ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
پدر که پسر سوم پدر بزرگ و پسر دوم مادر بزرگ بود و با چوپانان همزاد شد؛ دوران کودکی را در انارک گذراند چرا که هنوز چوپانان برای زندگی کودکان مناسب نبود و تازه میبایست به مکتب میرفت و درس میخواند که امکان آن در انارک بود و هنوز در چوپانان نبود البته رفت و آمدهای سالیانه و ییلاق و قشلاقی داشتند رچه هیچ کدام آب و هوای ییلاقی نداشتند امّا هوای انارک نسبت به چوپانان خنکتر و مطبوعتر است. با این که بیشتر اوقات در انارک بودند برای تفریح و میوهچرانی به چوپانان میآمدند تا سن نوجوانی که دیگر آن کوچ خانوادگی صورت گرفت و پدر برای همیشه به چوپانان آمد. فراموشم نشود که پدر با آن که نامش محمّدرضا بود امّا معروف شده بود به «شیخ» تا حدّی که اکثر مردم نام او را نمیدانستند و این لقب را از پدر خود یعنی باباحاجی یافت در شبی که مجلس روضهای بر پا بود و روحانی تازهای برای برگزاری ایّام سوگواری محرّم لابد از یزد یا نایین و یا شاید از خور و فرخی آمده بود؛ در ضمن مقدمات روضه و بیان احکام و اصول پرسشهای بسیاری در ذهن پدر که هنوز نوجوانی بود و مستعد برای شک و تردیدهای آنچنانی شکل میگیرد و بنای سؤال کردن میگذارد به حدّی که این پرسشها و پاسخها بین او و روحانی به بحث و جدل میکشد تا ان که بابا حاجی مداخله میکند و با گفتن جملهیک شیخو! برو بنشین سر جات و پرحرفی نکن! به غائله خاتمه میدهد ولی از این جریان یک لقب نصیب پدر میشود: «شیخ» و کاربرد آن چنان گسترده میشود تا آن که کمکم «پدر» میشود: «شیخ حاج مندلی» به طوری که خود من هم تا وقتی مدرسه نرفته بودم و هر کجا در ثبت مشخصات نام پدر را باید مینوشتم نمیدانستم که نام پدرم «شیخ» نیست؛ «محمّدرضا» است.برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید
این ویژگی پدر یعنی زیر سؤال بردن هر چیز و هر مبحث را خوب درک میکنم چرا که انگار پدر ان را به میراث در من نهاده است و این خصلت متأسّفانه درد سر ساز است و هنوز که هنوز است دست از سر من برنداشته و هر از گاهی مرا درگیر میکند و مشکلآفرین میشود البته پدر غیر از این ویژگی شباهتهای ظاهری خود را نیز تماماً به من سپرده است که آن را خود و همگان اذعان داریم که شباهت ما پدر و پسر بسیار است از نظر قد و قواره و درشتی و خردی اندام و سر و صورت و شکل و شمایل به جز گوشها که از آن پدر «بلّهگوش» بود و مال من چیندار و معمولی است. «بلّهگوشی» پدر و عمو میرزامهدی چنان چشمگیر بود که اوّلین چیزی بود که در برخورد با این دو تن در چشم بیننده خودنمایی میکرد تا آن جا که یک صفت خانوادگی شده بود: «مستقیمیهای بلّهگوش»[1]. بله تنها این تفاوت که یکی از دوستان پدر که هنوز در قید حیات است بیان کرد که: همه چیزت به پدرت میماند به جز گوشهایت! خوب لابد این ویژگی را پدر میخواست در انحصار خود داشته باشد و یا شاید چون عیب بود نمیخواست به فرزندان بدهد بله حتماً عیب است و چنین گوشهایی جهت صدا را خوب تشخیص نمیدهند و خود من هم کمکم به این نتیجه رسیدهام که ویژگیهای رفتاری زیادی را هم از پدر به ارث برده ام که شاید به آنها اشاره کنم در صورت لزوم.
دو عکس در بیان شباهت اشاره شده:
جناب شیخ
نگارنده
ادامه دارد...
محمد مستقیمی - راهی