ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
آش شله قلمکار
فصل دوم بخش دوم پارهی نخست
پاتلو
گفتیم که مرگ و میر نوزادان و کودکان در قدیم زیاد بود و جالب این جاست که اولین کسی که در چوپانان میمیرد یک نوزاد چند ماهه است که با این که بارها شنیدهام که فرزند چه کسی بوده امّا حالا هرچه زور میزنم یادم نمیآید امّا میدانم که از فرزندان رعایا بوده است نه از مالکین و پس از مرگ این نوزاد این مشاجره در میگیرد که او را در کجا دفن کنند و گورستان را در کجا انتخاب کنند؟ عدّهای معتقد بودند که دامنهی کوه انبار مناسبتر است و بعضی دامنهی کوه دشت را پیشنهاد میدادند و بالاخره رأی بر این قرار میگیرد که بهتر است مرده به سمت قبله تشییع شود و دامنهی تپهی جنوب غربی چوپانان که جهت قبله است میشود گورستان چوپانان و «پاتلو» نامیده میشود.برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید
پاتلو
نکتهای که نمی توان از آن گذشت و ذکرش خالی از لطف نیست این است که انارکیها و بیابانکیها با تفاوتهای بسیار فرهنگی و حتی در گویشهایی که برای آن دیگری قابل فهم نیست در کنار هم و در همسایگی هم سالها با مسالمت زیستهاند و حتی خویشاوندی سببی هم در میانشان بسیار رواج دارد – خود نگارنده حاصل همین نوع خویشاوندی است. اگر به روستاها و شهرهای منطقهی انارک و بیابانک سفر کنید خواهید دید که گورستانهای منطقهی انارک دور از آبادی و گورستانهای منطقهی بیابانک در دل آبادی و در میان زندگان است و این برمیگردد به باور این دو قوم در بارهی مرگ. انارکیها از مرگ چنان ترسان و گریزانند که حتّی نام «مرگ» و «مردن» را هم با هزار سلام و صلوات و «روم به دیوار» و «دور از حضور» و «دور از جان شما» به زبان میآورند و آداب و رسوم گورستان و دید و بازدید از داغدیدگان و سر و سلامتی و مراسم ترحیم و مردهخواری که دیگر نگو و نپرس امکان ندارد بتوانید یک استکان چای به یک انارکی که به مراسم ترحیم آمده بخورانید در حالی که در بیابانکیها با مرگ آسان برخورد میکنند به راحتی بر زبان میآورند. از مرگ یکدیگر سخن میگویند و با مراسم تدقین و ترحیم که نگو و نپرس یک هفته و گاهی بیشتر در خانه داغدیده تخته پوستک میاندازند و به نظر میرسد خوشحالند که بساط خورد و خواب و دیدار دسب کم یک هفتهای برقرار است خلاصه تفاوت این دو قوم بسیار است به ضرورت قسمتی از آن را این جا اشاره کردم تا در نوشتههای بعد چه پیش آید – من، نگارنده، حاصل این دو فرهنگم و به خوبی هر دو میشناسم – خلاصه انارکیها چنان از مرگ هراسانند که صلاح نمیدانند در جوار مردگان زندگی کنند البته در انارک که گورستان «تگ ملتنی» دور از آبادی بود با ساخته شدن شهرک جدید تقریباّ در میانهی آبادی قرار گرفت که آن را هم برنتافتند و «تگ ملتنی» را به پارک تبدیل کرده و گورستان را به بیابان و دور از آبادی منتقل کردند. از این جهت به نظر میرسد که انارکیها بیشتر شبیه نیاکان زردشتی خود هستند که مردگان را به دخمههای دور از دسترس زندگان منتقل میکردند گرچه انارکیها در دخمه نمیگذارند و مثل مسلمانان دفن میکنند اما در مراسم بعد از تدفین شباهتشان به نیاکانشان بیشتر است و با گورستان میانهای ندارند و خیلی به سراغ گورها نمیروند تدفین و هفته و چله و یکی دو سال هم سالگرد دیگر آنان را تا روز قیامت به حال خود میگذارند و آرامششان را به هم نمیزنند در حالی که بیابانکیها فرهنگشان در مورد مرگ بیشتر شیعی است که به مزار مردگان عشق میورزند و تا آن جا که ممکن است به آنان سر میزنند حال مرده تازه باشد یا مردهی صد ساله فرق ندارد هفتهای یک بار که انگار از فرایض است گرچه چون مردگان در دسترس و در کنار کوچه یا خیابانی هستند گاهی هر روز هم به آنان سر میزنند و یا شاید این دو عامل ترس از گورستان و دور بودن گورستان داستان مرغ و تخم مرغ باشد گورستان در دسترس و در میان زندگان الفت با آن را به وجود میآورد و ترس را از بین میبرد یا گورستان متروکه و دور از زندگان ایجاد ترس میکند حل مسألهی ابتدا مرغ بوده یا تخم مرغ با خود شما.
این رفتار فرهنگی پیآمدهایی هم داشت. چوپانان تا اوایل دههی 40 مردهشوی خانه «غسالخانه» نداشت. در ابتدای خیابان دشت دو تخته سنگ بزرگ یک تکه روی دو جوی دو طرف خیابان مثل دو پل انداخته بودند و این دو پل که در فضای آزاد و بی حصار بود «مردهشویخانهی چوپانان» بود و به این علّت دو تا بود که همیشه آب در یک جوی نبود گاهی آب در جوی سمت چپ بود و گاهی در سمت راست و ناچار دو تخت مرده شویخانه لازم بود که در هر زمان آب به هر جوی که باشد مرده بر زمین نماند. مردان را که بیحفاظ، در فضای آزاد و در برابر دید فرشتگان میشستند چون حجاب برای مردان مرده یا زنده معنا ندارد حجاب برای زنان است ولی حجاب نسوان مرده چند چادر زنانه بود که زنان آن را حصارگونه به دور پل میگرفتند و مردهی زن را میشستند البته از بالا دیده میشد و فرشتگان میتوانستند مرده را ببینند امّا این حجاب موقت به شدّت اجرا میشد البته اگر باد همیشگی چوپانان کار دستشان نمیداد و گناهی برای زندگان حاضر در مراسم تغسیل و مرده روی تخته سنگ افتادهی دست از چاره کوتاه قلمداد نمیشد الله اعلم. تا این که نمیدانم چه شد شاید شماتت بیابانکیها -که خودم چند بار شاهدش بودم که اقوام بیابانکیام، پدرم را سرزنش میکردند که شما یهودیها حتی یک مردهشویخانه ندارید که مردهی زن را در فضای آزاد تغسیل نکنید و از این چرندیات- که به احتمال زیاد فشار پدرم به مالکین باعث شد که اربابان راضی شدند و از محل انبار میانه خرج کردند و در ابتدای ورودی چوپانان سر خیابان در کنار اولین باغ سمت چپ ساختمانی تقریباً مناسب و خوب و خیلی آبرومندتر از مردهشویخانههای بیابانکیها ساخته شد که هنوز هم پا بر جاست البته بعد از انقلاب که مردگان حرمت بسیاری یافتند یک مردهشوخانهی لوکس در همان «پاتلو» ساخته شد و این ساختمان بلا استفاده ماند که نمیدانم شورا یا دهیاری آن را به عنوان بیتالمال تصرف کرد و باز هم الله اعلم.
ادامه دارد...
محمّد مستقیمی - راهی