ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
نویسنده: محمود همایونی
با عرض سلام
عبدالحسین بچه خوب چوپانان که مدتهاست مایل بودم خاطره زیبایی را که با ایشان داشتم تحریر کنم ولی هر بار به عللی این خواسته ام عملی نشد .عبدالحسین بچه ای با مرام و مهربان و صبور و فوق العاده خوش معاشرت که از همان ابتدای آشنایی در دلم جای گرفت .دوران تحصیل مقطع راهنمایی مدرسه ما همان مدرسه راهنمایی بالا بود .امتحان ریاضی داشتیم و معلم ریاضی مان مرحوم عمیدی بود .او علیرغم ظاهری خشن قلبی مهربان داشت که دلسوانه درس میداد بنده در درس ریاضی خیلی ضعیف بودم و علاقه ای به این درس نداشتم به این دلیل نمره من از 5 و 4 بالاتر نمیرفت .بهرحال در زمین والیبال بطور منظم نشستیم و امتحان شروع شد پشت سر من عبدالحسین بود و او در ریاضی استعداد داشت و قوی بود . به سؤالها که نگاه کردم دیدم تقریبا جواب هیچکدام را نمیدانم جز یکی دو تا .با انگشت به عبدالحسین اشاره میکردم که مثلا جواب سؤال پنج چیه؟و او در کاغذ مینوشت و بسمت من پرت میکرد خلاصه هفت و هشت نمره کمک کرد هنگامیکه ورقهای امتحانی تصحیح شده را دادن نمره من یازده و نیم شده بود که این بیسابقه بود .مرحوم عمیدی مرا که دید گفت آی بزچرون چه کلکی سوار کردی و این نمره را گرفتی؟با وجود اینکه همه بشدت از مرحوم میترسیدیم اما عبدالحسین با شهامتی بینظیر جوابها را بمن رساند .امیدوارم این دوست خوبم همیشه خوش و خوب در کنار خانواده محترم زندگی را سپری کند و غم و اندوه هرگز راهی برای ورود به دلشان نداشته باشد .از مخاطبان عزیز میخواهم اگر قشنگ و شایسته ننوشتم مرا ببخشایند چرا که نه حوصله و نه توان یاریگر نبودن و نیستن . از عبدالحسین عزیز نیز امید دارم حقیر را ببخشند اگر بدون اجازه ازو نام بردم .
ارادتمند م . حسرت .پاییز 1400 یزد