ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
آش شلهفلمکار
(بخش نخست)
(پارهی سوم)
نوشته : محمد مستقیمی
روزی از روزهای گردش در «باغچو»، زنبوری نابکار و شیطان و رند، گُند «بابا حاجی» را میگزد و پس از این گزش سوزناک، ورمی چشمگیر بر آن وارد میکند که «بابا حاجی» و اطرافیانش را به وحشت میاندازد. نیش زنبور چندان وحشتی ندارد امّا عضوی که برای گزش گزینش شده حسّاس و وحشتبرانگیز است البته من نتوانستم از اخبار و احادیث پیرامون این فاجعه، گسترهی این ورم را استخراج کنم که آیا در محدودهی گند باقی مانده یا به اعضای دیگر در همسایگی هم سرایت کرده است؟ در هر حال یا اخبار و احادیث ناقص است یا تنها کسی که به آن حدّ و حصر میتوانسته سری بزند «سلطان» بوده که شرم او مانع از روایت گردیده و در نتیجه اخبار ناقص به من رسیده است.
بله این نیش زنبور که رسالتی برای احداث یک بنای عامالمنفعه بر دوش داشت؛ زنگوله «بابا حاجی» را از یک «پیاله زنگ» و «گبورگه»[1] هم بزرگتر کرد و چون عضو حسّاسی را مورد تهاجم قرار داده بود؛ «بابا حاجی» و اطرافیان را به وحشت انداخت که خدای ناکرده این اتّفاق منجر به مرگ یا دست کم این ورم، جایگیر و ماندگار شود و بالاتّفاق از «بابا حاجی» خواستند که دست به اقدامی عاجل بزند که حاجی هم آخرین تیر ترکش را رها ساخت و ساختن یک آبانبار را در «اسماعیلان»، نذر گند خود کرد و همه به ایثار حاجی آفرین گفتند که آب اسماعیلان شور بود و اهالی آب مناسبی برای آشامیدن نداشتند و ظاهراً از ضروریات بود و من بر این گمانم که تنها «سلطان»، نامادربزرگم، چندان از این اقدام راضی نبود؛ گرچه او هم راضی به مرگ حاجی نبود امّا لابد دلش میخواست «دردش بخوابد امّا ورمش نخوابد» به ویژه اگر به آنچه ناگفته مانده بود سرایت کرده باشد؛ در هر حال پیمان با خدا بسته شد و خدا هم بلافاصله «بابا حاجی» را متعهّد ساخت و مخارج سنگینی را بر ذمّهاش نهاد چون همه دیدند نه، شنیدندکه ورم رو به کاهش نهاده است. حالا دیگر بر عهدهی «بابا حاجی» بود که به عهد خود وفا کند که کرد و آب انبار ساخته شد و حاجی هم برای تیمّن و تبّرک، انگشتری عقیق خود را از مرکز سقف گنبدی آب انبار آویخت.
محمّد مستقیمی (راهی)
آبانبار ایسمایلون قبل از مرمّت
آب انبار ایسمایلون بعد از مرمّت