ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
این جریان «شیخ» شدن پدر بماند تا بعد حالا بهتر است بیاییم به سال 1297 خورشیدی یعنی بیست سالگی پدر که رمضان خان باصری که در قلعهایراج جا خوش کرده و برای قتل و غارت گاهی از محل حکومت خود تا اطراف هم میآید و لفت و لیسی میکند هم از نظر آذوقه و گوشت و پوست و هم ازنظر هوا و هوس و در این سال به چوپانان میآید و قلعهی چوپانان را قرق میکند و مدّتی در آن میماند و به خیال خود محدودهی حکومتی را گسترش میدهد. رمضان خان باصری در ذهن خود دم و دستگاهی به هم زده و چیزی نمانده در ایراج و چوپانان اعلام استقلال کند ارواح باباش![1]
خدیجه
دختر محمّد حاج عبدالله
نامادری من
جایگیر شدن رمضانخان باصری در قلعهی چوپانان، تحمیل مخارج بی حدّ و حصر خود و تفنگچیانش به مردم فقیر و سیاست اربابان و کدخدا در رفتار کجدار و مریز با این یاغی راهزن برای به دست آوردن فرصت؛ ماندن او را به درازا کشاند و این ماندن شاید ه ظاهر تنها مشکل مالی در بر داشت امّا چنین نبود تا آن جا که روزی رمضان
برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید
خان با دیدن یکی از دختران محمّد حاج عبدالله خواهان او میشود و این دیگر برای این خانوادهی بزرگ غیر قابل تحمّل است و این است که محمّد حاج عبدالله و بابا حاجی حاج مندلی رمضون تدبیری میاندیشند و قبالهی نکاحی مینویسند که: خدیجه، دختر محمّد حاج عبدالله، عروس حاج محمّدعلی رمضان و همسر پسر حاجی، محمّدرضا«شیخ» است و با مالیدن آن در میان گندم و دیگر شگردها قباله را کهنهنما ساخته و در جواب رمضون خان باصری که مجدد خواهان آن دختر بوده میگویند: او شوهر دارد و عروس حاج مندلی است و این هم قبالهی نکاح او و رمضون خان هم به ناچار دست برداشته به ازدواج با دختر فقر و یتیمی رضایت میدهد[2] و غائله ختم میگردد و همیشه با ختم غائله چیزی نصیب پدر یشود: از غائلهی جدل با آخوند روضهخوان لقب «شیخ» و از غائلهی رمضون خان باصری یک همسر مفت و مجانی و بی درد سر زیرا همین جریان از شوخی به جدّی بدل میشود و عقد شرعی هم جاری شده و خدیجه خانم دختر محمّد حاج عبدالله میشود همسر پدر باید بگویم که او مادر من نیست از این جهت میگویم همسر پدر الته فعلاً در عقد او میماند تا در فرصتی مناسب مراسم عروسی برگزار شود و عروس و داماد را دست به دست بدهند. پیداست که این عروس و داماد فرمایشی از یکدیگر خوششان هم آمده و هر دو بر این ازدواج رضایت میدهند و این جریان بماند تا برگردیم.
ادامه دارد...
محمد مستقیمی - راهی
[1] - ایل باصری[۱]، کل جمعیت: 100,000نفر [۲]، نواحی با بیشترین جمعیت: استانهای فارس و کهگیلویه و بویراحمد، زبانهای رایج: فارسی،عربی،ترکی قشقایی، ادیان و مذاهب: اسلام شیعه
ایل باصِری ایلی کوچنده و پارس نژاد از ایلات خمسه فارس است و به خاطر قالیها و گلیمهای خود شهرت دارد.[۳]رنگ نارنجی مشخصه ی قالی های آن هاست.
ایل باصری تنها باقیمانده ی قبیله پاسارگادیان است [۴] که در دوره های اشکانی و ساسانی به رم کاریان معروف شدند.نام پاساری که به اهالی قبیله ی پاسارگادیان اطلاق می شد در دوره حکومت اعراب به باساری و سپس به باصری تغییر کرد.ایل باصری که به دلیل خصومت بنی امیه و سپس بنی عباس با پارس ها ضمیمه ی عده ای از قبایل عرب کوچانیده شده به سواحل شمالی خلیج فارس شده بود تا به حکومت رسیدن کریم خان زند زیر یوغ اعراب قرار گرفت .[۵]
در میان عشایر کوچنده فارس ایل باصری طولانیترین ایلراهها را (۳۳۸ کیلومتر) میان گرمسیر و سردسیر میپیماید. سنتاً قشلاق این طایفه در بلوک سروستان ، کربال و کوار و ییلاقشان در بلوک ارسنجان و کمین بودهاست.[۶]
این ایل مشتمل است بر ۱۴ تیره یا طایفه و ۴۱ بنکو ﯾﺎ اولاد که هر بنکو شامل ۴ تا ۹ خانوار است که در چندین سیاه چادر زندگی می کنند سرپرست اردو ها در قدیم از طرف خان تعیین میشد و در نبود او ریش سفیدان بنکو این مسئولیت را بر عهده می گرفتند ریاست ایل نیز تا پیش از انقلاب بر عهده ی خان با کلانتر (از تیره ی کلمبه ای) و منصب او موروثی بود
تیرههای باصری عبارتند از: کُلُمْبهای، لبوموسی، فرهادی، ننه عرب، آل قلی، ظهرابی، ایلخاص، علی قنبری، کرمی، علی شاه قلی، حنایی، عبدلی (عبدالهی)، میر و جوچین.
در سال ۱۳۱۳ خورشیدی، ۲۵۰ خانوار از باصریها به سمنان و گرمسار مهاجرت کردند. ۳۰ خانوار از آنها در ۱۳۲۲ خ. به ایوانکی و سپس از آنجا به ورامین رفتند و در روستاهای آن ساکن شدند.[۷]
منبع: از ویکیپدیا، دانشنامهی آزاد
رمضان خان باصری: قبل ازسال 1301 شمسی ولایت جندق وبیابانک را نایبان حکومت اداره می کردند .در اواخر زندیه حاکم ولایت شخصی بنام "حاج عبدالغفور" بوده و احداث قنات غفورآباد را به وی نسبت داده اند.امیراساعیل خان عرب عامری که از طایفه اعراب عامری بوده از دیگر نایب الحکومه های این سرزمین بوده است.اقتدار وی از سال 1200 قمری آغاز میشود و مقر حکومتش دیوانخانه دهکده ی اُردیب واقع در50 کیلومتری خور بوده او تا سال 1222 حکومت مستقلی داشت و زیر بار حکومت مرکزی نمیرفته تا اینکه سردار ذوالفقارخان سمنانی او را سرکوب نمود و خان عامری این خطه را رها و به عباس میرزا نایب السلطنه پناهنده شد.وامیر رفیع خان فرزند خان عامری نایب الحکومه گردیدو در سال 1238 ق "نوروز علیخان مَزینانی" به حکومت رسید و تا سال 1333 ق افراد زیادی در این ولایت حکمرانی کردند وی امیراعظم –حاکم معروف ایالت قومس –به نایب الحکومگی جندق وبیابانک رسیدند.بسال 1336 ق 1297 خورشیدی "رمضان خان باصری"از فارس وارد منطقه شد و پس از کشتن مسعود لشکر و پدرش حاکم شد که بنا به درخواست اهالی از "قوام السلطنه" والی خراسان ،ابراهیم خان شیبانی" برای سرکوبی رمضان خان مأمور شد و در سال 1337 این اتفاق افتاد و از این تاریخ منطقه بیابانک و جندق از سمنان جدا و تابع خراسان شد.
منبع: http://alizst.blogfa.com/post-9.aspx
[2] - من، نگارنده، همسر او را دیده بودم البته بعد از رفتن از منطقه رمضان خان طلاقنامه او را با مقداری پول برایش میفرستد و او در چوپانان ازدواج میکند و از این نمد کلاهی هم نصیب او میشود و ظاهراً چندان آسیبی نمیبیند