بود به عمو میرحسین در انارک ( فاطمی - عموی من ) وضع و حالم را اطلاع دادم . خودش را به تهران رسانید و از تهران از جاده کویری با شتر , خود را به انارک میرسانند .پدر نیز پس از مدتی خود را به انارک میرساند و با تصدی پست مباشری و استادکاری معدن مسکنی , زندگی روی خوشش را به ما نشان میدهد تا اینکه , بطور ناگهانی و در میان هفته با کاغذی سر به مهر به خانه میاید, مرا فرا می خواند که بخوان :
اقای میر کریم فاطمی انارکی
به موجب این حکم , به سمت استاد کاری معادن کرومیت در حال تاسیس منطقه اسفندقه کرمان منصوب میشوید . بلا فاصله به صوب ماموریت حرکت کرده و به محض رسیدن به محل خدمت موضوع را اطلاع دهید . ضمنا از این تاریخ حقوق ماهانه شما به مبلغ ده هزار ریال افزایش پیدا می کند .
گره ( شیون ) مادر بلند شده بود . قطره اشکی در گوشه چشمان پدرم دیدم . به گوشه ای خزیدم بی انکه بدانم چه اتفاقی افتاده است .
توضیح : با مراجعه به خاطرات روزانه ام که از سنین 8 -9 سالگی نوشته ام این مطالب را می نویسم . به شما خوانندگان اطمینان میدهم که کمترین مطالبی دال بر غیر واقعی بودن موضوعی نوشته نخواهد شد .
برگرفته شده از سایت معلا - انارک ( کویر بهشت فراموش شده )http://moala1.blogfa.com/category/2
با تشکر از کیوان کدخدایی انارکی-جواد رمضانی انارکی
تاریخچه معلا

نقل از :http://anaraktapesh.ir
تشکیل شورای اداری در چوپانان
امروز شنبه 92/8/18 شورای اداری مسئولین شهرستان نایین باتفاق اعضای محترم شورای اسلامی چوپانان و دهیاری محترم روستادر سالن اجتماعات دهیاری چوپانان تشکیل می شود .
فرماندار محترم نایین وبخشدار محترم انارک وجناب اقای طباطبایی نماینده محترم شهرستانهای نایین وخوروبیابانک در مجلس ودیگر مسئولین شهرستان در این نشست حضور دارند.
این گروه دراین نشست به گفتگو وکمیت وکیفیت روستا خواهند پرداخت ودر پایان از روستای چوپانان بازدیدی خواهند داشت وسپس در ادامه سفر خود به مجتمع معدنی نخلک رهسپار خواهند شد.
نقل از:دهستان چوپانان
عبور از مسیری در ایران که سالها هیچ انسانی به آنجا نرفته بود
دبیر جشنوارهی بیابانگردی دانشجویان ایران گفت: برای اولینبار، کویرنوردان برجستهی کشور از منطقهی کویری طبس با موفقیت عبور کردند.
سیداحمد رونقی در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) در خراسان جنوبی، اظهار کرد: این کویرنوردی توسط تیمی تحقیقاتی به سرپرستی پژوهشگر حوزهی بیابان، استاد بهمن ایزدی انجام شد.
وی ادامه داد: برای اولینبار پس از نزدیک به 100 سال، مسیر قدیم کاروانهای شتر در قلب کویر مرکزی ایران و محل عبور جهانگردانی مانند سون هدین سوئدی و پروفسور گابریل اتریشی توسط پژوهشگران ماجراجوی ایرانی با موفقیت توسط خودروهای مجهز دودیفرانسیل و با بهرهگیری از پیشرفتهترین امکانات ناوبری و تجهیزات مدرن کویرنوردی و با توان و مهارت کویرنوردان برجستهی کشور احیا و ثبت شد.
او افزود: این مسیر که به طول حدود 200 کیلومتر و از روستای حلوان به سمت روستای کوره گز امتداد دارد، یکی از فنیترین و خطرناکترین مسیرهای ناشناخته و گمنام در دل کویر مرکزی ایران است و سالها است که دبیر جشنوارهی بیابانگردی دانشجویان ایران گفت: برای اولینبار، کویرنوردان برجستهی کشور از منطقهی کویری طبس با موفقیت عبور کردند.
این برنامه بهمدت چهار روز در حاشیهی برپایی جشنوارهی بزرگ بیابانگردی دانشجویان ایران در منطقهی حلوان طبس خراسان جنوبی با موفقیت اجرا شد.
نقل ازایسنا
به گزارش ایرنا، سرهنگ ˈرجبعلی مختاریˈ روز پنجشنبه در گفت و گو با خبرنگار ایرنا افزود: این حادثه در کیلومتر 25 محور انارک به چوپانان رخ داد .
وی دلیل حادثه را خواب آلودگی و سرعت بالای راننده اعلام کرد.
محور انارک چوپانان در 165کیلومتری شرق شهرستان نایین واقع است.
به گزارش ایرنا به نقل از شبکه لرزه نگاری اصفهان ، این زمین لرزه روز دوشنبه با قدرت 3 و هفت دهم براساس امواج درونی ( ریشتر ) حوالی جندق از توابع استان اصفهان اتفاق افتاد.
این شبکه لرزه نگاری ، زمان ثبت این زمین لرزه را در ساعت 15 و 42 دقیقه و 7 ثانیه اعلام کرد.
جندق در فاصله 380 کیلومتری شرق اصفهان واقع است.
دی ۱م, ۱۳۸۹ at ۶:۵۰ ب.ظ
با سلام به شما کویر نوردان عزیز:شما می توانستید به چوپانان بیایید واز انجا با امکانات (خوراکی )و راهنایان بهتر از ریگ جن بازدید میکردید واز طریق ریگ جن حدود ۷ کیلومتری به ۳ رشته قنات میرسیدید که در جای خودش دیدنی بودند.سپس از روستای نعمت اباد که فقط حدود ۵-۶ خانه دارد وبدون سکنه هست بازدید میکردید وجابرای استراحت در شب هم داشت .البته ۳تا پارچه ابادی بدون سکنه وجود دارد.در انچا گله شتر ۱۵۰ تایی زندگی میکنند با چند ساربان.از انجا توسط جاده خاکی به جندق هم راه داشت.
دی ۱م, ۱۳۸۹ at ۶:۵۳ ب.ظ
تصحیح می کنم (راهنمایان محلی) بعد از امکانات………
دی ۵م, ۱۳۸۹ at ۱۱:۰۹ ق.ظ
ممنون آقای صمیمی . شما درست می گویید اما اگه از مسری که شما می فرمودید می رفتیم بازدید از رملهای ما کوتاه تر می شد و خیلی سریع از رملها بیرون می رفتیم هرچند بازدید از قناتها نیز جذاب است. در ضمن گروه ما اصرار داشت که شب را در دل رمل ها کمپ برقرار کند و احتمالا اگر به آبادی هم میرسیدیم از آن عبور می کردیم و برای طی مسیر به جندق هم امکانش نبود چون ماشینهایمان در آشتیان قرار داشت.
ممنون از پیشنهاد شما
نقل از http://espilat.com/new/?p=855