ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
آش شله قلمکار
بخش هفتم پارهی نخست
کبلایی رمضون
نوشته: محمد مستقیمی
پدر بزرگ حاج محمًدعلی رمضان انارکی برادری داشت به نام محمًد که هنوز حاجی نشده بود و فقط تا کربلا رفته بود و معروف بود به کربلایی محمّد یا معروفتر به کربلاییِ رمضون(یعنی کربلایی پسر رمضون) و در فامیل معروف به عمو کربلایی که در انارک برو بیایی داشته و سری و سودایی و آنچه شنیدهام بیشتر از ماجراجویی او حکایت دارد(راهنمایی سون هدین هم در عبور از ریگ جن از همان موارد است که از زبان فرزندانش شنیدهام ولی با زیرنویس عکس جور در نمیآید. ممکن است عکس شخص دیگری و راهنمای 10 قرانی خودش باشد) آخر عاقبت سرنوشت او ماجراجویی او را تأیید میکند:
برای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید
در انارک قبایلی مهاجر زندگی میکردند که از اعراب بودند در محلّهای جداگانه که هنوز هم محلّه عربها نامیده میشود سکونت داشتند و البته این همزیستی با عجمهای انارک همیشه هم مسالمتآمیز نبوده است و گهگاهی به بهانههای مختلف این دو گروه عرب و عجم به جان هم میافتادند و از یکدیگر گردگیری میکردند و بالاخره یکی از همین درگیریها گستردهتر میشود که عنوان جنگ عرب و عجم در انارک به خود میگیرد و در اوج این درگیری عدّهای به دنبال عمو کربلایی میآیند که لابد حرفش خریدار بیشتری داشته یا هندوانهایست بر زیر بغل او و به این بهانه او را از خانه بیرون کشیده به میدان معرکه میآورند و در بلبشویی که سگ صاحبش را نمیشناسد ضربهای کاری به فرق عمو کربلایی میخورد و او را ناکار میسازد که فقط تا نایین میتواند در برابر مرگ مقامت کند و در آن جا تسلیم میشود جنازهاش را در صحن امامزادهی نایین دفن میکنند. من(نگارنده) یک بار مزار او را زیارت کردهام. بارها از زبان فرزندانش شنیدهام که او را با یک ترفند به معرکه کشاندند که در آن گیر و دار او را بکشند و قتل او هیچ ارتباطی به جنگ عرب و عجم نداشته است الله اعلم.(دهم محرم 1326 قمری مطابق با23 بهمن 1286 خورشیدی و 13 فوریه 1908 میلادی).[1]
عمو کربلایی یک زن بیوه و دو پسر و سه دختر یتیم و بیسرپرست به جای میگذارد و فدای جنگ پوچ و بیمعنای عرب و عجم میشود که بهانهی شروع آن لابد این بوده است که یکی به اسب شاه یابو گفته است و یا چیزی در این حد.
بماند مرا با این جنگ کاری نیست و تنها از این جهت که بچههای عمو کربلایی را یتیم کرده است به آن اشاره کردم.
محمَد مستقیمی - راهی
[1] - صص 372 تا 374 کتاب انارک از دیدگاه تاریخی، جغرافیایی و اجتماعی نوشتهی محمّدعلی ابراهیمی انارکی:
جنگ طوایف عرب و عجم
بخش غربی انارک را محلّهی عربها تشکیل میداد. ساکنان این محلّه از اعراب مهاجر زواره و دهات اطراف آن بودند که با شتربانی و دامداری گذران زندگی میکردند. به تعبیر این گروه ساکنان دیگر محلّههای انارک، عجم نامیده میشدند. روابط بین این دو طایفه چندان حسنه نبود از این رو گهگاه آتش منازعه در میان آنها زبانه میکشید و منجر به ایجاد ضرب و جرح میشد. استمرار این برخوردهای خصمانه یکی از دلایل مهاجرت ساکنان محلّه و در نهایت تخلیهی کامل آن بود. سختترین برخورد این دو گروه به یک سال قبل از هجوم نایبحسین برمیگردد.
در سال 1326 هجری قمری، تعدادی از تفنگچیان انارکی به سرکردگی حسین خرایی برای جلوگیری از هجوم دزدان فارسی در «هیزمچاه» واقع در جنوب انارک مستقر شدند. علّت استقرار آنها در «هیزمچاه» موقعیت مناسب این محل و نیز «سبزهچاه» برای سنگرگیری مهاجمان و راهزنان بود تفگچیان از دو طایفهی عرب و عجم ساکن انارک بودند. توقّف طولانی آنها در «هیزمچاه» و پیش کشیدن مسایل نفاقافکن قومی در چند مورد منجر به مشاجرهی لفظی بین آنان شد و سرانجام ختم به یکی دیگر از منازعات عرب و عجم گردید. ریاست تفنگچیان عرب به عهده ی شخصی به نام «رضاخان ورامینی» بود که الفتی با این طایفه داشت و در محلّهی آنها ساکن شده بود در حالی که عجمها، حسین خرایی را به سرکردگی تفنگچیان خود برگزیده بودند. آنچه سبب شعلهور شدن آتش جنگ بین این دو گروه شد؛ حرکتی بود که حسین خرایی در محدودهی «توت و زرّین» از توابع اردکان انجام داد. او تعدادی از افراد «رضاخان» را در محاصره گرفته آنها را خلع سلاح کرد و خود به انارک بازگشت. در انارک این دو سردسته با وساطت ریشسفیدان قوم پیمانی امضا کردند که به موجب آن هیچ یک از دو نفر حق رفتن به محلّهی تحت نفوذ دیگری را نداشت. احکام این قرارداد از اعتبار لازم برخوردار بود تا روزی که تعزیهداران و شبیهخوانان زوارهای بهانارک آمده در میدان «قافلهگاه» در محدودهی عربها به شبیهخوانی پرداختند. در این میدان مردان و زنان بسیاری از دو گروه به تماشا ایستاده بودند چون تعزیه مربوط به وقایع کربلا بود. حسین خرایی نیز بدون توجّه به قرارداد منعقده به میدان ممنوعه آمد. «رضاخان ورامینی» که در میدان «قافلهگاه» خانه داشت آمدن او را به قلمرو خود حمل بر جسارت دانسته تیری به جانب او پرتاب کرد. مردم با شنیدن صدای تیر، به سرعت پراکنده شدند. حسین خرایی با شلیک چند تیر بیهدف میدان را ترک کرد و در برج «کوه آقا» که نزدیک منزلش بود سنگر گرفت و به تبادل آتش با تعقیبکنندگانش پرداخت. ساعتی بعد «بافر حاج محمّد ابراهیم» از طایفهی «قاسمعلی» که برادرزادهی «حاج محمّدعلی بیک» نیز بود برای جلوگیری از گسترش دامنهی جنگ او را به «کوه سراب» برد امّا دخالت «غلامعلیخان» و برادرانش در این نزاع و پشتیبانی آنها از «رضاخان» موجب شد تا گروهی از عجمها نیز به حمایت از حسین خرایی برخیزند. دو گزوه با چوب و چماق و سنگ و زنجیر به جان یکدیگر افتادند امّا این اوّلین نزاع قومی نبود که پیش از این نیز بارها به یکدیگر دست و پنجه نرم کرده بودند. «محمّدعلی عبدالله بیک» از عرب و «کربلایی» فرزند رمضان از گروه عجم از جمله قربانیان این منازعات در گذشته هستند.
جنگ سرکردگان دو گروه، شش روز به طول انجامید و منجر به کشته شدن «عباس بانو» در پشت حصار و دو نفر دیگر از طایفهی عجم در کنار خانهی ایلیاتیها و فرار «رضاخان» و یارانش به چوپانان شد که در بخش «غلامعلیخان» به آن اشاره شده است.
«رضاخان» پس از فرار به چوپانان، توسط یاران خود، «غلامعلیخان» و برادرانش که نجات خود را در استرداد او میدانستند به «حسین خرایی» و همراهانش تحویل داده شد. آنها از طریق «ریگ دربند» و «مشجری» به سمت انارک حرکت کردند. شب هنگام بود که به آبانبار «اسماعیل مؤمن» در دهانهی «لاروان، لاریون» رسیدند پس از خوردن شامی مختصر به استراحت پرداختند در حالی که «رضاخان» دست بسته به یکی از اخیههای کاروانسرای دهانهی لاروان بسته شده بود؛ نیمههای شب صدای شلیک چند گلوله این قافلهی کوچک را از خواب سنگین شبانگاهی بیدار کرد. لحظاتی چند پس از فرو نشستن صدای صفیر گلوله خفتگان شب با جسد بیجان «رضاخان» روبهرو شدند که با گلولهی انتقامجویانهی «محمّدرضا بانو» برادر «عباس» که از انارک آمده بود؛ در خون غلتیده بود. «حسین خرایی» و همراهانش پس از برآمدن آفتاب جسد «رضاخان ورامینی» را در فاصلهی 30 متری شرق رباط به خاک سپردند و خود عازم انارک شدند. با از میان برداشته شدن «رضاخان» به اخرین دور از دعواهای قومی نیز خاتمه داده شد.