ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
خاطره ها :
لندن , سال پر مرارت 1351, سالی پر مشقت همراه با سختی های فراوان بود . خودم را اواره کرده بودم . تمامی ضرب المثل های ما ریشه در واقعیت دارند . با یک دست نمیتوان دو هندوانه برداشت ! مصداق حال و روز من بود .
با گذر از جزئییات در موقع ورود به انگلیس - لندن , باید محل سکونتی پیدا میکردم .
با کمک اگهی های تبلیغاتی که پشت ویترین فروشگاهها نصب می شدند و روزنامه های خاص تبلیغاتی و کاریابی , اتاقی را با وسایل معمول زندگی در ساختمان فرسوده 4 طبقه در غرب لندن , محله ارلز کورت واقع در خیابان کنزینگتون که سفارتخانه ایران نیز در همین خیابان قرار دارد با پرداخت هفته ای 15 پوند انگلیسی اجاره کردم . سال 51 ارزش هر پوند نزدیک به 200 ریال - بیست تومان- بود که در سال 52 با بالا رفتن ارزش پول ایران به میلغ کمتر از 120 ریال برای هر پوند کاهش یافت .کل میلغ پول نقدی که از ایران با خودم اورده بودم به میزان یک هزار پوند بود که انرا در میدلند بانک انگلیس سپرده پس انداز کردم .
در توصیف خانه 4 طبقه استیجاری , هر طبقه دارای 5 اتاق کوچک و متوسط به مساحت 15 متر و 25 متر داشت .کل یک اتاق 25 متری در طبقه چهارم نصیب من شد . اتاقهای دیگر در همان طبقه به مستاجران کشورهای مخبلف اختصاص داشت .در همان طبقه چهارم یکی از اتاقها به دو خواهر ایرلندی اختصاص داشت که بدون استثنا هر شب از بوی فرندهای متفاوت خود پذیرائی میکردند .اتاق کوچکی برای یک دانشجوی پسر پاکستانی . اتاق هم جوارم زن و شوهر سیاهپوست کنیائی اقامت داشتند که بسیار انسان های خوبی بودند .اتاق پنجم متعلق به یک دختر انگلیسی با نام ماریا بود که متاسفانه در اتش سوزی محل سکونت قبلی اش 70 در صد بدنش دچار سوختگی شدید شده بود . از نظر مراقبت و روانی در وضعیت خیلی بدی قرار داشت. دوست پسرش مستر اسمیت اهل کشور ترینیداد , نهایت پذیرائی و محبت را از او دریغ نداشت . خصلت های انسانی مستر اسمیت که دوره لیسانس وکالت دادگستری را در انگلیس خوانده بود , حقیقتا حیرت انگیز بود .به مرور زمان با یکدیگر دوست شدیم . بسیار از راهنمائی هایش استفاده کردم . محیط لندن را کاملا می شناخت و بدون هیچ گونه توقعی هر کاری که از دستش ساخته بود انجام میداد .هر طبقه دارای یک اشپزخانه کوچک مشترک داشت .حمام که درطبقه دوم قرار داشت و با گاز شهر روشن می شد در طبقه دوم قرار داشت باضافه یک تلفن همگانی نصب بر دیوار طبقه دوم بصورت سکه ای.
نوبر این خانه قمر خانم , نگهبان چماق به دست او بود که هاوس کیپر یا سرایدار نامیده میشد .اول صبح هر روز صندلی اش را کنار در اپارتمان قرار میداد و موقع شب به اتاقش بر می گشت .زنی سالخورده که تمام صوربش از لایه های چرک و چروک پیری پر شده بود .
صبح روز اول که برای اولین بار با او مواجه میشدم .: : هلو می سیز اسمیت ....
- ساکت شو بی تربیت کالر من !
یکه خوردم .چه ه خطائی از من سرزده بود , نمیدانستم . مجددا او را می سیز خطاب کردم که عصایش را بالا برد تا برفرق سرم فرود اورد .
- از کجا میدانی که من می سیز هستم . چیزی را که نمیدانی نباید بگوی . ازدواج نکرده ام مرا باید میس( دختر خطاب کنی ). کالر من گفتنش نیز به من , ریشه در حس ناسیونالیستی بودن ارائی ها دارد که شرح جداگان میدهم.البته رفتار میس اسمیت درسی نیز برایم بود که در اینده حواسم را بیشتر جمع کنم .برخی از ممطالب را که مفصل می نویسم , علاقمتدم تا خوانندگانم به نوعی مقایسه تطبیقی برسند . و نوع زندگی را در زمانهای متفاوت توجه داشته باشند .