ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
آش شله قلمکار
فصل دوم بخش دوم پارهی دوم
قلعهی جدید
گفتم ماما خدیجه نوزادان زیادی به دنیا آورد و بسیاری مردند امّا این نوزاد اولی که گورستان «پاتلو» با مرگ او بنیانگذاری شد کاری به نوزادان او ندارد این جریان مال دهه 70 قرن 13 شمسی است یعنی سالهای 1277 به بعد تا 1280 که هنوز باباشیخ هم نوزادی و کودکی بیش نبوده تا چه رسد به این که این نوزاد فرزند او باشد داستان گورستان تداعی شد نوشتم به هر حال گورستان چوپانان که پا گرفت نوزادان و پیران دست به کار آبادانی آن شدند. بانیان اولیه چوپانان هم کمکم پیر میشدند و میمردند و نوزادان هم که توان مقاومت در برابر آن هم سختی و بیماری و عدم بهداشت را نداشتند آنان را در این آبادانی یاری میکردند.
چوپانان جان میگرفت؛ زاد و ولدها و مرگ و میر که همیشه اولی بشتر است و مهاجرت نیروی کار که بیشتر از بیابانک بود جای را بر ساکنین قلعهی چوپانان تنگ کرد بچهها بزرگ میشدند و تشکیل خانواده میدادند و یک خانواده به چند خانواده تبدیل میشدبرای مطالعه بقیه مطالب اینجا را کلیک کنید
در بافت جامعهی چوپانان میبینیم که دوستی و پیوند با شرکا بیش از حد نزدیک و نزدیکتر شد تا آن جا که خویشاوندیها دوباره تازه شد با ازدواج فرزندان. خلاصه باباحاجی خانوادهی خود و برادرش را زیر پر و بال خود گرفت و روزگار خوشی برای همه رقم خورد تا آن جا که آرام آرام حس کردند که این قلعه برای این جمعیت کوچک است و طرح قلعهای بزرگ به مهندسی میرهاشم صدریه که در آن زمان در قادرآباد ساکن بود و استعداد معماری داشت ریخته شد طرحی بسیار فراگیر که فضایی گسترده را در بر داشت و شامل پنج برج نگهبانی بزرگ بود سه برج بر دیوارهی شرقی یکی در جوار خانهی محمّدعلی جلالپور «رادیو» دومی سر کوچهی رحمتعلی عمادی و سومی سر کوچهی بالای دبستان ستوده و دو برج در قسمت غربی یکی ته کوچه استادعلی در ادامهی کوچهی دبستان و آخری هم پشت حمام چوپانان. برج سه طبقه داشت که طبقه سوم که بام برج بود مناسب بود برای سنگرگیری و سوراخهای تیراندازی به دور و پای قلعه در آنها تعبیه شده و از بیرون هم نمای زیبایی داشت با آن کنگرههای لب دیوارهایش که پیدا بود در معماری آن دقت کافی شده است اما حیف و صد حیف که به دلالیل واهی بیخود و بیجهت آنها ویران کردند در حالی که در گوشهای آرام خفته بودند و کاری هم به کار کسی نداشتند. دلایلی از قبیل این که تریلیها در پیچیدن در بعضی از کوچهها مشکل دارند خیلی مسخره بود این دلایل محکم امّا ویران شد و دیگر نیست. دیوارهای بلند قلعه به طور کامل ساخته شد و تنها در انتهای کوچهها دیوارها باز بود و با این فرض که هنگام نیاز به قلعهبندی یکی دو روزه کوچهها مسدود میشد و قلعه آمادهی دفاع میگردید. این طراحی هوشمندانه تنها از عهدهی مهندسی چون میرهاشم صدریه برمیآمد که معماری ساختمانهای بسیاری را در شمال و مرکز کشور به اجرا درآورده بود.
در این عکس سه برج شرقی نمایان است:
پایینی برج جنب خانهی رادیو
بالایی برج سر کوچهی رحمتعلی و بالاتر برج انتهای کوچهی دبستان ستوده
برج جنب خانه رادیو
برج پشت حمام
عکس از مهندس مجید عسکریان
زمینهای داخل محدودهی قلعهی جدید بنا بر مالکیتها تقسیم شد و هر کس موظف گردید دیوار کنار برجها را به ارتفاع چهار تا پنج متر بالا ببرد و تنها دهانهی کوچهها باز بماند تا در زمان نیاز به قلعهبندی و عدم امنیت به راحتی و ظرف یکی دو روز کوچهها مسدود شوند و قلعه کامل شود یکی دو تن از فرزندان مالکین نخستین دست به کار ساختمان سازی در قلعهی جدید شدند یکی از اوّلین خانههایی که در قلعهبندی جدید ساخته شد خانهی پدری من«نگارنده» است که هنوز پابرجاست در کنار خیابان اصلی چوپانان و از قدیمیترین خانههایی است که در بافت قدیمی چوپانان وجود دارد سه چهار خانهی دیگر هم همزمان با این خانه ساخته شده چون در خرابی قلعه چوپانان در سیل 1317 شمسی مردم سیلزده به چهار پنج خانهی موجود و تازهساز پناه میبرند گمان میکنم خانه میرزا و خانهی شیخ حسن و یکی دو خانهی دیگر که برایم گفته شده اما مطمئن نیستم و به خاطر نمیآورم.
بله پیران و کودکان گورستان را آباد کردند و در همین زمانها هم یعنی حدود سالهای 1310 بابا حاجی و بعد هم همسر اولش فاطمه سلطان مردند و در همین گورستان دفن شدند البته جابجایی جنازهی سلطان داستانی دارد که باشد جداگانه به آن بپردازم که خالی از ظرافت نیست و بیگم جان خانم تنها ماند و در خانهی پسر بزرگ یعنی عمو میرزا مهدی با عروس خود ماننده زندگی میکرد. پیر و ناتوان شده بود و این ناتوانی باعث شد که لحظهای که اسدالله پسر عمو محمّد دیگی را به زمین میزند شاید هم از بام قله به صحن قلعه پرتاب میکند صدای آن بیگمجان را میترساند از جا در رفته به زمین میخورد و لگن خاصرهاش میشکند و زمینگیر میشود. زنی فعال و پرتلاش که مجبور میشود در خانه بماند و با عروس سلطهجوی خود زندگی کند و برای جابجا شدن هم بر زمین بخیزد. چاره چیست؟ روزگار چنین خواسته است.
ادامه دارد...
محمّد مستقیمی - راهی