آفرین چوپانان!
تا حالا به چوپاپانان نرفته بودم و به قول قدیمی ها به چشم خریداربه آن نگاه نکرده بودم.
در سفر اخیر به خور به مدت نیم ساعت گشتی در آنجا زدم.
راستش را بخواهید علت اشتیاقم، سروده ی چوپونون، قصه های روزگار کودکی و ترانه های استاد محمد مستقیمی(راهی) بود، که طی سالهای اخیر آنها را خوانده بودم و در خورنامه آورده ام.
البته آشناییم با استاد از طریق آثار ایشان در فضای مجازی بوده و تاکنون توفیق زیارتشان را نداشتم ام.
آدم وقتی داستانی می خواند، سروده ای قرائت می کند وترانه ای را با خودش زمزمه می کند و به آن دل می دهد،با سراینده هم ذات پنداری می کند. مناظر و تصاویر در آیینه ی ضمیرش نقش می بندد.
فضای ترانه، سروده و قصه، آدمهای قصه، کوچه پس کوچه های روستا، تصویر مکانها همه و همه،مدام در خیال آدم، ظاهر می شوند و پنهان می شوند.
گاهی به خواب آدم می آیند.
در نهایت یک آرزوی مبهم برای آدم باقی می ماند.
آیا روزی می رسد، منهم در فضای واقعی آن قصه، سروده و ترانه قرار گیرم و آن را تجربه کنم؟
حضور کوتاهم در چوپانان تحقق همین رویا بود.
خوانده بودم، چوپانان منظم ترین روستا با بافت قدیمی است.
معمولا اهالی هر منطقه، زادبوم خود را می ستایند و جمال و کمال عالم را از آن زادبوم می دانند. البته این تا حدی طبیعی است.
گمان کردم این وصف چوپانانان هم تبلیغاتی از این دست باشد.
وقتی از فراز تپه مشرف به روستا بالا رفتم واز آنجا منظره چوپانان را دیدم از این مهندسی و نظم به قاعده به حیرت افتادم.از تماشای آن همه سازه ی زیبا وبادگیر های کهن بر فراز بامها سیر نمی شدم.
داشتن بافت کهن، معماری اصیل و میراث فرهنگی غرور انگیز و افتخار آفرین است.
ولی از آن مهمتر نگهداری و حفظ آنهاست از توفان بلایا وحوادث ِ طبیعی، تاریخی و سیاسی روزگار.
در دل به این درایت و هوشمندی مردمانش آفرین گفتم:
آفرین چوپانان!@khoornameh