ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
آش شلهقلمکار
(آبانبار ایسمایلون قسمت پایانی)
با این که هنوز که هنوز است آبانبار پابرجا و قابل استفاده است امّا از انگشتری پدربزرگ خبری نیست و چند سال پیش هم که نمیدانم چه شده بود که آقای مهدوی خریدار املاک باباحاجی[1] در اسماعیلان تصرّفی در آن کرده بود:
حالا دیگر ادّعای ولایت من مسخره است و آن شخص هم که مرا برمیانگیخت گمان میکرد من دست کم حق تولیت دارم و شاید هم فرصتطلبی که خود از پس آن متصرّف برنیامده او را برانگیخته تا مرا به جان متصرّف اندازد و درست است که در پیشانیم نوشته امّا دیگر نه ای قدر که به دنبال چیزی که از زنگولهی باباحاجی هم آویزانتر است بروم تازه مگر من تنها وارث حاج محمّدعلی رمضان انارکی هستم؟ او آن چه را که لازم بوده از بابت گند خود به من منتقل کرده است که خدا را صد هزار مرتبه شکر احدی نمیتواند در آن تصرّفی داشته باشد البتّه تا امروز چون چندان مطمئن نیستم؛ علم ژنتیک نتواند روزی، روزگاری این تصرّفات و تجاوزات را بکند که قطعاً میکند ولی با تمام این تفاصیل به شوخی خبر مذکور را به پسرعمو علی میرزامهدی [1]که بزرگترین نوهی زندهی باباحاجی بود دادم و ایشان هم نامهای به اوقاف شهرستان نایین نوشت و همشیره طیبه[2]پیگیری کرد و ادارهی اوقاف نایین، از همه جا بیخبر ناگهان ذوق کرد که بهبه عجب مالی از غیب رسیده! و از تصرّف عدوانی جلوگیری کرد و دست به کار مرمّت شد و این شد که در این عکس میبینید کاملاً قابل استفاده و نوروز 94 که به اسماعیلان رفته بودم این عکس را گرفتم کاملاً تعمیر شده با راه آب بسیار تمیز و بهداشتی و در ورودی مسدود شده و شیر استفاده از آب هم تا نزدیکی خانههای اسماعیلان آمده خدا برکت بدهد به هرچه خیّر و کار خیر است:
بله باباحاجی از این هجمه جان به در برد و سلطان بانو هم ناکام ماند و پس از زاییدن عمو محمّد[1]، عمّه ماننده[2]، عمّه فاطمه طلایی[3]و عمّه حلیمهی من[4] دیگر برای حاجی نزایید البتّه گمان نکنید که ایرادی در آن محدوده به حاجی وارد شده بود! نه! من بر این گمانم که آن ناکامی به دلشکستگی سلطانبانو انجامید و دیگر به حاجی دل نداد و همین سردی باعث شد که حاجی را به صرافت تجدید فراش بیندازد.
[1] یکی از فرزندان ابراهیم سیاه و برادر باقرسیاه و حاج شهربانو زن سیدکریم اطهری، ابراهیم سیاه یا ابراهیم بیک اصالتاً از اهالی اردیب بوده که به عللی اموال خود را از دست میدهد و به انارک مهاحرت میکند این اتفاق همزمان با حکومت مسعودلشگر در اردیب بوده است که احتمالاً از ظلم خوانین جلای وطن کرده است؛ ار جزییات این مهاجرت اطلاعی ندارم.
[2] علی مستقیمی فرزند میرزامهدی مستقیمی فرزند حاج محمّدعی رمضان، پسرعموی نگارنده
[3] طیّبه مستقیمی فرزند محمّدرضا(شیخ) مستقیمی فرزند حاج محمّدعلی رمضان، خواهر ناتنی نگارنده
[4] عموی ناتنی نگارنده، پسر بزرگ حاج محمّدعلی رمضان که با فاطمه دختر دایی خودش، دختر باقر حاج محمد ازدواج کرد و حاصل این ازدواج پنج پسر بنامهای: یدالله، ملاحسن، اسدالله، حبیبالله و رحمتالله(علی قوامزاده) بود.
[5] عمّهی ناتنی نگارنده که ابتدا با میرزامهدی ایزدی ازدواج کرد و صاحب دو دختر به نامهای شهربانو، همسر یدالله مستقمی و طاهره، همسر آمحمد سعیدی و مادر خانم سعیدی مدیر مادامالعمر دبستان ایراندخت چوپانان بود بعد با حاج بمانعلی هاشمیه انارکی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج هم تنها یک دختر به نام جواهر، همسر باقر طاهری انارکی است.
[6] عمّهی ناتنی نگارنده همسر محمّدرضا مستقیمی فرزند کربلامحمّد رمضان و پسرعموی پدر نگارنده، معروف به ملاّ که از او دارای پنج پسر به نامهای نصرت، قدرت، جمشید، علی، و سلطانمحمود و یک دختر به نام بیبی شد که همسر اوّل یدالله مستقیمی بود.
[7] این عمّهی ناتنی نگارنده با شخصی با نام آمحمّد حیدربیک ازدواج کرده که صاحب دو پسر به نامهای حسین آمحمّد و حسن آمحمّد بوده است این خانواده از مهاجرین انارکی به سمت دامغان و شاهرود بودهاند و از جزییات این خانواده حتّی نام خانوادگی آنان بیاطّلاعم.