ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
آش شلهقلمکار
(بخش دوم، پارهی دوم)
تجدید فراش باباحاجی
نوشته: محمد مستقیمی
بماند؛ حاجی با اشتیاق تمام به آن جلسهی تقسیم ارث رفت و لابد همان احساسی را داشت که من در جلسهی تقسیم ارث «عمّه حاج هدیه» داشتم و لابد او هم تخم لقی در جیب داشت مثل من تا در دهان یکی بترکاند. هر چه بود حاصل این جلسه سهمالارث «بیگمجان خانم» بود که جدود 70 – 80 نفر شتر شد[1] که قابل ملاحظه بود به ویژه از دیدگاه شترداری چون حاج مندلی رمضون که: قدر زر، زرگر شناسد قدر گوهر، گوهری و به استناد همهی روایتها نگاه طمعکار و قدردان حاجی شتران «بیگمجان» را گرفت و کرد آنچه باید بکند که من البته با این نظریه مخالفم و بر این گمانم که خود «بیگمجان خانم» چشم حاجی را گرفت نه شتران او که حاجی چندان هم ندید بدید شتر نبود که خود ظاهراً 300 ، 400 نفر شتر داشت. او چیز دیگری در این بیوهی جوان دید و یا اگر منصفانهتر بگوییم این است که شتران یکی از چند عامل این چشمگیری بودند نه تنها عامل. بابا حاجی از بیگمجان خانم خواستگاری کرد و او هم بلافاصله پذیرفت این است که
برای مطالعه بقیه مطلب اینجا را کلیک کنید
من میگوم شتران سگ کی باشند؟ چرا بابا حاجی وکیل بیگمجان خانم میشود با نسبت دوری که بین آنهاست؟ چرا در اوّلین فرصت حاجی از او خواستگاری میکند؟ و چرا او بیتأمّل پاسخ مثبت میدهد؟ کاری به جزییات ندارم و نمیخواهم ناخن بزنم امّا باید پذیرفت که چیزی جز شتر هم در آن میان دخیل است. هر چه میخواهد باشد بله این شد که بیگمجان خانم، خانمی باوقار از سادات مکرّم صدریه با این شکل و شمایل و این اوصاف و با این همه حوادث و وقایع، چرخید و چرخید و آمد و مادر بزرگ من شد.
بیگمجان سوگلی حرم باباحاجی میشود و هنوز از راه نرسیده دست به کار زایمان میشود و ثابت میکند نه تنها زنگولهی حاجی در اثر گزش آن زنبور شیطان از کار نیفتاده بلکه کاریتر از پیش عمل میکند و هنگامی که عمو میرزامهدی میزاید؛ آتشبیاران معرکه به امید شاد کردن سلطانبانو و لابد دریافت مشتلق برایش خبر میآورند که: هووی جوانت دختری کور و پاکج زاییده است. سلطانبانو نگران از دید خود و شادمان از دیدگاه خبرچینان به دیدار هووی تازهزا که هنوز در بستر زایمان است میرود. نوزاد را در آغوش میگیرد و ضمن بررسی ظاهر او قنداقهاش را میگشاید و از سر شادی فریاد برمیآورد: نه تنها دختر نیست که پسر است. کور نیست که دو چشم شهلا دارد و سالم است و پشت و پناه پسرش محمّد خواهد بود و آتشبیاران را درست و حسابی دمغ و دماغ سوخته میسازد و به همه میفهماند که با هووی خود مشکلی ندارد و فرزندانشان در آینده خواهران و برادران خوبی خواهند بود و پشت و پناه یکدیگر.
محمد مستقیمی - راهی